ادبگاه جنون : رازق فانی


جلوه ی او یک جهان نیرنگ داشت
دل تپیدن های ما هم رنگ داشت
هستی ما دامگاه نیستی است
شورش موج این چنین آهنگ داشت


شاهراه نیستی هموار بود
لیک هستی پای مارا لنگ داشت
کر زخود رفتی به منزل می رسی
جاده ی شوق اینقدر فرسنگ داشت
در ادبگاه جنونش میبرم
دل که عمری خواهش فرهنگ داشت
از کجا جویم سراغ نیستی
همتم از نام هستی ننگ داشت
دوش “فانی”بر سر صید دلم
عشوه او بازتغافل جنگ داشت