قحط مـحـبـت : بانــو راحــلــه یــار

%d8%b7%d9%81%d9%84-%d8%a8%db%8c-%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%84%d9%87

هیـچ یـادم نمی آید که بـهـار آمده باشد

یا در این مسلخ دیـریـنـه قرار آمده باشد

هیچ یادم نمی آید که خزانی به سرآید

یا به گلشن کسی از خاطر کار آمده باشد

هیچ یادم نمی آید که کسی جز به مرامی

پی دلجویی یک عاشق زار آمده باشد

نیست دستی که دگرگون بکند رسم قضا را

یا که یاری به هوا خواهی یار آمده باشد

هیچ یادم نمی آید که در این ورطه رفیقی

با چراغی به سرخاک مزار آمده باشد

هرکسی لاف محبت زد و از صحنه گذر کرد

من ندیدم که کسی عشق تبار آمده باشد

هیچ یادم نمی آید که در این قحط مـحـبـت

یـار تنهـا ز پـی بــوس و کنار آمـده بـاشـد

راحله یار