نظریات پروفیسور داکتر عبدالواسع لطیفی در مورد کتابی بنام ( سدۀ سید در روزنۀ سراج الاخبار) در باره سید جمال الدین افغان که به گوشش (فضل الرحمن فاضل)٬ تحریر گردیده است.

        به جسم لالۀ نعمان چنان ازلطف بخشد جان

           که برطبع خردمندان کلام نغز مولینا

    « سید جمال الدین افغان » نام آور، سخن فهم وسخن پرور خردمند هنرگستر، فلک قدر ملک سیما   (ازقصیدۀ طرزی دروصف سید

خوانندۀ عزیز وفرزانۀ امید مردمی، باذکرچندمصراع ازقصیدۀ محمودطرزی در وصف سیدجمال الدین افغان، اجازه بدهیددرسلسلۀ یادی ازنخبگان و فرهیختگان وبررسی آثارشان، ازهردوشخصیت ممتاز وپیشتاز وطن، با استفاده ازتألیف پژوهشی دوست نهایت گرامی واندیشمند مطبوعاتی ام، جناب فضل الرحمن فاضل که تحت عنوان «سدۀ سیّد در روزنۀ سراج الاخبار» ودر152صفحه ازطرف بخش فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی افغانستان در قاهره بچاپ رسیده است، تذکری دهم وهمچنان درمعرفی مختصر محمود طرزی که عنوان کتاب جناب فاضل آنرا احتوامیکند، از اثر روشنگر نویسندۀ عزیز، آقای محترم محمداکرام اندیشمند مطالبی رابه شما ارائه دهم :

« نویسندۀ پژوهشگرآقای فاضل درپیشگفتارکتابش یادآورمیشود که در مطبوعات افغانستان شاید کهنترین منبعی که ازسیدجمال الدین افغانی درآن یادآوری شده است، جریدۀ سراج الاخبار به مدیریت شادروان محمود طرزی باشد. درشمارۀ سوم سال ششم آن جریده (سپتمبرسال1916م) مقالۀ راکه سلطان محمدخان کابلی راجع به سیدجمال الدین افغانی ازمجلۀ الهلال به فارسی ترجمه نموده، به نشررسیده است. درپی این گفتارمولف گرامی نامۀ سلطان محمدکابلی راعنوانی محمودطرزی چنین می خوانیم :

نامۀ سلطان محمد کابلی عنوانی محمودطرزیز سرمحررسراج الاخبار

عالیجاها ! شمابهترازمن میدانیدکه برای ترقی وبیداری قومی که درقعر ورطۀ تغافل فرو رفته باشد، ازواقعات تواریخ وسامعات سیری که قوای مضمحل ایشان رامشتعل وجذبات واحساسات ایشان رامکمل گرداند، بهتر او اولی علاج وتدبیر دیگری نیست. بنااً علیه من این رامناسب دیدم که یک عنوان تاریخی که ازبرای قوم ما خصوصا ودیگران مفیدباشد، به ذریعۀ سراج الاخبار افغانیه درخطۀ مبارکۀ افغانستان تشهیر وتوزیع داده شود. چنانچه من از همه پیشتر، سلسلۀ مشاهیرخود افغانستان رازیاد پسندکردم وقسمت اولش را ازمختصر سوانح عمری (سیدجمال الدین) افغانی که درمشرق ومغرب یکسان عزت وشهرت یافته ومصلح دانسته شده، ازیک رسالۀ بسیارمشهور(الهلال) که به زبان عربی درمصرشایع میشود، به زبان فارسی ترجمه کردم تاکه قوم عزیز ما ببینندوبدانند که ازقطعۀ مقدسۀ افغانستان چگونه درهای شهوار ولعل های آبدار برآمده که تمام دنیا راخریدارخودگردانیده است. وایکاش که همچو سیدجمال الدین افغانی، صدهاسیدجمال الدین دیگر پیدا شود…»

بهرحال درصفحۀ 25 کتاب راجع به زندگینامۀ سیدچنین میخوانیم، در حالی که به شیوۀ نگارش نثرفارسی عامیانۀ آن نیزتوجه خواهیم کرد.

نسب وپیدایش وتعلیم علامه : نام پدرسیدجمال الدین، سید صفدربود، در سنۀ 1254هجری مطابق سنۀ1839ع درقصبۀ اسعدآبادکه ازدایرۀ کنراست تولد گشت. سلسلۀ نسبش تامحدث شهیر ترمزی رسیده ودرحضرت امام حسین ختم میگردد. خاندانش درمضافات کنرآباداست، خیلی معتقدبه وموثوق علیه افغان می باشد.

تسلط این خاندان تازمان دراز برجایدادبزرگی وسیع بود، مگراعلیحضرت امیردوست محمدخان مغفور آن جایدادرا ضبط کرد وسیدصفدروبرادرانش را حکم دادکه در دارالسطنت کابل جنب تقابل سکونت اختیارکننددرآن وقت عمرعلامه سیدجمال الدین هشت ساله بود. سیدصفدر درتعلیم و تربیتش جد وجهدبلیغ نمود چون که علامه ازآوان صباوت ذوق سلیم وذهن رسا داشت، ازعلوم متداوله ومروجۀ افغانستان درسن هژده سالگی عبورکرده، فراغت گرفت. درصرف ونحو، تاریخ وجغرافیه، تفسیر وحدیث، فقه وکلام، تصوف وسلوک، منطق وفلسفه، طبیعیات والهیات، حساب وجبر ومقابله، ریاضی وهیئت، طب وتشریح باهر وماهر وبه درجۀ کمال رسیده بود.

سفرهندوستان وحجاز : بعدازفراغت علوم، جانب ملک هندراهی شد. سیدیکسال وچندماه دراین ملک بماند وعلوم ریاضی راازسر دوباره به طرز یورپ آموخت، بعدازآن با ارادۀ حج بادیه پیمای حجازگردید، هنگامیکه در مکه رسید. درهندوستان درسنۀ 1857عیسوی غدر برپاشد. دراین سفرازهر جایی که میگذشت ازحالات وکوایف آن کما ینبغی خودراواقف میگردانید.

کوایف سیاسیه: چون سیدجمال الدین ازسفر رجعت نموده درخاک افغانستان رسید، اعلیحضرت امیردوست محمدخان مغفور درشمول اراکین سلطنت منسلک گردانیدش، بعدچندی امیر برهرات فوج شی کرد وعلامه همرکابش بود تامحاصرۀ هرات درقلعه همراه امیربود تاآنکه امیروفات نمود وهرات هم فت گردید. بعدازانتقال اعلیحضرت امیردوست محمدخان درسنۀ 1280ه موافق سنۀ 1864ع اعلیحضرت امیرشیرعلی خان برتخت حکومت جلوس نمود. وزیرامیرشیرعلیخان مسمی به محمدرفیق خان خیلی حیله اندیش وفتنه انگیز شخص بود. امیرشیرعلیخان راآماده ساخت که برادران خودرا قید کند، ورنه بااطمینان برتخت نخواهدماند، زیراکه برادرانش نیزبه چنگ آوردن تخت حکومت سعی بلیغ خواهند نمود. درآن روزهاسه برادان امیر، محمد اعظم خان، محمداسلم خان ومحمدامین خان درهرات بودند. علامه سید جمال ابدین سیاست پرمضرت وزیر بدتدبیر راحس نموده به رفاقت وپشتی محمد اعظم خان برخاست، که دفعتاً شاهزادگان رامعلوم گشت که امیرشیرعلیخان و وزیرش درپی گرفتاری مایان میکوشند، همگی شان ازآنجاگریخته در علاقجاتی که درحیات پدر حکمران بودند، آمدند. پس درتمام ملک آتش حرب وضرب درگردیدوشراره های فتنه وفساد به دستیاری هوای وزیر دیو مرید، درچارسوی مملکت افغانستان مشتعل گردید. بعدازجنگ بسیارشهزاده محمداعظم خان وبرادرزاده اش شهزاده عبدالرحمن خان (فرمانفرمای دولت خداداد افغانستان جنت آشیان) مظفر ومنصورآمده برکابل قبضه کردند.

بعدازاین پدرشهزاده عبدالرحمن خان راکه درغزنین بندی بود، رهاکرده امیرافغانستانش ساختند، لیکن غالباً بعدازیکسال رخت رحلت بربست. بعداز وفات امیرمحمدافضل خان، برادرش محمداعظم خان برمسندامارت افغانستان جلوس نمود. چونکه علامه سیدجمال الدین از ابتدا درپشتی وتاییدمحمد اعظم خان می بود، ازاین سبب دردربار امیرمحمداعظم خان خیلی رسوخ وجایگاه یافت، حتی که برعهدۀ وزارت عظمی ممتازگدید وبسیاربرایش اعتماد وثوق میداشت وامورمعضلات سیاسیه وملکیه بر رأی متینش فیصل وانقضا می یافت. اگرتاآخر همین وتیره جاری می بود، لاریب ازبرکت رای عاقلانه و حکیمانۀ علامه سیدجمال الدین، امیرمحمداعظم خان یک پادشاه مستقل ومحکم می گردید، ولی به مصداق « تدبیرکند بنده، تقدیرکند خنده»! دردل امیر ازسوی اقارب واعزۀ علامه سوءظن وگمان بد نشو ونمایافت وانجامش به اینجارسید که عنان امورسلطنت را ازدست اقتدارعلامه رها کرده، به دست پسرجوان نا تجربه کارخود داد که ازامور خفایا یاانتظام زوایای سلطنت یک لخت نابلد و سراسرناآشنابودند. مثلاشهزاده که حاکم قندهاربود بدین خیال ناپخته که به جز هرات دگرچیزی درقبضۀ شیرعلیخان نمانده است، چه عجب که فتحیاب گردم ودرنظرپدر به نسبت برادران دیگر سرخ روی وسرفرازگردم وشیرعلی خان هم درهرات است، یکایک برشیرعلیخان تاخت وحمله کرد، هنگامیکه شهزاده درهرات رسید، دلش ازشجاعت وبسالت لایعنی درجوش آمدوچند نفر ازفوج خودعلیحده کرده، خواست که به معیت این چندی، خودرادرصف شیر علیخان بزند وهمچنین کرد. ازجرئت وشهامت ودلیری اش درصف لشکر شیرعلیخان، خلل ورخنه ره یافت، نزدیک بودکه روبه گریزنهند که ناگاه نظرسردار یعقوب خان که سپهسالار فوج پدرخودبود، براو بیفتادوبه فراست دانست که شهزاده ازفوج خودجدامانده است، ازناتجربه کاری وخام کاری شهزاده را فاقد اخذکردن مناسب دید وباجمع کثیر برشهزاده حمله آورد و شهزادۀ خام رأی گرفتارگشت. پس گرفتاری شهزاده همان بودوگریخت فوق قندهاری همان.

ازین فتحیابی غیرمتوقع امیرشیرعلیخان خبرشد وبرقندهارفوج کشی نموده آخرش برآن قبضه کرد. پس ازآن به خانه جنگی هامبدل گردید، هیچ مپرس؟ دولت انگریزی برحمایت اعلیحضرت امیرشیرعلیخان برخاست، تمام امرا و وزرا واراکین اعلیحضرت محمداعظم خان راجدا کرده گمنام کردند. بالاخره بعدازکشت وخون بسیار امیرشیرعلیخان برتمام افغانستان تسلط یافت وحکمران مستقل نامزد گردید.

امیرمحمداعظم خان وبرادرزاده اش شاهزاده عبدالرحمن خان ترک وطن گفتند. شاهزاده جانب بخارا وامیر جانب ایران رفت، چنانچه بعدازایامی چند درشهر نیشاپورامیرمحمداعظم خان وفات کرد. دراین زمان بی امان سیدجمال الدین درشهرکابل موجودبود. لیکن امیرشیرعلیخان یک به یک براودست تعدی درازکردن نمی توانست، زیراکه خاندان علامه راتمام مردمان افغان ذی حرمت وعزت وبسیاربزرگ میدانستند. امیرشیرعلیخان رااین اندیشه دامنگیر بودکه اگرعلامه را درمعرض عتاب وتادیب آرد، مبادا که مردم افغانستان سر کشی وغدر انگیزند، ولی خان این خیال دردل امیرهروقت می خلیدکه به هر حیله وفریبی که دست دهد، علامه رابه زودی ته تیغ خون آشام خود غلتاند، به طریقی که افغانان به هیچ نوع ازسبب وعلت این کارآگاهی نیابند. علامه نیزاین خیال محال امیرشیرعلیخان راپی برد وسلامتی خودرا دراین دیدکه وطن عزیزخود راکه خیلی انیس ودوست میداشت وداع گوید. چنانچه به قصد حج اجازت طلب کرد، امیربدین شرط که ازراه ایران نرود، زیراکه درآن وقت امیرمحمداعظم خان درایران زنده بود، اجازت داد، علاوه این شرط را قبول کردکه درسنۀ 1285ه مطابق سنۀ 1869ع طرف هندوستان رجعت نمود.

قیام هندوستان و مصر: چون علامه سیدجمال الدین وارد هندگشت، انگریزان دراحترام وخیرمقدمش فروگذاشت نکردند، ولی درهندوستان درنگ قیامش رابه نظر استحسان ندیدند واجازت ندادندکه تاعرصۀ دراز درهندوستان سکونت پذیرد. مادامی که درهندوستان بود علما رانیز بلاکسی که ازجانب انگریز مقرر بود رخصت نبود، تنها اوباملاقات کنند. به سبب این مشکلات از یکماه زیاده قیام نوانست وبریک آب گوت سرکاری ازساحل هند در بندگاه سویز رسانیدندش. درمصربیشت رازجهل روزقیام نکرد، دراین اثنا جامع ازهر رانیزبه نظرنقادانه دید که درقاهره یک دارالعلوم بسیار باتزک واحتشام و قشنگ وقدیم است واززمان قدیم درسگاه علوم عربیه بوده آمده است. طلبای شامی که درآن ایام برای تحصیل گردآمده بودند، باعلامه خیلی اظهار موّدت و موانست کردند ودرمکان علامه برای تحصیل علوم می آمدند. بالاخره ارادۀ حج وسیرحجاز راملتوی کرده جانب قسطنطنیه روانه شد.

چون درقسطنطنیه رسید، بعداز چندروز باوزیراعظم سلطنت عثمانیه ملاقی شد. وزیراعظم علم وفضل این صاحب کمال را دیدند درپیش اوگرویده و حتی الوسع در نوازشات ومداراتش کوتاهی نکرد. همچنین وزرا و امرای دیگر نیزدرتعظیم و اکرامش سعی بلیغ وجهد مستطیع را اظهارکردند. صیت علم وکمالاتش دراندکی درتمام دارالخلافه منتشرگردید، تاوقتی که در قسطنطنیه بود، نه طرز معاشرت ملکی خودرا ونه پوشاک قومی خودرا بدل کرد، گویاکه زبانش وعاداتش اززبان وعادات ترکان اجنبی بود. لیک ترکان درستایش لیاقت علمی وشرافت اخلاقش به حد رطب اللسان می بودند ودر طور لیالی وایام مانندیک پروانه سراپا سوخته ودر ضیای علم اومتجمع گردیده ازصحبت با برکتش فیض ها میبردند. بناءعلیه ترکان رأی وایراداتش را به نظرپسنددگی می دیدند تاهم هررأیی که درمجلس پیش میکرد، بر آن با استقلال وثابت قدمی قایم می بود. علاوه میخواست که درصیغۀ تعلیم ترکان، دایرۀ مضامین رازیاده وسیع گرداند. وقتی که ازبرای سماعت لکچر مقرر بود هزارها نفرجانب دارالفنون روان ودوان به نظرمی آمدند چنان ازدحام وهجوم شدکه جای پای گذاشتن نمی یافتند. درین مجلس یک جمع غفیر ازعلما و وزرا وامرا موجود بودند ووزیراعظم دولت علیه عثمانیه نیز نشسته بود وتمام ادیتران ونامه نگاران اخبارها موجودبودند که دفعتاً علامه سیدجمال الدین افغانی برای لکچر بر استک (استیچ) برآمده به آوازبلند، لهجۀ پر رعب لکچر دادن شروع کرد. درآنوقت ازاین جانب تاآن جانب هرقدر حاضرین وسامعینی که موجودبودند، چنان خاموش وبیحس وحرکت بودندکه گویی برسرایشان ابابیل آشیان نهاده است.

 

این لکچر اینقدر فصیح ومدلل وپراثر بودکه ازهردهنی صدای شادباش و خوشباش برمی آمد. هرچندکه علامه لکچرخودرا دیرختم کرد، لیکن کسی نبودکه دل برداشته ومانده شده باشد، زیراکه آواز پرجوشش مستریحان خواب غفلت را بیدارکننده وبلاغتش درقالب مردگان روح دمیده بود. وقتی مدیران اخبارات کیفیت این جلسه راچاپ کرده شایع کردند، نوشته بودندکه «علامه سیدجمال الدین ازلکچر پراثرخود واز آوازسحر پرورخود هریک عالم وجاهل راکه درآنجا موجود بودند، مبهوت ومسکوت ساخته بود، هرمتنفس سحر بیانی وآتش زبانی اورا ثنا وتعریف میگفتند. حضارجلسه چون از مجلس برمی خاستند، اثردلایل متین او رادردل خودمحسوس میکردند، ولی نفری چندی این چنین هم موجودبودند که خیالاتش رامرغوب نمیداشتند، زیراکه خیالات علامه ازخیالهای عامی ایشان اعلی و ارفع بود. نرم نرم خیالات اوبطور تذکره پیش شیخ الاسلام که ازاول امر برخلاف سیدجمال الدین کمربسته بود نیز رسید. این شخص باب عالی راآماده کرکه علامه را از ملک جلا ونفی کند، پس باب عالی یک فرمان به نام علامه بدین منوال جاری ساخت که ازبرای چندماه ازبلاد عثمانیه بیرون رود تاکه تلاطمی که از خیالات ومقولاتش درمیان عوام پیداشده است، ساکن شودومردمان ذکرآن را فراموش کنند. بعدازاین اگرخواهد میتواندکه پس بیاید . بنابرین علامه به تاریخ یکم محرم سنه 1288ه مطابق22 مارچ1871ع برجهازسوارشده جانب مصر راهی گردید.

قیام دوباره درمصر: این دفعه علامه صرف ازبرای تفریح وسیر وسیاحت به مصرآمد وهیچ ارادۀ قیام نداشت . ازاتفاقات باریاض پاشا ملاقات روداد. پاشای ممدوح در دلاسائی واطمینان کلی علامه یک کوشش فوق العاده را آشکار نموده ومبلغ یک هزارقرش ماهانه ازبرای علامه مقررکنانید وبه عوض این مواجب هیچ کاروخدمتی ازعلامه گرفته نمی شد. به سبب رسیدن وظیفۀ سرکاری ازبرایش قیام مصر لابدی گردید. یک جمع زیادی از طلبا برای اکتساب علم به درگاهش حاضرمیشدند وعلم کلام، تصوف، فقه وفلسفه از علامه می آموختند. تمام طلبا طریقه تدریس علامه راخیلی پسندمیکردند و حسن لیاقت ومهارت خداداش راتعریف وتوصیف میگفتند. رفته رفته یک انبوه کثیرطلبا درحلقه تعلیمش شرکت کردند ودرچهارسمت مصرشهرتش تنشیر یافت.

علامه محض ترقی ذهنی وعقلی متعلمین خودرا مرعی نمی داشت، بلکه می خواست که طلبای مصر درانشاء پردازی عربی ومضمون نگاری دستگاه کامل را مالک گرداند تاکه برسرسخنی ومسئلۀ که پیش آید به غایت کمالیت مضمون نویسندو ملکه قادرالکلامی یابند. دراین ایام هرقدرمضمون نویس و انشاء پردازی که دراحاطۀ مصر موجوداند و مصنفین که تصانیف شان قبولیت خواص وعوام رامالک گردیده است ومضامین نگار اخبارهاکه مایۀ عزت و شهرت یافتند، به ذات خودشان یا بالواسطه تلمیذ وشاگرد علامه اند. این یک امرعجیب درعجیب است که یک شخص افغان ازسرزمین افغانستان که عربی زبان مادری اونیست، درمصر آمده کسانی راکه زبان مادری ایشان عربی می باشد، مضمون آفرینی وانشاء پردازی عربی آموخت ودرکالبدمردۀ ایشان روح فصاحت وبلاغت نفخ نمود.

وقتیکه شهرت علامه درمصر واقطارش بلندگردید هرطرف شاگردانش به نظرمی آمدند، بعضی ازعلمای تنگ ظرف وسبک خیال که همیشه پابند اقدام بندگان خدا گردیده آمده اند، دردل شان بار حسد وعداوت درگردید واین الزام براو بستند که علامه کتب فلسفه را سبق میدهد، حالانکه بعض فقهاء تدریس فلسفه راحرام گردانیده ونیز اینکه عقایدش ازشریعت مقدسه میل به انحراف دارد، این اصطخابات و زماجر راعموما جهال برداشتند، لیکن کسانی که ازعقاید علامه به خوبی آگاه بودند، وخیالش راخوب میشناختند، ازاین چنین افواه و وایلای جهال هیچ متأثرنگشتند ونه عزت علامه ازنظرایشان چیزی کم گشت.

اگرچه این عمارات علامه را هیچ نقصانی نرسانید مگریک علت دیگرچنان ظاهرگردید که مجبوراً علامه به ترک و واگذاشت مصرمجبور گردید. کیفیت این سانحه چنین است که علاوه ازاینکه طبیعتش جانب علم وصنعت و حرفت میلان بسیارداشت، جانب امور ملکی وسیاسی نیزرجحان تمام داشت. علامه هرگز روادار این نبودکه حکومت اجنبی رادر مملکت مصرمداخلت یا تصرفی باشد، چراکه میدید یک سلطنت اجنبی وبیگانه ازفرنگستان آمده در امورسیاسی مصر قبضه واختیارخود را می نشاند، لهذا این چنین معاملات را برای مصر مفیدنمی دانست. پس میخواست که درامورسیاسی وملکی مصر یک انقلاب نو پیداکند وحتی الوسع مداخلت بیگانگان راازملک مصر دور کند…» (ادامه دارد)