خبر باش که؛ این خلق خدای دارد : شعر از محمد رحیم شیدا

( این چه شوریست که در دور قمر میبینم)

این چه حال است که هر روز بتر میبینم

چند سال پیش چنین سختی و آزار نبود

این قدر قیمتی و مشکل بازار نبود

خلق با زنده گی سخت گرفتار نبود

مردم از گشنگی و فقر چنین خوار نبود

این زمان دکتر مالی به وطن بسیار است

شکر لله که نمردیم سخن بسیار است

این پلان است که ما ملت بیجان باشیم

دشمن یکدیگر و توده ء نادان باشیم

همگی دربدر و خوار و پریشان باشیم

نکنیم فکر وطن تا به غم نان باشیم

با خبر باش که این خلق خدایی دارد

آخر این ناله مخلوق صدایی دارد

از حکومت به کجا باغ جنان میخواهیم

یا چو تاریخ کهن فتح جهان میخواهیم

گر میسر بشود امن و امان میخواهیم

به خدا راحت جان ، لقمهء نان میخواهیم

ما نگوییم به ما راکت و طیاره بساز

غم بیکاری و بی نانی ما چاره بساز

بهتر آنست که پول صرف زراعت سازیم

کوشش اول خود سوی فلاحت سازیم

این زمین های وطن جمله مساحت سازیم

باز تقسیم اراضی به عدالت سازیم

تا زمین های خرابه همه آباد شود

به غریبان بسپاریم همه دلشادشود

ای وطن حاکم اغیار نبودی ؟ بودی

به جهان ملت بیدار نبودی ؟ بودی

زهنر کامل و سرشار نبودی؟ بودی

به همه کار تو هشیار نبودی ؟ بودی

چه شدآخر که چنین دربدر و خوار شدی

چه شد آیا که تو محتاج به اغیار شدی

آنچه داشتیم همه مردم همسایه نداشت

داشت اما به چنین مرتبه و پایه نداشت

قدرت راه ترقی ، زر و سرمایه نداشت

به سر خلق دگر بال هما سایه نداشت

کار کردند و رسیدند همه سوی قمر

ما در ین کره خاکی به غم نان ابتر

ما ترقی وطن زدگران میخواهیم

خدمت خانهء خود را زکسان میخواهیم

ما زامریکه و روس لقمه ئ نان میخواهیم

چاره کار خود از خلق جهان میخواهیم

نیستیم ما مگر انسان ، به وطن کار کنیم

همچو مردم به وطن جان خود ایثار کنیم

قرض این دالر ما تا به هزار ملیون است

بار این قرض از این طاقت ما بیرون است

رفته در جیب کسان و دل ما پرخون است

آخر قرض ندانیم خدایا چون است

یک پروژه نشیندیم به حاصل آید

کسر بودجه ندیدیم که  کامل آید

ای وطن معدن طلا تو نداری ؟ داری

لاجورد و مس زیبا تو نداری ؟ داری

آهن و نقره ئ اعلا تو نداری؟ داری

نفت سرشار به هر جا تو نداری؟ داری

به سر گنج نشستیم و زغربت به گداز

دست ما بهر گدایی به جهانست دراز

روس نگذاشت که ما صاحب پطرول شویم

تا که در زنده گی ما صاحب یک رول شویم

خواست امریکه که ما نیز چنین گول شویم

زسیاست چقدر کشته فارمول شویم

روس و امریکه همه مقصد خود میخواهد

نیست کس در غم کس، نفع به خود میخواهد

مال ایران و زهندی همه درخانه ماست

صنعت غیر همه زینت کاشانه ء ماست

کفن و سوزن ما جمله زبیگانه ء ماست

آری بازار جهان کشور ویرانهء ماست

فخر بر ساخته مردم بیگانه کنیم

عار از البسه و تکه ء این خانه کنیم

مال لوکس هیچ از این کشور منع نشد

چون شریک است همه ، چاره ء آن وضع نشد

به هزار بار بگفتیم یکی سمع نشد

این بلا هیچ قسم از وطنم دفع نشد

ما غریبیم ولی مود جهان در تن ما

آرد در خانه نداریم ببین فیشن ما

تاجر ما به وطن اسپک طفلانه خرد

پودر و لبسیرین و روغن و هم شانه خرد

جای فابریکه زماشین ، همه پوقانه خرد

بهر این ملت بیچاره جرنگانه خرد

زاقتصاد غلطت شعله در این خانه بزن

ملت از فقر بمیرد تو جرنگانه بزن

کار ادویه فروشی چو تجارت گشته

هر دوا خانه ما یار وزارت گشت

نیست اجزای دوا کامل و غارت گشته

از دوا کشتهء خلق همچو زیارت گشته

منحصر ادویه بایدکه به دولت باشد

نیست لازم به کف تاجر ثروت باشد

از معارف به خدا ناله ء خون می آید

به دماغ دل من شور جنون می آید

چه صدا هست که هر روز صدا می آید

حرفشان را بشنو بوی فنون می اید

این اساس نامه طلاب بفرما منظور

حق قانونی شان است نباشد محظور

چه دماغ ها که ته ی خاک به ارمان رفته

چه جگر ها که از این مشعله بریان رفته

چقدر دل که به نومیدی و حرمان رفته

چه جوان ها که به هر گوشه ء زندان رفته

همه در راه وطن کشته و قربان شده اند

همه از تیغ جفا خیل شهیدان شده اند

بهترین ثروت ما مردم کشور باشد

هر دماغ بشری معدن جوهر باشد

قیمت شخص زالماس فزون تر باشد

جوهر اصلی ما خوب تر از زر باشد

با خبر باش که تو با دل چاکش نبری

آخر این ثروت ملی ست به خاکش نبری

من ندانم که چه افسون و چه نیرنگ است این

جنگ ملا و جوان روی چه آهنگ است این

تاجک و اوزبک و هزاره چه در جنگ است این

همه افغانیم و تبعیض چه فرهنگ است این

این چه دست است مرا از تو جدا میسازد

این چه رنگ است ترا دشمن ما میسازد.

ما از این مردم دنیا به کجا کم باشیم

صاحب فکر و دماغیم به کجا کم باشیم

همه چیز هست به ما به کجا کم باشیم

صاحب قدرت و کاریم به کجا کم باشیم

نگذارند کسی را به وطن کار کنند

بلکه این خاک وطن را به خود ایثار کنند

ای وطن عاشق زار تو بگو کیست که نیست

آرزومند بهار تو بگو کیست که نیست

دشمن این خس و خار تو بگو کیست که نیست

مایل خدمت و کار تو بگو کیست که نیست

لیک افسوس کسی کار نخواهد اینجا

به جز از مردم بیکار نخواهد اینجا

مردم صادق و خاین به وطن هردو یکیست

شخص بی تجربه و صاحب فن هر دو یکیست

آدم کاری و بیکاره چو من هر دو یکیست

به نگاه تو گل و خار چمن هر دو یکیست

فرق چون نیست کسی با چه نظر کارکند

با چه دلگرمی و امید دگر کار کند

ما ترقی وطن را به زبان میخواهیم

نیست یک ذره عمل روی بیان میخواهیم

همه زین خاک وطن شوکت و شان میخواهیم

همه از خون وطن نام و نشان میخواهیم

با چنین وضع محال است ترقی بکنیم

این همه خواب و خیال است ترقی بکنیم

مقتضیات زمان وضع جهان آمدنیست

حکم تاریخ و همه سیر زمان آمدنیست

ما بخواهیم و نخواهیم همان آمدنیست

بهر ما سود بود یا که زیان آمدنیست

بهتر آن است قبول این همه جریان سازیم

لیک پاس وطن و حرمت قران سازیم

قرن ما قرن اتوم است  زمان دگر است

عصر تخنیک و رساینس است جهان دگر است

خلق دنیا همه در عظمت و شان دگر است

انقلاب دگر و کار و پلان دگر است

نیست این دور حجر کار کنیم  زنده شویم

مثل مردم  به جهان ملت ارزنده  شویم

تا که احزاب سیاسی نکند عرض وجود

تا که از مثبت و منفی نشود حق مشهود

تا حکومت نشود از خود مردم موجود

هیچ امید نداریم که ببینیم  بهبود

اجراآت حکومت همه یک جانبه است

زان سبب در نظر خلق همه شایبه است

ما به تاریخ وطن ای  وکلا مسؤولیم

نزد ملت همه گی ای وزرا مسؤولیم

هر چه امروز کنیم ما به صبا مسؤولیم

کار اگر ما نکنیم پیش خدا مسؤولیم

خدمت خلق وطن بار عظیم است عظیم

چوکی و قدرت ما مال یتیم است یتیم

بهترین حکومت مردم به خدا قانون است

حاکم بی طرف و صدق و صفا قانون است

دشمن خواهش شخصی و جفا قانون است

نافذ عدل و مساوات همه جا قانون است

نزد قانون همه یک سان و برادر باشیم

معتبر یا که غریب جمله برابر باشیم

قدم اول این دیموکراسی از ماست

پیشرو قافله، اول، وزرا و وکلا ست

نقش تان باز بماند چه به جا یا که خطاست

قدم نسل دیگر در قدم پای شماست

با خبر باش که این راه شتابان نروی

خوب سنجیده برو تا که به توفان نروی

یک طرف کوشش روس است زیکسو از چین

یک طرف کوشش امریکه و انگلیس چنین

یک طرف ما خود ما داخل خود ها بدبین

یک طرف امنیت و نظم و اداره پایین

با خبر باش که این کشور ما درخطر است

دشمن از چار طرف منتظر یک خبر است

دانه سنگ وطن را به کریملن ندهم

خار این باغ و چمن را به واشنگتن ندهم

بوته خار ازین خاک به جرمن ندهم

به خدا جان بدهم خاک به لندن ندهم

من که افغانم و اسلام بود آیینم

نه به انگلیس غلام و نه فدای چینم

پشتونستان و فلسطین به خدا یک چیز است

درد افغان و عرب ها به صدا یک چیز است

چه به شرق و چه به غربُ ظلم و جفا یک چیز است

نقشه  تفرقه جویی  ُ همه جا یک چیز است

تا که انگلیس نخواهد به خدا حل گردد

آخرین چاره همین است که جنگ بل گردد

گرچه دانیم که این گفته ما بی اثر است

سال ها گفته ایم و حاصل آن بی ثمر است

نه به تو قدرت اجرا و نه در جیب زر است

قصه کوتاه  تماما” همه اش درد سر است

از شما کار نخواهیم سلامت باشید

حاکم مطلق ما تا به قیامت باشید

به خیالم که دگر گفتن بسیار بس است

این رفیقان همه گفتند به تکرار بس است

گر کسی کار کند این همه گفتار بس است

یک سخن در نظر مردم هشیار بس است

شمه ء گفتم و این درد وطن بسیار است

(ترسم آزرده شوی ورنه سخن بسیار است)

ای وطن بر تو ترقی زخدا میخواهیم

بیرق و نام و نشانت به دعا میخواهیم

بین این مردم تو صلح و صفا میخواهیم

سر بد خواه ترا زود جدا میخواهیم

حرف (شیدا) به تو اینست و همین خواهد بود

من اگر کشته شوم باز چنین خواهد بود