عـمـران : “ایست قلبی کلمه”، چشم و گوش ادبیات و فلسفه (*)
در گذشت : نوشته میهن میلانی

عمران راتب، پژوهشگر پرتوان و اعجاب انگیز فلسفه و ادبیات، در سن 27  درگزشت٬  از قلم  مهین  میلانی  در نشریه ی فلسفیِخرمگس” چنین  میخوانیم.

خیلی به خود زحمت دادم به زبان گذشته بنویسم. عمران، در من حی و حاضر است. تمام قد. با آن نگاهی که معلوم نیست چه در آن است. با قیافه ای که نمی فهمی چه حسی را القاء می کند. با زبانی قاطع و بی بروبرگرد. با اتکاء به نفسی بسیار بلند قامت، با آن جثه ی کوچکش. گمان می بردی نصف او با این ابهت زیر خاک است. و باید با او زندگی کرده باشی تا آن تراماهای سراسر خون و آتش و جنگ در افغانستان و انزوای از خانواده و نتایج مرگبارِ همیشگیِ آن یعنی اندوه، دودلی، بی اعتمادی، ترس، و حس تنهائی دائمی یا به گفته ی خودش درماندگی را در او کشف کرده باشی. آنقدر اما دانش به عمران قدرت داده بود، همان گونه که در یونان ارتباط با قدرت در شخص سوژگیِ او را فرم می داد، وآنقدر دانشش در مقایسه با آنچه در اطرافیان ملاحظه می شود در مقیاسی وسیع بود تا عمران با درجه ی هوش و ذکاوت خارق العاده اش بداند که خود چه میزان با دیگران از این نظر متفاوت است. امری که گاهی می توانست هم چون خودشیفتگی نیز ظاهر شود. صریح بود. سرقت ادبی را بی ملاحظه طرح می کرد. بی دانشیِ یک استدلالِ چوبین را با پاتک های علمی و مستند برملا می ساخت. گوش و چشم جامعه بود. اساتید با سابقه و سالمند با وجود او دست به عصا راه می رفتند. می دانستند که کسی هست که سره را از ناسره تشخیص دهد و آن را بی مهابا عیان سازد.

روزنامه ی اطلاعاتِ کابل، همان روزنامه ای که ویراستارش عمران راتب بود نوشت: معاون رئیس جمهور افغانستان گفت که عمران راتب یکی از سرمایه های مؤثر کشور بود؛ عتیق رحیمی نویسنده ی کتاب سنگ صبور و هم چنین کارگردان فیلمی به همین نام با شرکت گلشیفته فراهانی خواسته است کتابی از عمران راتب را به زبان فرانسه ترجمه کند؛ خسرو مانی از نویسندگان مطرح افغانستان ارزشمندی والایی به نوشته ها و بخصوص به نقد های او قائل شده است؛ حسین برمک برای او آینده ی درخشانی پیش بینی کرد؛ عمران در شب 28 سپتامبر 2018، سه روز قبل از اینکه 27 سالگی اش به پایان برسد، وقتی توسط دو دوست به بیمارستان برده می شود و براثر سکته ی قلبی از دنیا می رود خوانندگانِ بی شمار او واکنشی سریع و بسیار گسترده نشان می دهند در شبکه های اجتماعی. او در تنهائی خود شبانه روز می خواند و می نوشت. بی اعتنا به اینکه این همه هوادار او را پی گیرند. او بیش از هرچیز به کنجکاوی پایان ناپذیر خود پاسخ می داد و صد البته نتیجه ی پرسش های دائمی اش را به طور دائم قلمی می کرد. اینست که اگر کارهای او را از آغاز تا به پایان پی گیریم این پروسه را به خوبی ملاحظه می کنیم و هم رشد و اعتلای بسیار سریع و شدیدی که حتی از یک مقاله به یک مقاله می توان آثارِ آن را دید. او در یک ماه گاهی شاید 30 کتاب می خواند. از عبدالکریم سروش تا براهنی، از بیدل و خاوری تا سهراب سپهری و فروغ و شاملو، از دکارت و کانت وهایدگر و ویتگنشتاین و اسپینوزا تا بدیو و دولوز و ژیژاک و ژان بودریار. از داستایوفسکی و هومر تا رومن رولان و شکسپیر. از قصه و شعر و داستان تا طنر و اسطوره و تاریخ. از کلاسیک های قدیم غرب و شرق تا نوشته های مدرن و پست مدرن. از هافمن تا کاکو، از دریدا تا موراکامی. قرآن و تورات و انجیل. عبید زاکانی و تاریخ بیهقی؛ از یک بیت شعر باران سجودی یا روح الله امینی با دیدگاه های فلسفی و با دانش نقد تکنیکی بینش هایی کاملن بدیع ارائه می داد؛ دو کلمه در کتاب خسرو مانی و خاوری یا کاوه جبران بر می گرفت و آن را با بازی های منطقی بسیار حیرت آور و طرفند های مملو از دانش فلسفی متن انتقادی را به یک اثر ادبی فلسفی تحقیقی آموزشی، با نقل قول های مناسب از بزرگان ادب و فلسفه، و از تاریخ و اسطوره، و از ادبیات و حتی از ریاضی و فیزیک و منطق و هرآنچه که نیاز بود، تبدیل می کرد. البته کار هایی را که ارزشمند می دانست نقد می کرد و گاهی یک اثر بی ارزش را جهت ارزش گذاری ارزش به نقد می کشید. از رمان و شعر و داستان کوتاه تا فیلم و نقاشی و نمایش و کتاب های تاریخی و فلسفی و مذهبی. و تحلیل های سیاسیاجتماعی از آنچه در جامعه می گذشت. و این طرز نگارش کاملن به سهولت بر روی کاغذ می آمد. چرا که گسترش مطالعاتِ مداوم و دائمی آن چنان تبحری به کار او می داد که زبان که زبان خاص خود او بود با چم و خم های زیبا و واژگان بسیار بجا، گاهی ناآشنا اما صرفن فارسی اصیل اما در خور، خود روان می شد. کتاب من: “تهران کوه کمر شکنرا نقد کرده بود. بعد از دو سه ماه نقد را دیدم. از مطالعه ی همان یک نقد که کتابش از آن خود من بود فهمیدم که با یککَسطرف هستم. کسی که هر قرن شاید یکی را به خود ببیند. کسی که در کنار مطالعات اساسی در ساحت زبان، زمان، فضا، مرگ و هستی و اندیشه از مطالعه ی هرآنچه ارزش خواندن و دیدن دارد در ارتباط با کار او باز نمی ایستاد. او یک تنه کارِ چند محقق و تحلیل گر سیاسی و منتقد ادبی و هنری را انجام می داد.

عمران زبان خارجی نمی دانست. بسیاری از مطالعاتش را خود به صداقت می گوید که مدیونِ تألیفات و بخصوص ترجمه هایی است که در ایران منتشر می شود. بسیار اعجاب انگیز است این همه دانش و دانائی به کار برده شده در مقالات تحلیلیِ هم جدی تر برایپارکور ادبیو هم عامیانه تر برایروزنامه ی اطلاعاتیاسلام وطندارِکابل بی آنکه فرد زبان خارجی بداند. به نظر می آید که مؤلفینِ بخصوص کتاب های فلسفی و نقد ادبی و مترجمین ایرانی به طور انحصاری قبل از هرکس برای عمرانِ راتب کار می کردند. یک پروفسورِ شاعرِ ایرانی در دانشگاه آزادِ کابل وظیفه ی آوردن کتاب از ایران برای عمران را به عهده گرفته بود. به تازگی با نشریه ی فلسفیخرمگسبا دبیری مشترک رامین جهانبگلو، اسفندیار طبری و شیرین دقیقیان مشغول به کار شده بود و در شماره ی 9 آن مطلبی در باره حرکت پوپولیستی جنبش روشنائی دارد. کتابقصه ها و غصه هارا چند سال پیش منتشر کرده بود. کتابمالیخولیا و تردیداو آماده ی نشر است. نگارش کتابی را نیز در مورد کانت و دولوز آغاز کرده بود کهاگر می ماند بی شک به عنوانِ یکی از فیلسوفانِ مطرح جهان شناخته می شد. فیلسوفی جوان با نظریه پردازی های نوین. تأسف بسیار ناکافیست. شاید تنها راهش اینست که راهش را ادامه دهیمبا دانش قدرتمند شویم و بازویی نیرومند، و جامعه را نیز با خود همراه کنیم همانگونه که او کرد. بسیار جوانان اکنون افسوس می خورند که دیگر کسی نیست جز او که چنین عالمانه، محقق، و فلسفی بنویسداو برای من هیچ گاه نمی میرد. او را در درون خودم همواره حمل می کنم…. این مطلب را با چهره ای خیس از اشک نوشته ام. نمی دانم چه میزان حق مطلب ادا شده است. او وصف ناپذیر است. اعجوبه ای که هر قرن یکی را عرضه می دارد….

خسرو مانی نویسنده ی کتاب هایمرگ و برادروخوابیداریِ هفت زندر باره ی عمرانِ راتب در فیس بوکش نوشت: “مرگ عمران راتب را به دوستان و نزدیکانش تسلیت نگویید، به ادبیات افغانستان تسلیت بگویید. او نشان داده بود که در این ادبیات کلیشهزده میتواند نامی بزرگ باشد، اندیشهپردازی بزرگ. راهش را بستند (از آخرین نوشتهاش دربارهی کتاب من قصههایی دارم که تا هنوز از به یاد آوردن آن از خود و از او میشرمم)، تحقیرش کردند (ابلهی کتابش را به او داده بود که نقد بنویسد و وقتی نقد رک و برهنهی او را دید متهمش کرد به قومگرایی)، ازش چهرهای هیولایی ساختند (فقط به این دلیل که به کسی، به استادی بیسواد، گفته بود بهتر است به اندازهی دهانش حرف بزند و بیهوده خود را داستایفسکی افغانستان نپندارد). در واپسین پیامی که میان ما رد و بدل شد، لحن اندوهگینی داشت. مثل همیشه از همانهایی رنجه بود که حالا اینجا و آنجا دربارهاش مینویسند. مرگ او تکانی است که یاد بگیریم قدر انسانهای بزرگ آن شورهزار را بدانیم، همان معدود بزرگانی را که از بخت بد خویش با ما همروزگار و در مواردی همپیاله اند

  نویسنده‌ی جوانی که باید آثارش حفظ شود.