خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدمها : شعر از شادروان رازق فانی

razaq-fani-210x300خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدمها

چه شادیها خوردبرهم چه بازیها شود رسوا

یکی خندد ز آبادی ، یکی گرید ز بربادی

یکی از جان کند شادی ، یکی از دل کند غوغا

چه کاذب ها شود صادق،جه صادق هاشودکاذب

چه عابد ها شود فاسق ، چه فاسق هاشود ملا

چه زشتی هاشود رنگین، چه تلخی هاشودشیرین

چه بالا ها رود پایین ، چه سفلی ها شود علیا

عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد

وگرنه بر زمین افتد ز جیب محتسب مینا

شبی در کنج تنهایی میان گریه خوابم برد

به بزم قدسيان رفتم ولی در عالم رویا

درخشان محفلی دیدم چو بزم اختران روشن

محمد( ص )همچو خورشیدی نشته اندر آن بالا

روران انبیا با او، علی شیر خدا با او

تمام اولیا با او همه پاک و همه والا

زخود رفتم درآن محفل تپیدم چون تن سنبل

کشیدم ناله ای از دل زدم فریاد و اويلا

که ای فخر رسل احمد برون شد رنج ما از حد

دلم دیگر به تنگ آمد ز بازی های این دنیا

زند غم بر دلم نشتر ندارم صبر تا محشر

بگو با عادل داور بگو با خالق یکتا

چسان بینم که نمرودی بسوزاند خلیلی را

چسان بینم که فرعونی بپوشاند ید بیضا

چسان بینم که نامردی چراغ انجمن باشد

چسان بینم جوانمردی بماند بیکس و تنها

چسان بینم بد اندیشی کند تقلید درویشان

چسان بینم که ابلیسی بپوشد خرقه تقوا

چسان بینم که شهبازی به دام عنکبوت افتد

چسان بینم که خفاشی کند خورشید را اغوا

چسان بینم که نا پاکی فریبد پاکبازان را

چسان بینم که انسانی بخواند خوک را مولا

غریب و خانه ویرانم فدایت کن این تن و جانم

مبادا نقد ایمانم رود از کف درین سودا

چه شد تاثیر قرآنی چه شد رسم مسلمانی

کجا شد سوره یاسین کجا شد آیه ی طه؟

به شکوه چون لبم واشد حکیم غزنه پیدا شد

پگفتا بسته کن دیگر دهان از شکوه بیجا

عروس حضرت قرآن نقاب آنکه بر اندازد

که دارلملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

به این آلوده دامانی به این آشفته سامانی

مزن لاف مسلمانی مکن بیهوده این دعوا

LikeCo