خسـر دوزخـی ام وفـات کرد : مـاریـا دارو

دوستان  گرانقدر!

انسان شناسی  مشکل ترین  درس  اجتماعی  است .  بخصوص  در جامعه  فعلی  که مسایل  سیاسی  هم  شامل  زندگی  روزانه  مردم  عزیز ما گردیده  است.  تبلیغات بی  مورد  و ترور ابی  یا شخصیت کشی از  گذشته  های  دور مروج  بود. اما امروز که  وطن  ما در گرو  کشور های استعماری  قرار دارد٬ ترور ادبی  شخصیت های  سیاسی ٬ اجمتاعی  و ملی  و وطن دوست٬ با قوت  تمام  ازطریق  امکانات رسانه  های  جمعی  و سهولت  تکناجی مدرن  خیلی  وسیع و سریع  گردیده  است. داستانی  را تحت  عنوان ( خسر  دوزخی  ام  وفات  کرد) که در سال  ۲۰۰۷  در باره  حاجی  صمد خان  که یک شخص  متدین و خیر خواه بود٬ نوشته بودم.  لازم  دیدم  که برای  خواندن  دوباره  دوستان را دعوت  کنم زیرا باتبیلغات امروزیکه  در وطن عزیز  ما جریان  مطابقت  میکند. لطفاٌ یکبار  بخوانید.     

از ازدواجم  (15) سال  گذشت مگر سکه  اصلی  خسرم را نشاختم،  زمانیکه من با پسر صمد سود خور نامزاد شدم وایامیکه به خانه بخت رفتم  در اخیر صنف یازدهم مکتب  قرار داشتم  وفکر میکردم تمام آرزو هایم برباد رفت  باید با کتاب وقلم و مکتب خدا حافظی کنم.  با هزاران مفکوره  از یاس ونا امیدی  پا در خانه  صمد سود خور گذاشتم

از صمد  سود خور منتفر بودم  ودر جامعه  هم  از معرفی او عار داشتم  ومادرم هروقت برایم میگفت هوشته بگیری برای هرکس نام  خسرته معرفی نکنی مگرهمه مردم او را میشناختند،  چطور امکان داشت که یک انسان با آن معرفت آفتابی اش  پنهان نمود بهر حال صفحه جدید زندگی  را مایوسانه ورق زدم.   

شوهرم یک انسان بسیار خوب دارای  شخصیت عالی  وتحصیل کرده بود.

خسرم با وجودیکه از سواد بهره کافی نداشت مگردربرخورد با فامیلش یک مرد حلیم ،مهربان وبا محبت و هم با یک هیبت وعظمیت بود، خشویم هم انسان شریف  دلسوز بود

با مقایسه با فامیل های دیگر بمراتب خانواده صمد سود خور تحصیل کرده وروشن بودند، در اولین روز های عروسی ام شوهرم برایم گفت  که هوشت باشد که از آبستن حمل جلوی گیری کنی تا مکتب را خلاص نکردی باید مادر نشوی که پدرم قهر میشود، شیندن این جمله برایم خنده آور بود، کلمه دوزخی وجنتی  در زهنم خطور  

کرد،  زیرا در وطن ما  رسم بران بود که جلوی گیری ازولادت های پی در پی را گناه  می پنداشتند اما مردم جهت دیگر قضیه را که تربیه طفل بود فکر نمی کردند  وعقیده داشتند که  خدا روزی رسان است وبه تعداد اطفال  کوچه افزوده میرفتند.

هرگاه  خانم بعد از یکسال عروسی مادر نمیشد فامیل  ها در تلاش میشدند  که کدام ملا  پخته را پیدا کنند  که دم ودعا بگیرند، که خانم حامله شود وعروس را زیارت به  زیارت میگشتاندند ……

مفکوره دکتور رفتن و  علل  معلول را علمی برسی کردند در فکر کس خطور نمیکرد زنجیر تعصب، عقبی ماندگی  وخرافات  گلوی مردم را میفشرد.

من تازه با یک خانواده که همه مردم ازایشان نفرت داشت،  زندگی میکردم  نه تنها خسرم را دوزخی حساب میکردم  حتیُ همه خانواده شان در نظرم با مردم  جامعه خیلی تفاوت داشت،  زهنم بعض اوقات میخواست انفجار کند، که چرا مردم  آنها را دشنام میدهند ومتنفر هستند،  با فامیلم کمترین تماس را داشتم زیرا انها هم با این   خویشی با فامیل  صمد سود خور در جامعه  تحقیر می شدند.

من در زندگی هیچ نوع  رنج که دیگران از خسر وخشو داشتند نداشتم  مگر هر قدر کوشش میکردم که تصویر سیاه خسر دوزخی را از زهنم بشورم  ممکن نبود.

زیرا مادرم سخت از دست مردم جامعه وخویش واقارب  اذیت میشد همه او را تعنه میدادند که باد بخورید  که دختر نازنین، تحصیل کرده، پنج انگشتش  پنج چراغ  …شو سرش قات شده بود، صد ها خواستکار ره جواب دادی، اخر با دوزخی وسود خور  خویش کردی  …خدا میدانه او سود خور چطور جادو سار تان کد که کل وکور شدین  …. حتی  بعضآ مادرم از من معذرت میخواست.

 من  میگفتم  مادرجان  بز به پای خود  وگوسفند به پای خود،  مه ارام هستم هیچ شکایت ندارم  پشت گپ مردم  نگرد  اما بیچاره  مادرم  رنج میبرد  فکر میکرد من  به خاطر خوشی او از زندگی خود تعریف مکینم.

مادرم شدیدآ از پیوند دوستی با فامیل  صمد سود خور در جامعه رنج میکشید

خسرم راستی یک انسان  سود خور،  مگر نماز پنج گانه را در مسجد  میخواند، مردم میگفتند که حاجی سود خور بخاطر گناهای خود مسجد میره  از خدا عزر میخواهد که روز آخرت  از پول  سود چه جواب بگوید،  مگرخود حاجی میدانست که چرا مسجد میرود؟

من با فکر جوان  که هنوز زندگی را تجربه نکرده بودم  در یک بحر از تبلغیات، قضاوت های مثبت ومنفی  شنا میکردم  از هویت  اصلی خسرم هیچ کس  شناخت  دقیق نداست حتیُ خشویم.

یک راز سرپوشیده در خانه خسرم در جریان بود،  هر وقت مردم نزد خسرم برای تقاضای پول میامدند،  خسرم با غروفش برای مردم پول میداد وتاکید میکرد که مه سرت اعتبار کدم  سودشه بوقت معین برسانی  ومردم با گردن پت میگفتند  خوحاجی صاحب،  بعضآ میدیدم  که مردم نزد خسرم میامدند  که سود پولش را بپردازند، برای مدت طولانی در یک اتاق  که بجز خسرم کسی دیگری حق داخل شدن بدان نداشت،

با افراد معین میرفت ومصروف  حساب وکتاب  میبودند،   وقتیکه از اتاق میبرامدند  مرم دست های خسرم را میبوسیدند واز خوشی گریه میکردند  وخسرم تاکید میکرد زبانت  لعل باشد  ….مه سرت اعتبار کدیم.

این عمل  تقربیآ در طول زندگیم با این خانواده چند بار تکرار شد

 دیگر همان  لعنت گفتن ها بود  دوزخی وسود خور گفتن ها، توهین وتحقیر مردم در جامعه بود وبس همه او را دشنام میدادند و هر وقت سود  پول را میاوردند زمان که خانه ما را ترک میگفتند لعنت ودشنام  میدادند  وچند بار خسرم نیز دشنام شان را با گوش خود شنید،  مگر چین بر جبین نمی آورد.

زمانیکه من مکتب را ختم کردم  شامل  پوهنتون کابل شدم  از ترس  درمقابل خسرم  که او را انسان خسیس می پنداشتم ،  ظاهر نمیشدم  میترسیدم شاید مانع تحصیلم شود   در سال دوم  فاکولته بودم  که اولین طفلم تولد گردید مردم  برای مادرم میگفتند  که بعد از چهار سال  دخترت صاحب  طفل شده،  حاجی سود خور باید یک شب شش بزرگ برای دخترت بگیرد این کنایه وتعن  نیش دار مادرم رنج میداد،  یک شب در خانه خشو وخسرم در باره مصارف  شب شش گپ میزدند  من  آن مژده را بمادرم دادم  که شاید شب شش بگیرند اما چند روز بعد  در یافتم  که خسرم مرا گفت  دخترم  من فکر میکنم که اگر شب شش بگیرم  شاید  کسی نان ماره نخورد  زیرا  مردم  کمی  بی عقل هستند میگویند نان ادم سودخور هلال نیست روی این دلیل از شب شش صرف نظر کردم،  من چنان مایوس شده بودم  که حالا برای مادرم چه بگویم

اما خسرم بی تفاوت که مردم چه فکر میکنند بکار خود توجه داشت، دوام میداد وبس لیست بزرگ را از جیبش کشید وبرایم نشان داد که در ان قمیت روغن، بوره، چای، نقل، گوشت، ترکاری، میوه، وغیره درج شده بود

 مرا گفت دخترم این مصرف گذاف را پوره کرده نمیتوانم فقط یک شب مادرت  با اعضای فامیلت مهمان ما هستند وبس،  میخواهم این مبلغ را بالای سود بند کنم  واقعآ زیاد مایوس شده بودم  شوهرم را گفتم  که تو معاش داری  تا بکی طرف دهن بابات می بنیی خودت یک شب شش را جور کن شوهرم گفت من یگانه پسر پدرم هستم من نمی توانم که از حرف پدر سرکشی کنم  زیرا او حاکم خانه است

افکارم خیلی  متلاشی گردید ودر  قسمت شناخت خسرم حس کنجکاوی من زیادتر ترغیب شد امابا برخورد محبت امیزش نمیتواستم که در برابرش حرف بزنم زیرا او مرا همیشه میگفت دخترم ،  تو دختر اصلی من هستی  زیرا هردو دخترم به خانه بخت رفتند این تو هستی که مرده وزنده مرا وخشویت را جمع میکنی  وهم چنان برایم همیشه میگفت که تو تنها مادر طفل خود  نیستی  مه بسیار افتخار میکنم  که تو اولاد این وطن بیچاره  وغرق  در خرافات اند نیز را تدریس می کنی،  دو دختر دیگرم  نیز خدمت گذار جامعه هستند  مگر تو برای  این جامعه  بیمار بسیار مهم هستی  تو باید  تلاش کنی از راه علم  اطفال این جامعه مریض را  تداوی کنی  زیر ما غرق در خرافات، ملا ،نزر، نیاز، زیارت واز قبر های که خاک شان راهم باد برده است هستیم  مردم   تحت تاثیر خرافات وپف کردن  ملا قرار دارند واز گفتن حقیقت هراس  دارند،  سیستم کهنه عنعنوی در کشور ما جز مصیبت چیزی دیگر به ارمغان نیاورده است.

 من بسیار افتخار دارم که عروسم با نور علم منور گردیده است از همین خاطر چند  سال برای خواستگاری تو تلاش کردم  میدانم  که فامیلت  بری بچه یک سود خورد  دختر نمیداد مگراگر یک رشوت خور میبودم  صرفآ با نام مدیر صاحب یا ریس صاحب ….وغیره  برایم عاجل دختر میدادند. ایا رشوت مثلسودخیانت بزرگ نست ؟بلی  بزرگتر از سود گناه دارد که کار قانونی را با اخذ رشوه انجام میدهند، اگر من سود میگیرم از پول  آبله کف دستم کمایی کرده ام.

حرف های  او مرا بدنیای دیگر برد اما باز هم کلمه سود  که همیشه از زبان ملا طی سال ها وقرن ها در گوش مردم  پف شده بود، چهیره خیلی خشن در نظر همه پیدا کرده بود،  ترس،  وحشت در دل مردم خلق کرده بود، همه میترسیدند  وحتی  چنان تحت تاثیر گفتارملا، ها قرارمیگرفتند که گویا مولوی وآخند از دنیای آخرت

برگشته اند.

مگر کسی که رشوت میخورد به گفته خسرم او بدیده  قدر نگریسته مشد بنام مدیر صاحبریس صاحب در صدر مجلس  ها جای شان بود…. به هرحال این اولین واخرین صحبت  مفصل در  این  زمینه با خسر دوزخی وسود خورم بود وبس

دیگر زمینه مساعد نشد که  چنان بحث داشته باشیم.

یکروز خبر مریضی مادرم مرا پریشان کرده بود خسرم گفت اگر به پول ضرورت داشته باشن میتوانی از معاش خود مادرت را تداوی کنی وزمانیکه  مادرم وفات کرد از من پرسید  که اگر ضرورت است من تمام مخارج مرده داری را میپردازم  مگر به یک شرطفکر کردم  که شاید از فاملیم سود زیاد تر بخواهد ….. وگفت که بعد از دفن جنازه ومراسم فاتحه خوانی دیگر تا چهل روز زمینه برای میله مردم ومساعد کردن غیبت، نمایش لباس و زر وزیور برای زنان ومردان وجود نداشته باشد.

 باید جدی برایم قول بدهی که در یک روز تمام مراسم ختم شود واز دوام این رسم خرافاتی  جلوگیری کنی.

پلوخوردن مردم برای مرحومه چیزی نمی بخشد وغیبت مردم به وزن گناه اومیافزاید

اهسته اهسته یک روی  روش خسرم را خانه ودر خانواده٬ بیشتر میشناختم . اما در باره دعوای، گرفتن سود از مردم  خیلی برایم سخت بود  که او را بشناسم و ببخشم . یک روز یک نفر پسرش  وفات کرده بود  از خسرم پول میخواست  خسرم تاکید میکرد که باید  ماهانه بدون وفقه سود را بپردازد  و ان مرد میگریست که حاجی صاحب من تا چهل روز تمام مردم را نان دانی هستم کمی پول زیادتر برایم بده  مگر خسرم گفت صرفآ پول گور وکفن را با تمام مصارف روز اول  برایش داد  وتاکید میکرد که پول زیاد برایت نمیدهم که سودش را پرداخته نمی توانی همی مقدار برایت میدهم  وبس.

زیرا پول زیاد، سود زیاد میخواهد  وتو توانش را نداری مگر مردغریب  زار می گریست  که خیر اس حاجی صاحب  بعد از دفن پسرم  مال زندگی خود را میفروشم وسود ترا میپردازم  ….

دیدن این صحنه  ها مرا در دو راهی قرار میداد.

زمانیکه مادرم حیات بود  از خسر خود  (پدرکلانم)حکایت های زیاد داشت میگفت بسیارمرد بدخو ومضر بود در هر کار زنها غرض داشت وهر وقت میگفت  که اگر حاجی صمد سود نمیخورد چه انسان جنتی میبود . ترا چقدر احترام میکند مگر افسوس که در پیش مردم و پیش خدا  رویش سیاه است.

مادرم از اینکه خودش نیز مورد احترام خسرم قرار داشت زیاد منمون بود زیرا بعضی  خسر ها به عروس  شان  احترام نمی کردند.

 مگر مردم از خاطر که با یک سوخور خویشی کرده بودم  برای مادرم می گفتند که  سود خور چه تعرف دار،  بیچاره مادرم  تا وفات کرد از دست مردم رنج  میکشید

یکروز دیگر به دم دروازه ما یک خانم  ایستاده بود وانتظار داشت که خسرم از مسجد بیاید  ودو ماهه سود را نپرداخته بود زمانیکه خسرم امد همرایش دعوا کرد که مادر جان  به مه غرض نیست که داری یا نداری قول،  قول  است روز اول برت گفتم  که مه سود خوده بخشیده نمی توانم .

هم چواتفاق  در خانه مازیاد  رخ میداد  مردم را ملامت نمیکردم  وشناخت  روی دیگر خسرم مشکلتر میشد  وجالب قضیه ان بود که در یک اتاق  متروک  وتاریک  همیشه خسرم خود را قفل میکرد وساعت ها  در ان غیب میشد وهیچ کسی اجازه داخل شدن نداشت حتیُ شوهرم که یگانه فرزندش بود  وکلی ان اتاق را نزد خود  نگه میداشت

این راز سربسته  مرا سرسام ساخته بود،  کنایه های  مردم که میگفتند از پول سود  حج رفتن خوب مزه داره  صمد  سود خوربرای مردم حج کرده والفاظ رکیک مردم  محل  وغیره.

یکروز ازشوهرم از گذشته خسرم که کی بود وپسر کی بود پرسیدم . او گفتخسرم یک اهنگ گر بود که ازهمت بازوی خود زندگی کرده، بعد  نمیدانم  که چه باعث شده که بعد ازبرگشت حج به سود خوردن شروع کرد،  بالاخره این تشویش را از سر بدر کردم  به یک کلمه خودم را تسلیم سرنوشت کردم که عروس یک سود خور و دوخی هستم 

 خسر دوزخی ام عمر طولانی داشت  به سن  (90)رسیده بود  اما از برکت بد گویی وفرستادند لعنت مردم  چنان تندرست بود  که حتی  سردرد هم نمیشد در سن (92) سالگی کمی مریض شد برای شوهرم گفته بود  که هروز که من وفات کردم  اولا کلی  گردنم را بگیر وخانه تاریک را باز کن  تمام هدایتم را عملی کن  ودر سرخاکم بمردم  ابلاغ  کن  تا زمانیکه راز آن خانه تاریک برایت  افشا نگردیده است هوش کنی اوازه مرگم را بمردم خبر ندهی

حاجی صمد سودخورد پا به (93)سالگی گذاشت  وبرای سه روز شدیدآ مریض گردید  اما چنان مریض نبود که به شفاخانه برسد فقط تب سوزان ومرگ آسان کرد.

 و روز پنجشنبه  در دل سحر جان به جان آفرین بخشید. من وخشویم  وخواهران شوهرم  تمام اقارب نزدیک وهمه فکر میکردند که در جنازه سود خور دوزخی  کسی نمی آید همینکه خسرم چشم بست شوهرم گفت سروصدا شیون نکنید خودش کلی را از گردن پدرش گرفته در ان خانه تاریک رفت تا هدایت پدرش را عملی کند.

زمانیکه برای همه دوستان  اطلاع داد که حاجی صمد وفات کرده  دیدم که از اقارب  نزدیک و مردم مرفع محل  و نواحی در  جناز  حصه نگرفتند  مگر در کوچه های آهنگری شور بازار، دروازه لاهوری تا جاده میوند عالم از مخلوقات برای  شرکت در مراسم  جنازه  جمع شده بودندملا  مسجد  محل از خواندن نماز  جنازه سود خورد  شانه خانی کرد ملا  مسجد دیگر خسرم را نمی شناخت حاظر شد که بخاطر ثواب نماز جنازه را بخواند.

همینکه جنازه از خانه ما بیرون کشیده شد مردم مثل مور وملخ  بالای جنازه ریختند  پس از ادی نمازجنازه،  مردم  جسد را با شانه شان تا شهدای صالحین بدرقه، انتقال دادند یک  عده  همه مردم  که اورا نمی  شناختند٬ حیران بودند  با یک دیگر سرگوشی میکردند که کی مرده ؟

مردم فکر میکردن  کدام  قاضی  عادل، نی کدام مولای  که در طول عمر امامت کرده ویا کدام شخصیت برجسته  دولتی ….. فوت کرده  که  همه مردم  جمع شدند.

کسی فحش میگفت  اونه او حاجی سود خورمرده، وکی بدل دعا میخواند،  جنازه برسرخاک رسید طبق معمول ملا  به وضع ونصحیت پرداخت واز متوفا با اشاره

انیکه خدا ای سود خور را رحمتش کند  واز مردم تقاضا کرد که  حاجی از کسانیکه سود گرفته او را ببخشند  وهمه مردم با گریه میگفتند که ما بخشیدیمش اما چون با حاجی عهد کرده بودند چیزی دیگری نمی گفتند  وشوهرم  یگانه فزند حاجی عبدالصمد  بافهرست که در دست داشت بعد از ختم بیانیه طولانی ملا،  خطاب بمردم  گفت  :

« ای مردم  نجیب پدرم را بنام حاجی سود خور ودوزخی میشناختید ومن یگانه پسرش میدانم که پدرم از مردم سود گرفته است، پدرم تا اخرعمرش از (913) نفر سود گرفته است واز (21)نفر دیگر در حال سود گرفتن بود . در هر حال  این مرد (93) ساله که اکنون به رحمت  حق پیوست بنام حاجی صمد سود خور ودوذخی  معروف بود  ومن  پسر همین سود خور هستم  من  از مردم محل  تقاضا دارم که به اسمای این فهرست توجه کنند این فهرست  شامل  اسم کسانی  است که از پدرم قرض داراند بعضی ایشان چند ماهه  سود پرداخته اند وبعض ایشان تازه پول گرفتند که هیچ سود ندادند وغیره که جمعآ (21) نفر میباشند».

 همه مردم با هم دیگر سرگوشی میکردند که حالا بچه  ظالمش از مردم سود میگیرید هه هه

  پسرحاجی صمد   به  سخنانش ادامه داده گفت  اجازه بدهید که برای شما  دوستان  بگویم که پدرم یک مرد با وجدان وصاحب  شخصیت عالی بود او در طول زندگی  مردانه زیست  واز آبله  کفت دستش زندگی گرد در روز بد ومصبیت مردم  خود را وجداناٌ  شریک میدانست».

با شیندن این حرف ها، مردم متعجب  شدند یکعده که با حاجی  معامله شان ختم شده بود راز را میدانستندو میگریستند  ونزد خدا برایش  شفعت رحمت میکردند  ویکتعداد دیگر در سرگیچی  هم هم میگفتند  ویکعده شاملین فهرست خموشانه او را دشنام  میدادند .

اما فرزند حاجی به  ادامه  حرف هایش گفت :« پدرم از هیچ کس سود نخورده  وسود خور نبود  و(21 ) نفر که تا حال پول پدرم را نپرداخته اند ٬ پول را برای شان بخشش کرده است

وکسانیکه  قرض حسنه پدرم را در طول  حیات او رسانده  اند  او را خوبتر از من  میشناسند، زیرا پول  را که  مانه  بناممفاد  بانکیویا سود  از مردم  میگرفت  به قرض اشان مجرا میکرد . مگر زمانیکه مردم  قرض پدرم را با پرداخت  مانه بنام سود  تادیه کردند وبعد از تصفیه حساب  انهار قسم به ناموس شان میداد (زن طلاقه ) میداد تا راز را نگهدارند واز جمله( 913) نفر بعضی ها در سر خاک موجود هستند …… همه گریه کنان برحق  پدرم دعا میکرنند  ومیگویند که امروز ما یک  فرشته را از دست دادیم

ای کاش مادرم او را بواقعیت میشناخت  وای کاش مردم ازقبرش که اوخود متنفر زیات  قبرسان بود مردم زیارت نمی ساختند

راستی  که انسان شناحتن در جامعه خرافاتی یک بحر علم است

                                پایان

  

September 3rd, 2007