صــفــحــاتــی ازیــک زندگی پــرنــشــیـب وفـــراز در وصــلــت وطــن و در غــربــت هــجـــرت (19) : پـروفـیـسرداکتــرعبــدالواســع لــطـیـفــی

wase_latifi  درآغازتحریرنزدهمین بخش زندگینامه ام، اولترازهمه بیست و پنجمین سال نشراتی جریدۀ مردمی امید را، که من ازآغازتاحال همکارقلمی و فرهنگی آن بوده ام، به برادرعزیز وفرزانه و نیک تدبیرم، محمدقوی کوشان عزیزوهمکاران فامیلی ومطبوعاتی اوصمیمانه مبارکبادمیگویم وهمان جملۀ پرنیایش راکه به استقبال ازهزارمین شمارۀ امیدنوشتم، باز هم می نویسم که :

            ای بسا امیدکه این (امید) صدساله شود

                                                     سخنسرای مردم فرزانه شود !                                                 واما بعد، میپردازم به تعبیرکنونی چندمصراع سرودۀ قدیمی سخنسرای جهان پارسی، سعدی شیرازی درنشیدۀ قحط سال دمشق او، که به کمک کوشان عزیزسرتاپای دربخش هژدهم شمارۀ گذشته باکیفیت روح انگیزی بچاپ رسید…

راستی وقتی تباهی ومشقات حسرتبارکنونی مردم دمشق پایتخت سوریه وبسا شهرهای برباد رفتۀ دیگرآنرامی بینیم که پی درپی ازظلم وآسیب انسان برانسان بخاک وخون کشانده می شوند، ازاعماق دل غمدیده میگویم ایکاش تنهاآن قحط سال قدیم می آمد ومیگذشت، نه ظهوراین شبها وروزهای تاریک جنگ ودستبرد و قحطی کرامت وعاطفۀ انسانی، که سفاکی هجوم آوران وآدمکشان فاجعۀ قرن بیست ویکم رابارآورده واین بیت سعدی به آنهاییکه چنین حوادث خونبار وتباهی های حسرتبار رامی بینند وبرای توقف آن دست ازآستین برون نمیکشند، طنین حسرتبارمی اندازدکه :

نبینی که سختی به غایت رسید    مشقت به حد نهایت رسید ؟!

همچنان اگر درقحط سال دمشق ملخان ازآسمان هجوم آوردندوسعدی داد زدکه: نه درکوه سبزی ونه در باغ شخ

ملخ بوستان خورد ومردم ملخ …

درتباهیهای کنونی عوض ملخان، هلیکوپترهای آتشبار وجتهای بمب افگن وتوپهای خانه برانداز پیهم هجوم می آورند واگرآن ملخان قحطی طبیعی تنهابرکشتزارها هجوم میآوردند وبوستان وشخ میخوردند، این ملخان ساختۀ دست (به شر= بشر) آدم میخورندوآتش میافروزند و تباهی های پی درپی وکشتار وفرارراهمراه می آورند… حال کجاستند آن دست اندرکارانی که شعرسعدی رابشنوند واحساس کنند :

که مرد ارچه برساحلست ای رفیق   نیاساید ودوستانش غریق !

همچنان وقتی مردان بیگناه درخانه وکاشانۀ شان یادر دفاع ازهستی شان کشته میشوند، بازاین بیت دیگرسعدی به فریادمی آید :

نبودی به جزآه بیوه زنی     اگر برشدی دودی از روزنی

خوانندۀ گرامی! جاداشت اگردرین شب وروزیکه دمشق وبسی شهر های دیگردرکام دود وآتش به ویرانی میروند، چندمصراع سرودۀ ماندگارحضرت سعدی رابطور مقایسۀ آنزمان قحطی زودگذرطبیعی، با این زمان تباهیها وخونریزی ومشقت دوامدار انسان برانسان بیادآوریم: (ازغم بینوایان رنگ زرد) شدیم !

بهرحال نوشتن بخش نزدهم زندگینامه ام مصادف است باروزجهانی مادر- مادری که من دریکی ازبخشهای زندگینامه ام اورا بحیث سرچشمه والهام بخش نخستین محبتم به شمایادآورشدم. همین لحظه در راستای محبت مادربه فرزندش، رویداد زندگی نویسندۀ شهیرفرانسه (رومن گری( بخاطرم میآیدکه مادر رنجور وشوریده حالش دروقت تسلط رژیم اختناقی نازی هتلری ازآلمان به فرانسه فرستادتاتحصیلات خودرا به پایۀ تکمیل برساند. ولی چندماهی نگذشته بودکه مادرفداکار سخت مریض ونزدیک به پدرودحیات رسید، اماجهت اینکه پسر مهاجرش افسرده ومایوس نشود ودرسیرتحصیلاتش صدمۀ واردنگردد، ازیک دوست همرازخویش تمناکرد تامانندسابق بعدازمرگش نیزهرماه یک مکتوب سلامتی اوراکه خودنوشته بود، باقدری پول به  پسرش ارسال بدارد… مادر مهجورومریض پس ازمدت کوتاهی پدرودزندگی گفت، اماارسال نامه های اوبه پسرش ادامه یافت. رومن گری وقتی بعدهاازین رویداد حسرتباراطلاع یافت، اثرممتازی رازیرعنوان(وعده و نویدسحرگاه) نوشت، که من آنرادرافغانستان ازفرانسوی به فارسی دری ترجمه کردم وبه یادگارماند.

ازروی تصادف خودم نیزوقتی بامادرکهنسال وفداکارم دراخیرسال 1981هنگام ترک اجباری وطن خداحافظی کردم، ازوی خواهش کردم تابه کمک یکی ازاقارب مکتوبهایم راجواب بنویسدواز روندزندگی خوداطمینان بدهد… ولی بعدازیکی دونامه، دیگرپاسخی ازو نیامد و پنداشتم که مادرمحبوبم درگیرودار جنگهاومصیبتها یاگم شده یاپدرود حیات گفته است… درهمین اندیشۀ جانکاه مضمونی زیرعنوان (نامۀ پسری به مادرگمشده اش) چنین برشته تحریرآوردم =

میان خرابه های حسرتبارکابل، درکوچه های متروک وویران،

درکلبه های شکسته وخاک آلود، یادرخیمۀ سرد پناهگزینان،

یا درجمع کثیربیوه زنان، یادرکناریتیمان، یادرقطارمجروحین بمگزاران

پیکرمحبوب ترامی جویم مادر !

عمری گذشت ازآن لحظۀ دردناک پدرود،

وطن بود آغشته درجنگ وهمه جاآتش و دود،

ازتو نیامد دیگرپیامی، جزآن نامۀ حسرتبار،

که آرزوهایت شده خون وامید هاهمه نابود !

بارها شنیدم که درهجوم دشمنان ودستبرد اغیار،

وطن شد ویران و ازخانه ها نماند جز دیوار،

شهیدان شد بی شمارومجروحین بیش ازهزار،

حال اگرمجروح، اگرمعیوب ویا افسرده وبیماری

یا باروح شجیع وعزم متینت، هنوز آمادۀ پیکاری،

می آیم همه جابه سراغت وترا می جویم مادر !

راستی اگرآنجاهنوز نورامید وفکرهمنوعی و پرتوحیات باقیست،

اگرنشانی ازآشتی وهمبستگی ومردمی وثبات باقیست،

مانند من هزاران هزار تشنۀ دیدار وطن،

آمادۀ بازسازی وکمک به مردم داغدار وطن

می کننداین شعارشاعر راباردیگر ورد زبان خویش :

«دوباره میسازمت وطن اگرچه باخشت جان خویش

ستون به سقف میزنم اگرچه بااستخوان خویش!»

باهمین پیام، باز به سراغ تو می آیم مادر !

درهمه جا، درهمه حال باز ترامی جویم مادر ! / (دنباله دارد)

Click here to Reply or Forward