عشق آخرین پناهگاه پاسترناک « بادامه نــویــسـندگان بــزرگ قرن بـیـسـت روســیــه» دکــتـور عــلــی احـــمــد کــریــمــی

دکتور  علی  احمد کریمی  بوریس پاسترناک «1890 – 1960 »  درمسکو متولد شد.پدرش لئونید پاسترناک نقاش نامدار  ومادرش هنرمند معروف بود. لئون تولستوی بزرگترین غول ادبی روسیه وجهان،  لئونید پاسترک رابرای نقاشی تصاویر  کتاب جنگ وصلح انتخاب نمود.خانه پاسترک کانون گرم و دید وبازدید نویسندگان وروشنفکران روسیه بود، بوریس پاسترناک درمحیط سرشارازهنر، موسیقی وادبیات بزرگ شد، و این محیط سرشاراز فرهنگ اورا به جهان ادبیات کشانید. پاسترناک پانزده سال داشت که انقلاب اکتوبرروسیه بوقوع پیوست. تحصیلات خودرا دررشته فلسفه دردانشگاه دولتی مسکو ادامه داد، به موسیقی واگنروفلسفه نیچه علاقمند بود. اولین شعر بوریس پاسترناک درسال 1913 نشرگردید. درسال 1923 دیوان شعرغنایی او بنام «خواهرم، زندگی» نشرشد که درآن سازش دادن روح شاعربا جامعه بکار رفته است .پاسترناک شاعردرون نگربود، غرق شدن به اسرار هستی ومرگ، مسایل تاریخ پیچیده روسیه و عشق به طبیعت وحیاتگرایی اوراازحوادث انقلابی وخشن سیاسی دورگردانید وعشق ورزیدن را ساده تروطبیعی ترازنفرت داشتن میدانست. تصاویرزیبای اوازدرختان،آفتاب ، گلهای گوناگون وحتی ستایش باران که دل اندوهگین اورا تسلی می بخشید وساعتها وقت خود را صرف تماشای باران میکرد و مجذوب آن میگردید« پاره پاره های باران بربام فرو می کوبد وقطره قطره ازچشمان مجسمه های باغ فرومی چکد.»                                                                                                        

به باورمنقدان ادبی ترجمه اشعارپاسترناک مشکل است وهیچ کس تاکنون نتوانسته است غنای واژگان وافت وخیزدرخشان وزن شعراورا به زبان انگلسی برگرداند. یفتوشینکو ازشاعران معاصرروسیه میگوید برای من درشانزده سالگی  اشعار پاسترناک دست نیافتنی بود آدم باید آسمان وزمین روسیه راخوب بشناسد تااورادرک نماید. میرسک مشهورترین منقد ادبی روسیه معتقد است که پاسترک درشعرمکتب جدید را بوجود اورد و اورا معماربنای سبک جدید درادبیات روسیه میداند. عشق وعلاقه مردم به شعرپاسترناک، حتی کمونیستهای قشری رابران داشت که کناره گیری او را که نوعی بی اعتنایی به طوفان های دوران سازانقلاب می دانستند ببخشند ودرسالهای 1940 چون بزرگترین شاعراتحادشوروی ازاو یاد نمودند. پاسترک ازستایشگران انقلاب بود و در شعری قدرت سخنرانی لنین را درکنگره خلق های شوروی دربیان حقایق مانند آبی که دهن مخاطبان را تطهیرمینماید توصیف نمود. خشونت ورفتارهای کمونیست های دسیسه جو وقلابی اورا به انقلاب وآرمانهای آن مشکوک گردانید واین شک وتردید اورا به سکوت سیاسی وادار گردانید. گوشه نشینی او از انقلاب خشم منقدین قشری را برانگیخت واورا به ناسپاسی و راحت طلبی متهم نمودند. نیکولای بوخارین در اتحادیه نویسندگان شوروی گوشه نیشنی اورا با لحن دوستانه انتقاد نمود« پاسترناک خودرا ازمسایل زمان حاضردورنگه میدارد. اوازاین جهان کناره گرفته وهمچون مروارید به درون پوسته عواطف شخصی خویش پناه برده است وانجا به ظرافت ولطافتی بی پایان به مسایل قلب  جریحه دارخود می اندیشد.»  الکساندرفادیف رییس اتحادیه نویسندگان شوروی که همسایه پاسترناک نیزبود، ده سال گوشه نیشینی پاسترک را بی اعتنایی ونمک حرامی به داعیه انقلاب محکوم نمود« چرابایدمردی راحرمت بگذاریم که این همه سال از پذریرش ایدئولوزی ماسرباززده است. کسیکه درگیرودارجنگ برای مااشعارشکسپیررا ترجمه می نماید تلاش دارد تابه کمک و تلقین ایدئولوزی بیگانه مارا خلع سلاح نماید.»  پاسترناک به علاوه اشعار شیکسپیر،دکترفاوست  اثرنامدارگوته را نیز ترجمه مینمود. عشق به طبیعت،  مسحیت و زن پناه گاه تنهایی پاسترناک گردید. اویهودی تباربودو  به طورنادربه کلیسا می رفت اما در فلسفه داستان حضرت عیسی ومریم حرارت عشق به دین را احساس مینمود« این داستان اگرتاریخ نباشد عظیم ترین شعری است که تاکنون سروده شده است.» او در وجود زن عشق وزیبایی رامیستاید و دربرابرزن چون برده سرسپرده می ایستد ودرشعری دیگری که درتضاد به مفکوره های مارکسیسم نسبت به زن است روابط شهوانی را محکوم مینماید.« هران کسی که که نگاه شهوانی برزنی بی اندازد درذهن خود با اومرتکب زنا شده است.»

دکترژیواگو

پاسترناک که ازحملات تند وخشونت باراطرافیان به ستوه آمده بود بیشترازپیش به درون دنیای محسوس خویش خزید تابه کشف اسراردست یابد، اوشاعرتوانا وقدرتمند بود اما به نوشتن رمان دکترژیواگوخواست پیام نهایی خودرا چون وصیت نامه ادبی بجا بگذارد.اوازسال 1945 تا1954 بانوشتن این رمان احساسات درونی خود را درباره اسرارهستی ومرگ وتاریخ پچیده صد سال اخیر روسیه وهدف اززندگی را تشریح نمود. اودراین اثرحدود سی شخصیت را پیش ازاینکه قهرمان اصلی وارد صحنه گردد معرفی می نماید وبه شرح وقایع زندگی آنها می پردازد، قسمت بیشترکتاب تاریخچه زندگی وپیوند دونفر است. ژیواگوپزشک صادق وپاک است وپاکدامنی ودوست داشتن راکمال آدمیت می  پذیرد. اودرجنگ جهانی اول درجبهه با دختری زیبا و دلربا که لاریسا نام دارد وازفداکارترین پرستاربیمارستان نظامی است آشنا میگردد وبه زیبایی او بدیده حسودانه می نگرد.لاریسا مانند ژیواگو به فرهنگ، موسیقی وهنرعشق میورزد. زمانیکه ارتش روسیه به شکست مواجه میگردد لاریسا نیزناپدیدمیگردد. دکترژیواگوبه مسکوبازمیگردد ودربیمارستان صلیب سرخ مسکوبه کارخود ادامه می دهدوازانقلاب اکتوبراستقال مینماید امابعدازپیروزی بالشویکها وظبط اموال واراضی مردم بازور  وخشونت، خوشبینی اوبه انقلاب کاهش می یابد. ژیواگو بازن وفرزند خود مانند صدها خانواده دیکرازشهربه شهری درسرمای سوزنده وفقرو اضطراب سرگردان میگردند تاسرانجام به بوریاتین منطقه اورال میرسند تا ازچشمان انقلاب مخفی گردند. ژیواگو دراروال تصادفا میداند که لاریسا دربوریاتین کارمی کند ودخترهشت ساله دارد. ژیواگو گرفتارعشق لاریسا میگردد وهرنوع تصمیم وتپ وتلاش بخاطرکه زن اولاد دارد، تا ازدام عشق او ازاد گردد بجایی نمی رسد. درراه بازگشت به مسکو دراخرین دیدارخود بالاریسا، پارتیزانهای سرخ اورا دستگیرمی نمایند بعدازیک سال خدمت برای پارتیزانها فرارمی نماید وپای پیاده فرسنگها راه دربیابان ها می پیماید ودراین مسیرمرگ وفقر قریه های ویران و مردم هراس زده رامی بیند که درهمه جا «قانون جنگل حکمفرماست وحتی صحنه های ازآدم خواری را نظاره می نماید.»   پزشک روشنفکری که در مهد هنروفرهنگ بزرگ گردیده است بلاخره بارنج فروان به بوریاتین میرسد ودرآنجا میداند که زن وفرزندش به مسکو برگشته اند وازآنجا به فرانسه فرارنموده اند.ژیواگوی جوان درآنجا لاریسا، که اورا لارا میگوید پیدا می نماید. لارا بادخترش وژیواگو درکلبه ای دراین منطقه مخفی میگردند ودرنبرد جانکاه باسردی ، فقروگرگ های گرسنه به حسرت روزهای برباد رفته وشرین درد دل می نمایند. لارا که طبع ظریف وزنانه دارد میگوید این انقلاب نه تنها مردم را دربدر گردانید بلکه ساده ترین دستاورد های تمدن رانیزنابود میگرداند ومن وتو بیاد آن روزهای شاد چاره جزء زندگی کردن وعشق ورزیدن نداریم. ژیواگو اورا تسکین می دهد انقلاب را عامل پیروزی بربی عدالتی هاوستمگری های رژیم تزاری میداند اما تندگرایی های کمونیست ها وپرولتاریای قلابی را به جهل ونادنی انها نسبت میدهد که همه چیزرا به زورمی خواهند به ناراضیان ومنقدان تحمیل نمایند. به باورژیواگو انقلاب ازمسیرواقعی خود دچارانحراف گردیده وخلاف طبع انسان رفتارمینماید «باززورددمنشانه به هیج چیزی نمی توان دست یافت مردم راباید به نیکی به سوی نیکی سوق داد.»کتاب دکترژیواگو اثرارزنده درباره زندگی ومرگ است و درواقع شرح زندگی خودنویسنده است که ازخشونت زمانه فرارمی نماید. پاسترناک امیدواربود که بعدازمرگ استالین درسال 1953 شرایط برای چاپ این اثر مساعد ترگردد ولی به مخالفت شدید اتحادیه نویسندگان شوروی روبرو گردید وآنرا فاقد عینیت تاریخی درتصویرانقلاب وبی فایده برای خلق شوروی نامید. درسال 1957 دکترژیواگو درایتالیا چاپ گردید وبعد ازچاپ به سرعت بزبانهای انگلسی وفرانسوی وآلمانی ترجمه شد. این اثراولترازهمه درمرکزتوجه وفعالیت های سازمان جاسوسی امریکا قرارگرفت وسیا دکترژیواگو را مهمترین اسلحه برای انهدام دیوارهای آهنین ارزیابی وپیشنهاد نمود تا در لست برنده گان ادبی جایزه نوبل ثبت گردد. یک سال بعد درسال 1958 جایزه ادبی نوبل به پاسترناک اعطا شد وازپاسترناک دعوت گردید تابرای دریافت جایزه نوبل به استهکلم بیاید . اعطای جایزه نوبل به پاسترک خشم وتنفر رقیبان رابیشترگردانید، نویسندگان روسیه امیدواربودند که این جایزه به بزرگترین نویسنده شوروی شولوخوف خالق دن آرام اعطا گردد ودادن جایزه رابه پاسترناک اهانت وحق کشی محکوم نمودند ومطبوعات شوروی پاسترناک را مایه «ننگ» « خوک» و « سگ وفاداربورژوازی» وحتی شولوخوف پاسترناک را« مردی که روحش ازروسیه بسوی غرب گریخته است» لقب دادند.پاسترناک دراثرفشار نتوانست برای دریافت جایزه به استهکلم برودودرتلگرامی به کمیسون جایزه ادبی نوبل مخابره نمود « بی نهایت سپاسگزارم، متاثرومغرور، شگفت زده وسردرگم .» طعنه وحمله رقیبان فضای زندگی را برای، پاسترناک مانند سوراخ سوزن تنگ گردانیده بود، تلاشها صورت گرفت تا اومجبوربه ترک کشور گردد واودرنامه به خروشچف رهبرشوروی نوشت «تولد و زندگی وکارم درروسیه بوده است…. تبعید برایم همچون محکومیت به مرگ است از شما تمنا مینمایم که این اشد مجازات رابرعلیه من بکارنگرید.» وبه اکادمی جایزه نوبل اطلاع دادکه «  نمی تواند جایزه رابه سبب معنی ومفهوم خاصش درجامعه که درآن زندگی میکنم بیذیرد» نامه ای درروزنامه پرودا نوشت که دران خودرا به اشتباههای متهم کرد وبه وفاداری خود بروسیه تاکیدنمود. پاسترناک معتقد بود که وطن مقدس ودوست داشتنی است اما مردم درزادگاه مقدس خود نمی توانند برده دولت باشد.پاسترناک باوجود انتقادهای تند وخشن رقبا، عشق را اخرین پناهگاه خود انتخاب نمود وقلبش به روسیه « این سرزمین پهناور…. مادربی نظیرش روسیه، این سرزمین پر آوازه ،پرازنعش شهیدان، سرسخت، بیقرار، دیوانه، بی اعتنا، ستودنی وبا ماجراهای همیشه باشکوه، فاجعه باروغیرمنتظره اش« می تپد. سالهای اخرعمرپاسترناک بادرد ورنج همراه بود ازسویی بیماری سرطان وازسوی حملات شماتت انگیزرقبا اورا ازپا درآورد پیش ازمرگ ازوی خواهش نمودندتا اخرین پیام خودرا به آیندگان بگوید پیام عاشقانه اواین بود.

« آدمی باید همچون سلطان مقتدرآزاد باشد.»   ادامه دارد

دکتورعلی احمد کریمی تحلیلگردراموربین المللی- مسکو