صــفـــحــاتــی ازیــک زنــدگـــی پـــرنــشـــیــب وفــــراز دروصـــلــت وطـــن و درغــربـــت هجرت: پــروفـــیـسرداکتــرعـبـدالواســـع لــطــیـفـــی

 wase_latifiارمغان نخستین مسافرتم : دربخشهای گذشته نوشتم که درآخرین سال تحصیلی فاکولتۀ طب کابل وامتحانات نهایی درجمع ده نفرمحصلین افغانی بنابردعوت رسمی کشورایران، بسوی تهران مسافرت کردم و بعدازمشاهدات مراکزعلمی ودانشگاه تهران وسازمانهای بهداشتی و فرهنگی، سری هم به کتابخانه هاوکتابفروشیهای تهران زدم، که درآن پرازکتب ارزشمند دررشته های مختلفۀ علمی، ادبی واجتماعی وغنی از جراید ومجلات گوناگون بودکه درسراسرایران بچاپ میرسید. بنده با بعضی ازنشرات مذکورکه پدرمرحومم عبدالباقی لطیفی ازریاست مطبوعات وقت برای مطالعه باخودمی آورد وبه دسترسم میگذاشت، قبلا آشنابودم، مانندمجلۀ (اطلاعات، ترقی، مردامروز وخواندنیها)، مشاهدۀ آنهمه کتب ومجلات وآثارگرانبهای نویسندگان وشعرای مملکت همزبان وهمکیش درکتابخانۀ عمومی تهران مراطوری به وجد آوردکه چندپولی راکه ازجیب خرج روزمرۀ مسافرت دردست داشتم صرف خرید یکی دوجلدکتاب دلخواهم کردم، ضمنا درخیابان

لاله زار داخل یک کتابفروشی مجلل مخصوص نشرات ومطبوعات فرانسه شدم که غرفه هاوطاقچه های آن انباشته ازآثارنویسندگان شهیرکلاسیک و رومانتیک فرانسه بود، بهترین ومعروفترین کتابی نظرم راجلب کرد و باآخرین پولهایم آنراخریدم، اثر فناناپذیرویکتورهوگو، رومان تاریخی بینوایان Les Miserables بودکه تازه ترین چاپ فرانسوی آن بامقدمۀ نویسندۀ شهیر فرانسه آندره مورا، به آن کتابفروشی مواصلت کرده بود. راستی چندماه پیش ازین مسافرت نیزمشتاق بدست آوردن این کتاب بزبان اصلی نویسندۀ آن بودم وانگیزۀ آن هم تماشای درام (شمعدانهای نقره) بودکه استادعبدالرشید لطیفی قسمتی از فصل (ژان ولژان) این رومان معروف جهان را اداپت وترجمه کرده ودرصحنۀ تمثیل کابل بروی ستیژ آوره بود. تاجاییکه بیادم است، درین درام پر انتباه که مرحوم عبدالرشیدجلیا درنقش ژان والژان ومرحوم عبدالرحمن بینا درنقش اسقف یاپیرمرد مذهی نقشهای ممتاز راداشتند، استاد عبدالرشیدلطیفی که دریک بخش زندگینامۀ اونیزتذکرداده ام، خواسته بود (همانطوریکه دراکثرفصول کتاب بینوایان هویداست) نقش محبت وهمدردی وشناخت علت بدبختی وانحراف یک انسان، وغمگساری و ارایه رهنمایی ونصایح سودمند دربیدارکردن وجدان وکرامت انسانی یک فرد آزرده ودردمند وشقی جامعه برملا سازد، واصلاح گمراه شدگان ونجات تیره روزان رانسبت بهروسیلۀ دیگر، مفیدتر وموثرتر تبارزدهد وذهنیت وشعایر تماشاچی رابه آن جلب کند. خوب بیاددارم وقتی اولین نمایش مقدماتی وامتحانی درام شمعدانهای نقره که بنده نیز به اجازۀ عم فقیدم دریک گوشۀ سالون تیاترجاداشتم، پایان یافت، استادلطیفی برای تمام هنرمندان درام وهییت نمایندگان مطبوعات که جهت بررسی متن درام حضوربهم رسانده بودند، خطابۀ مختصر وپر محتوایی رادرمعرفی وتوضیح مطلب اساسی وروح درام ایرادنموده گفتک تمثیل موفقانۀ این درام که فرداشب برای تماشاچیان کابل افتتاح خواهدشد، حالی میسازد وگوشزدمیکندکه ماهریک درحدتوان و صلاحیت وموقف اجتماعی وخانوادگی خود بایدنگذاریم انسانهابخاطر بی توجهی وکم مهری ویاخشونت ومحرومیت وبیعدالتی ومشقات اجباری اجتماع، به تمرد وگمراهی بروند وبه سرنوشت یک مردشقی و بدکردار یاتیره روزی چون ژان ولژان، سردچارشوند. درراه اصلاح و بیداری وجدان واحیای کرامت انسانی چنین اشخاص نبایدفورا بااعمال زور وجبروضربۀ شلاق وقمچین وخشونت ودشنام وامثال آن اقدام کنیم، بلکه مانندآن مردفرزانه وروشن ضمیر وبامروت مذهبی که با یک برخوردوحرکت مدبرانه وپرمحبت وگفتار ونصیحت نافذخود، دزد وعنصرمتمرد وگمراهی رابه ضمیروشعایر وعمق معنویات بشری و اجتماعی اش متوجه ساخت وازکرده های بدپشیمان وبراه صوابش آورد. مابایدهمیشه سعی نماییم تاباروحیات ونهادانسانی چنین افراد تماس بگیریم، علت تمرد وبینوایی معنوی آنهارا درک کنیم وبه جراحات قلبی وروانی شان مرهم شفابگذاریم. چنین است که میتوانیم درلبۀ پرتگاههای گوناگون زندگی ازسرنگونی یک انسان جلوبگیریم.

بهرحال، باشوق وانگیزۀ تماشای همین درام بودکه کتاب ورومان بی نظیر بینوایان ویکتورهوگو راپس ازآنکه ترجمۀ فارسی آنرابانوشتـ حسین قلی مستعان خوانده بودم، به زبان اصلی فرانسوی نیزبادقت خاص مطالعه کردم ومقدمۀ پرمحتوای آنراکه نقدومعرفی این اثر جاودانی بقلم آندره مورا بود، به دری ترجمه کردم وبه نشرسپردم. هم چنان چندین فلم سینمایی راکه به زبانهای فرانسوی، انگلیسی وآلمانی ازمتن این کتاب ماندگار ادبیات جهان تهیه شده است مشاهده کردم.

ارمغان دیگریکه ازین نخستین سفرم به خارج وطن، باخودآوردم، طرح داستان واقعی بودکه روی یک چشمدیدم درساحل بحیرۀ خزر، در شهر ساحلی رامسرکه درکنارخزر، زیرعنوان(ماهیگیر بینوا وزورق شکسته) نوشتم: درروزهای اخیربود وباش مادر(اردوی بین المللی محصلین در رامسر) باماهیگیر بی بضاعتی روبرو وآشناشدم که ازمشقات زندگی شکایت بسیارداشت وآخرین ضربۀ تلخ روزگار صدمۀ بودکه بربدنۀ قایق محقرماهیگیری اش، که من شخصاآنرادیدم، واردآمده بودوطوفان یکشب تاریک وپرحادثه وسیلی امواج سرکش، قسمتی ازبدنۀ آنرا تخریب کرده بود. من داستان واقعی این ماهیگیر بینوا راباواقعیت به تاسی ازگزارشات غم انگیز زندگی اوپنج سرعایله اش، مشکلات و محرومیتهایش درماهیگیری ومجادلاتش بامشقات گوناگون زندگی، نوشتم. صفت وخصلت برازندۀ این مردپرکار این بودکه هیچگاه درین مجادله وتلاش پیگیرش دربرابرهیچ مشکل وحادثۀ سرتسلیم ننهاده بود وهیچگاه نمی گذاشت خانواده اش درفقر وفلاکت منهدم شود و کودکانش ازتحصیل باز بمانند999

درهمینجا یادم ازاثرمعروف نویسندۀ شهیرامریکا، ارنست همینگوی آمدکه زیرعنوان(مردکهن وپهنای دریا) به نشررسید وفلمی هم ازآن تهیه شد. همینگوی درین اثروسایرکتابهایش قهرمانانی راازگوشه وکنار اجتماع معرفی کردکه درحیات فزیکی ومعنوی ومقاومتهاوثبات ارادۀ زندگی خود شکست ناپذیربودند وتاسرحدمرگ دربرابرحوادث و مشقات پنجه نرم کرده اند. ناقدو مبصرمجلۀ لاست جنریشن، درنودمین سالگرد تولد ارنست همینگوی، جهت معرفی قهرمانان داستانهایش چنین نوشت:«مردان بزرگ ومبارز وقوی اراده رامیتوان باضربات ازهم پاشید، اماهرگزنمیتوان سرآنهارا به بردگی وتسلیم فرود آورد» !

سومین ارمغان مطبوعاتی این سفرم کتاب(نامه های نیما) اثرنویسنده و شاعرفرزانه وشیرین سخن ایران بود. بنده قبل ازین سفر با آثارنیما یوشیج خاصتا اشعارسبک جدیدیا(شعرنو) اوآشنابودم وبخاطری به او علاقمندبودم که درنوشته هاوداستانهای خود اولترازهم همراز وغمگسار طبقۀ پایین اجتماع وتیره روزان وازپاافتادگان بود وطوریکه نویسندۀ معاصر رضارحیمی درنقد نامه های نیما نوشته است:« گاهی دریک نامه ویادرخلال یک خامه اش، نیماآنقدر دقیق وعلمی وپرمعنی حرف میزندکه خوانندۀ آن خودرا نه تنهابایک نامه بلکه بایک مقالۀ علمی وفلسفی یاادبی وهنری روبرو میبیند.»

بهرحال صفحاتی ازین کتاب نامه های نیما رادرطیارۀ (ایران ایر) در آخرین ساعات عودت ازتهران به کابل مطالعه کرده وبه بخش (نامه های نیمابه همسرش) رسیده بودم که پیلوت اعلان نمود اینک در داخل فضای افغانستان هستیم وبه کابل نزدیک میشویم. درهمین لحظه با تپش وهیجان خاصی ازکلکین طیاره به پایین نگاه کردم، اولترازهمه کوههای سربفلک کشیدۀ وطن عزیزکه بعضا قلل آنها بابرفهای کهن پوشیده بودجلب نظرکرد، وقتی طیاره درفضای کابل داخل شد، پروازش آهسته تروپایانتر شد، قریه هاودهات اطراف شهروباغها و مزارع سرسبز زیرشعاع آفتاب درخشان نیمه روز باکیفیت وعظمت خاصی جلوه گرشدوحب وطن وشوق دیداردوبارۀ سرزمین محبوب مادری وعزیزان، هیجانم رادوچند ساخت، یادم ازچندمصرع یک قطعه شهرخطاب به وطن آمدکه سالهاقبل درجمع ترانه خوانهای مکتب استقلال درمحافل خاص یادرمراسم افتتاح مسابقات ورزشی قهرمانی مکاتب کابل، درحالیکه رییسان مکاتب استقلال ونجات وتعدادزیاد معلمین وشاگردان حاضر می بودند واراکین وزارت معارف نیزدعوت میشدند، باشعف وسرور واحساس خدمت به میهن عزیز وافتخارآزادی وسرفرازی آن چنین می سرودیم :

ای وطن درخدمتت آماده ایم     برجمالت عاشق ودلداده ایم

تابودجاوید نام نامی ات   بنگریم آزادی وآبادی ات !/ (دنباله دارد)