مهمان خانه ، باغ و مزرعه لیوتولستوی : عمر ننگیار

    یکی از دوستانم از من دعوت  بعمل اورد تا از خانه ، باغ ومزرعه ی یکی از بهترین های
ادبیات داستانی جهان« لیو نیکلایویچ تولستوی » که در «یاسنایا پالینا » در ۱۶۰ کیلو متری شهر مسکو موقعیت دارد دیدن نمایم. من که از قبل شایق ان بودم بی درنگ موافقه کردم و سوی ان محل حرکت کردیم ، بعد از دو ساعت به ان محل رسیدیم . دیدیم که قبل از ما ده ها تن كه اروپايي و امریکا يي ها نيز بین انها بود جلو درب دخولی ان که حالا موزیم شده است ، در صف نوبت ورود به ان محل ایستاده اند. ما هم تکت ورود اخذ نمودیم و در صف نوبت ایستاده شدیم ، تقریبن ۲۰ دقیقه بعد نوبت ورود ما رسید و داخل محوطه شدیم ، در دید نخست ۵۰۰ متر دور تر عمارتی خیلی زیبا به نظر ما خورد ان محل که لیو تولستوی در ان چشم به دنیا کشوده بود ، پیش رفتیم با دقت به این عمارت اشرافی چشم دوختیم ، برای ما گفتند :این عمارت پدر کلان لیو تولستوی است ، بعد محلات تاریخي چون خانه ی لیو تولستوی که بعد از ازدواج با خانواده خود دران زندگی می کرد و اثار بزرگ و ماندگار را در ان خلق کرد ، به باغچه ی او سر زدیم که خود در ان کارمی کرد و بلاخره در کوشه ی ان محله ی سبز ۴۱۲ هکتاری، چشم ما به مقبره ی به ظاهر حقیر به چشم ما خورد که ثروت بی بها به، وصیت خودش در ان خفته بود

دوستان عزیز! اکنون می خواهم کمی از زندگی ، اثار و عقاید سیاسی واجتماعی این بزرگ مرد تاریخ چند سطر بنویسم. 
لیونیکلایویچ تولستوی ۹ سنتیابر ۱۸۲۸ در ۱۶۰ کیلو متری شهر مسکو درویلای اشرافی پدر کلانش بنام « یاسنایا پالینا » تولد ودر ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ درگذشت و طبق وصیت خودش در کوشه ی « یاسنایا پلیانا »
به خاک سپرده شد .

تولستوی در اعترافات خود ، بحران روحی یې را که از سال ۱۸۷۰ به بعد گریبانگیر او شده بود چنین تعریف می کند : «هنوز پنجاه سالم نبود، دوست می داشتم و دوستم می داشتند. فرزندان خوب داشتم ، مزرعه و ملک وسیع داشتم ،از شهرت ، سلامت ، نیرومندی جسمی وروحی برخوردار بودم . می توانستم مثل یک دهقان دروکنم چند ساعت پی در پی بدون احساس خستگی کار بکنم .ناگهان زندگی ام متوقف شد نفس می کشیدم ، می خوردم، می اشامیدم، میخفتم، اما این زندگی کردن نبود ، دیگر ذوق و اشتیاقی در زندگی نداشتم. یقین داشتم که چیزی ارزو کردنی یی وجود ندارد. در بخش دیگر می نویسد: « تا زمانی که ادم مست زندگی است ، می شود زندگی کرد،ولی به محض انکه مستی رفت ، ادم می بیند که جز تقلب ونیرنګ چیزی در کار نبوده ،تقلبی ابلها نه !. افراد خانواده نیز بدبخت هایی مثل خود من بودند. هنر، ایٔینه زندگیاست ، وقتی زندگیخود دیگر معنانی ندارد ، باری ایٔینه نمی تواند ادم را سرگرم کند و بد تر از همه این بود که من دیگر نمی خواستم حالت تسلیم و رضا به خود بگیرم، مثل ادمی بودم که درجنگل گم شده است وحشتش می گیرد برای انکه گم شده است ، به این سو وان سو می دود ، نمی تواند خود را متوقف کند، گرچه خوب می داند که هر قدمی که به جلو می نهد بیشتر گم می شود. 
تولستوی در سال ۱۸۹۷ میلادی یعنی سیزده سال بیش از مرگش به زنش می نویسد(این نامه هیچ گاه به زنش فرستاده نمی شود) نحوه زندگیش با معتقداتش منطبق نیست با این نحوه ی زندګی باید وداع کرد . از شانزده سال پیش همیشه چنین قصدی را داشته بوده ولی علایق خانواده او را از اجرایش باز داشته . در این نامه می نویسد« همانگونه که هندو ها در شصت سالگی به جنگل پناه می برند و همانګونه که هر انسان پیر مومني میل دارد که سال های اخر عمرش را در خلوت با خدای خودش بگزارند واز مسخرگی و دلقکی روی گردان شود، من نیزدر این هفتاد سالگی خود با تمام وجودم طالب انم که در ارامیش و تنهایی به سر برم ولو توافق کامل میسر نباشد ، توافق نسبی بین زندگی و وجدانم بر قرار نمایم.» بعد به قصد فرار خود اشاره می کند. در سی سال اخر عمر،این عذاب روحی همواره با او هست زندگی با معتقداتش هما هنگ نیست. از خود می برسد« لیو تولستوی موافق با اصولی که ترویج می کنی ، زندگی می کنی؟ .» از اینکه نمی تواند حقیقت را چنانکه باید بگوید وهمه احساس و اندیشه اش را بر زبان اورد ، در رنج است. تا اینکه سر انجام در ۱۰ نوامبر۱۹۱۰ صبح گاهی تصمیم خود را در عمل پیاده می سازد ، ساعت ۵ صبح به همراه یکی از دخترانش و طبیبش از خانه بیرون می رود وبه راه می افتند. سر انجام درایستگاه راه اهن«استا پووا» از پا می افتد و همانجا بسترش می کند .دیگرساعت مرگ فرا رسیده است، در حال احتضار می گیرید و به فکر بینوایانی است که عذاب می کشند، به اطرافیان خود می گوید « روی این زمین میلیونها مردم هستند که رنج می کشند، برای چه همه شما اینجا جمع شده اید که از لیون تولستوی پرستاری کنید؟» و سر انجام مرگ 
فرا می رسد و جان به حق می سپارد.
جهان بینی شرق در افکار لیوتولستوی : 
تاثیر مشرق زمین در اثار تولستوی به خوبی مشهود است ،بدانگونه که در حق او گفته اند« وی کسی است که اسیا و اروپا را به هم می پیوندد.» در جوانی هنگامی که در قفقاز بود به مطالعه اثار فکری و ادبی اسلامی علا قمند شد. مطالعه در مذاهب شرق ، به خصوص بودایی و هندو و تعالیم کنفوسیوس نیز همواره مورد علاقه او بود است . براثر همین بررسی ها بود که به این اعتقاد رسید که اساس همه مذاهب بزرگ یکی است و نیز ازهمین جا به روش « عدم خشونت» که بعد ها طریقه ی گاندی در هندوستان قرارگرفت ایمان پیدا کرد. ندای عدم خشونت او بیش از همه جا در هند شنوندگانی پیدا کردتا جایکه یکی از روزنامه نگاران هندی او را به بودا تشبیه کرد و گفت اگر او در هند به دنیا امده بود ، به عنوان یک اواتارا ( تجسم یکی از ارواح الوهی) یا کریشنا شناخته می شد . تولستوی که مدافع روش عدم خشونت بود، نظریاتش در گاندی موثر واقع شد و او، ان را نخست در افریقا جنوبی وسپس در هندوستان به اجرا گذاشت . گاندی در یاداشت های خود می نویسد که در سالهای ۱۸۹۳- ۹۴ با کتاب های اخلاقی تولستوی اشنا شده است . در اواخر عمر تولستوی در سال ۱۹۰۹ بود که مکاتبه میان گاندی و تولستوی بر قرار گردید و گاندی طی نامه یی اعلام کرد که بر اثر الهام از اثارو او، مبارزه مسالمت امیز خود را بنیان نهاده است و تولستوی به او جوابی فرستاد و او را در راه خود تشویق کرد. کمی قبل از مرگش نامه ی دیگری به گاندی نوشت که « انجیل عدم خشونت ووصیت نامه ی اخلاقی او به شمار می رود .