بیـتـو ای مـونـس جــان تـخـت سلیمان چـه کنــم : عایـشه درانــی یا عــایــشـه افـغـان

aeshah_dorani-copy

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان چه کنم

عمر خضر ار بودم حشمت خاقان چه کنم

با تو در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام  

بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم

گرچه ابر کرم از چشمه حیوان بارد  

بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان چه کنم

نیست بر لوح بصر غیر خط زنگاری  

چون نبینم رخ تو یوسف کنعان چه کنم

روز شب کردم و شب روز نیامد یارم  

عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم

هر کسی کشته خود می‌درود آخر کار  

هستم از فعل بد خویش پشیمان چه کنم

عایشه درد تو بگذشته ز قانون شفا  

چون علاجی نبود سعی به درمان چه کنم

عایشه درانی یا عایشه افغان

     

عایشه بنت یعقوب علی خان بارکزاهی شاعره بزرگ افغان درنیمه دوم

قرن دوازده هم در شهر کابل تولد یافته و علوم متداوله آن زمان را از قبیل

صرف  نحو   معانی  بیان تجوید و ادبیات را در محله ی  بنام (توپچی ها)

شهرت داشت به پایان رسانید.و به عمر بیست سالگی شروع به سرودن

اشعار نمود. طوریکه روایت می کند اولین شعر خود را در حضور تیمور

شاه درانی در تعریف افق گلفام گفته است .تیمور شاه از قریحه شعر سرایی

او حمایت نمود. انعام و بخشش های زیاد به او تقدیم میکردو و مقام بلندی

برای او عطا نمود. از قسمت اول دیوان خطی عایشه درانی به خوبی محسوس

میگردد که شاعره از حیات خود خشنود بوده و زضایت کامل داشت.

ولی قضا و قدر ضربه سختی بر او نواخته و تمام خوشی او را ار او بریده

بود.زیرا یگانه پسر او که (فیض طلب ) نام داشت و مانند پدر عایشه

(توپچی ) باش بود. در مقدمه کشمیر در سال (1227) با محمود شاه درانی

و وزیر فتح خان بارکزایی به سمت (میرآنش) به آنجا رفته بود و در آنجا

به عمر (25) سالگی کشته شد . و مادر را مبتلای غم و غصه ساخت

قسمت دوم دیوان اشعار او که قلمی بوده است مملو از احساسات تلخ

و اندوه بار است و اکثر آن را در مرثیه ئ پسر دلبند خود گفته  مادر

داغدیده هشت سال دیگر زند بود . ودر سال (1235) در گذشت.

عایشه درانی دیوان مکمل دارد که آنرا به تاریخ (26رجب سال 1232)

تمام نموده بود که خوشبختانه دیوان او از بین نرفته و به امر امیر

عبدالرحمان خان به طبع رسید که دیوان ومطبوع آن با دیوان خطی

بعضی اختلافات دارد. دیوان او در سال (1889) چاپ گردید.

این اولین دیوان زن افغان می باشد که به اجازه امیر عبدالرخمان خان

در کابل زیور چاپ یافت

************

نعمونه کلام عایشه درانی

حالتی عجیب دارم خویش را نمیدانم

کیستم کجا بودم در تفکر حیرانــــــم

گاه مست و مدهوشم گه ز سر رود هوشم

گاه بـه بزم عاشقان گه چــو گل پریشانــم

گه چو صبح نورانی گاه چو شام ظلمانی

گه به تخت سلطانی گه فقیر و حیرانم

گه روم به میخانه گه روم به بت خانه

گه روم سوی مسجد گه به ذکر قرانم

گاه  عشق میورزم گاه چو شمع میسوزم

گه به مجلس رندان گه چو ابر نیسانم

گه شود چو دیوانه گه شوم چو فرزانه

گه  چو ابر گریانم گه چو غنچه خندانم

گه دلیل افلاطون گاهی میشوم مجنون

گه  پی شفای خویش گاه به ترک درمانم

گاه روم سوی صحرا گه نشسته ام تنها

گه چون عاشق مجنون گه به سلک زندانم

گه به حیرت (عایشه) گه به فکر و اندیشه

گه زغم جگر ریشم گه ز خود گریزانم

*********

ساقی حدیث روح افزا می‌رود، بیا

جشن بهار و سیر و صفا می‌رود، بیا

گسترده‌اند فرش زمرد به صحن باغ

فراش‌های باد صبا می‌رود، بیا

گل‌های لون لون شگفته به هر طرف

دلبر گشاده بند قبا می‌رود، بیا

هر برگ گل گرفته به منقار بلبلی

سیلاب غم زدیده رها می‌رود، بیا

در هر چمن نشسته عروسان غنچه لب

مشاطه را بگو که کجا می‌رود، بیا

هنگام صبحدم همه خندیده با دگر

کین پنج روزه صحبت ما می‌رود، بیا

بلبل ز بوی گل شده از خویش بی خبر

دیوانه وار بی سر و پا می‌رود، بیا

جوش گل است و وقت مل است و نسیم خوش

این فصل را خزان ز قفا می‌رود، بیا

شمشاد و سرو سر به ثریا کشیده‌اند

معشوق کج نهاده کلاه می‌رود، بیا

این موج آب و سایهٔ اشجار را نگر

هر یک به عشوه‌های جدا می‌رود، بیا

قمری و اندلیب وطیوران خوش الحان

بر هر زبان ثنای خدا می‌رود، بیا

خمخانه را به جوش و خروشِ در انتظار

درکش که وقت نشو و نما می‌رود، بیا

مطرب بزن نوای عراق از فراق یار

چون آهوی رمیده ز ما می‌رود، بیا

افسوس چند روز در این گنبد سپهر

بی وصل دوست عیش و هوا می‌رود، بیا

در هر فراز مست نشینی مشو غرور

تاج و ردای شاه و گدا می‌رود، بیا

شاهان جم نشان همه خفتند بر زیر خاک

از سینهٔ رباب صدا می‌رود، بیا

کیخسرو و شجاع و فریدون و کیقباد

دست تهی ز دار فنا می‌رود، بیا

این طاق زنگار، وفا با کسی نکرد

کارش همه جور و جفا می‌رود، بیا

(عایشه) دل مبند برین دار بی‌ثبات

غافل مشو که وقت دعا می‌رود، بیا