وطن رنجور : مــسـعــود حـــداد

مسع.د حداد

نه درهم از عرب گیرم، نه کلدار از عجم خواهم

بتو ای میهن رنجور، دلی فارغ زغم خواهم

به چشمم سرمه میسازم ز خاک کوه و صحرایت

ز هر مهدِ دیگر ،ای مهد! ترا من بی رقم خواهم

سرم بر درگه ایزد، نهم، با او سخن گویم

برای خیر و اقبالت، ز او لطف و کرم خواهم

ز توپ و تانک بیزارم، نه شمشیری بدست دارم

به نسلِ سوخته از جنگ، کتاب و نی، قلم خواهم

به مادر صورت شاداب، به خواهر شادیی نایاب

تبسم بر لبان شان، نه چشمی پر ز نم خواهم

چه ظلمی بر سرت آورد، عدوی نا بکار تو

ترا هستیِ جاویدان، عدووان را عدم خواهم

رسد روزی چراغ شرق، شوی ای سرزمین من

تَخَیُل هم گر این باشد، من آنرا دمبدم خواهم

منم «حداد» معذورم، ز دامانت بسی دورم

ترقی و تعالی ات، زحد بالا، نه کم خواهم

مسعود حداد