دمی با نجم العرفا حیدری وجودی از پیش قافله داران عرفان اسلامی (قسمت سوم) : مهـرالـدیـن مشیـد

             ای کاش  که در روی  جهان  جنگ نم بود – در کار گه  شیشه گران  سنگ  نمی بود   

قسمت سوم :

از همین رو عشق اسطورۀ ماندگاری در دل تاریخ و موج توقنده یی در بستر تحولات اجتماعی است که کوله بار آن بر شان های انسان قرار دارد که با درفشی شکوهمند از آنسوی زمانه ها بدینسوی زمانه ها نو به نو رخ مینماید . پیام شادباشی دارد که ازابدیت برخاسته است وباابدیت پیوندی ناگسستنی داردوگفته میتوان که این جلوۀ متناهی ؛ ولی درمعنانامتناهی که درپهنۀ مکان سه بعدی در بستر زمان امتداد می یابد و بالاخره  باقدامت ذات قدیم ، قدامت پیدامیکند؛ زیرا درهستی تنهاخدا قدیم وابدی پذیرفته شده است ودیگرهمه اشیافانی وزوال پذیراند. درقلمروهستی تنهاعشق میتواندپابپای حرکت به پروازدرآیدوتاآنسوترهادرنزدیکی های قاب قوسین ،آخرین منزل زمان وکنارصدره های ابدیت باشوری تصورناپذیروجذبۀ مالامال ازشوق مجال خلوت گزینی باخویشتن خویش رایابد.خویشتنی راکه ازپی آن لالهان وسرگردان بودوچون گمشده یی بی تب وتاب درجستجوی آن بودتاباشداگردست شوق اورایاری رساندونوراشراق رهنمونش نماید تابالاخره درسایه روشن آن خودراکشف نماید. کشفی که به ندرت وحتاکمتربوقوع پیوسته است وهرکه رادرحریم آن منزل گزینی نشاید. حریمی که پای استدلالیان راچوبین میسازد،ذوق زده گان سرکوفته رامات ومبهوت میسازد،یاران نیمه راپادرگل میگرداند،راهیان کوه وکتلهای معنارادرسراشیبی ازمعنایابیهای تندسرگردانتر ولالهانترمیسازدوشناوران مست وتسلیم ناپذیررادرطوفانهای موج اندرموج درفرازوفرودی ازنیافتنیهای “آنچه اندروهم نایدآن شود”چنان غرق درخویشتن خویشتن میسازدکه که درجذبۀ کشف خویشتن خویش مجذوبترازهرمجذوبی میشود. 

عشق بابصیرتی بیناترازریالیزم ادبی وحتافلسفی بارویاهای بلندوبالای آنچه بایدبود،وضعیتهای تاریخی رابه معنای وضعیتهای متفاوت انسانی ارزیابی میکند، برقلمروهای وسیع دانش بشری بویژه حورۀ هنروادب سلطۀ کامل دارد،درگریزاززمان زده گی وشگوفایی آنهادستی بالادارد،ازچاله های تنگ تاریخی گریزان است وباآنکه هردورۀ ادبی وهنری متناسب به دورۀ معین تاریخی رشد مییابندوازبین میروند؛ولی عشق به مثابۀ فرمانروای بدون منازعه برهمه فرمان میراند . درحالیکه ریالیزیم بافرورفتن درواقعیات محض ازدرک این نکته عاجزاست . بویژه زمانیکه جامعه راسرخورده گیهای فکری وایده ئولوژیکی تهدیدنماید،ریالیزم به عنوان هنرسیاسی ،معترض وفاقدفانتیزی قوی برای فرارازدورۀ تلخ انقلابی گری بویژه دردورۀ گذارنمیتواند،درشکل دهی اوضاع متناسب به شرایط عمل کند؛زیراریالیزم ازتنوع بخصوص درجوامع مصرفی غرب بکلی معذوروبیزاراست . تنهاعشق است که ازچنین آزمونی بدرشده میتواندومجال پروازآدمی رافراترازجابلقاهاوجابلساهای زمان فراهم مینماید؛زیراسبکهای ادبی وهنری هم که ظرفیت محدودی برای سوژه ها،رویاها، اشتیاف وامیال هنرمندان دارند،درقلمروهای خاص ومعینی به مانورمی پردازندوزمانی محدودیت های سبکی نمایان میشودکه مورداعتراض قراربگیریند. ازآنروگرایشهاوایده ئولوژیهای سیاسی ازشکل دهی  زبان وبیان  ادب وهنرعاجزاند؛زیرازبان وبیان هنرازمانورپردازی درمحدوده های تنگ ،یک نواخت وصرف زیباشناسانه بیزاراند. ازهمین رواست که هنروادبیات راتنهاتحلیل سیاسی محض آنهم پرداختن به بیان وتوصیف وضعیت انسانی درچارچوب الهام زیبایی شناسانه نمیتوان تلقی کرد؛بلکه هنرنوعی ازدرک زیبایی شناسانۀ دوامدارازوضعیتی است که انسان ارزش هاوایده آلهایش رادرآن میبیند. این نوع شناخت سیال نه تنهاهرنوع پیش فرضی رادرحوزه های سیاسی وحتافلسفی نفی مینماید؛بلکه انسانراچنان بال پروازمیدهدکه هرآنچه راموجودمییابد،ازآن بیزاری جوید وبه جسجوی ارزشهای جدیدبیرون شود. ازهمین رواست که زبان وبیان هنری وادبی هرآن برای رسیدن به مرزهای برتراندیشه ازوضعیت موجوددرحال فراراست ودرعقب شدنهای پیهم آنچه بایدبودرابه کنکاش میگیرد. نیروییکه به قول صادق هدایت چون موریانه ازدرون اورامیخوردوعصیانهای پیاپی واعتراضهای مداوم اورابرای بهبودی های وضعیت ودگرگونیهای پیاپی درراستای شگوفاییهای برترغیب مینماید. اینجااست که این گونه زبان وبیان ادبی وهنری باعشق بیشترآمیزش پیدامیکندوبفریادهای دردمندانۀ عشاق جهانتاب هم آویزمیگردد. عشق است که انسان رابرای رهایی واقعی اوفرمان میدهد، موانع ومرزرانمی شناسد،ازمرزهای طاعون زده یارای عبورکردن رادارد،هیچگاهی صفوف فشردۀ توپهاومسلسل هابرارادۀ آهنینش خللی واردنمینماید، وسوسۀ های اضطراب آلودثروت وقدرت لرزه براندام زیبایش نمی افگندوقامت بلندوآسمانسا ی اوکه سربه اوجهادارد،درتراژیدی ترین حماسه هاسربزمین فرودنمی آورد. هرگاه این عشق به قول مولانای بزرگ اگر”بردل زندجانی شود”چنان یارویاوراوگرددکه دردشوارترین حالات زنده گی همدم ویاراوباشد. یابه تعبیری چشم واقعیت بین اوکه زندانی هوسهای محض مادی است ودرهوای آرزوهای نفسانی غرق است ،به گونه یی چنان ازواقعیت نگری محض کورمیشودکه هرگزخواستهای مادی خللی برتصمیم های بزرگ اوواردنمیکند،یارای بریدن ازکاخهاوویلاهای ننگین وهم آویزی های سنگین وزیستن درمغاره های دشواروتاقت فرسارابرایش عطامینماید.ازهمین رواست که دنیای عشق دنیای پهناوری را ماندکه آدمی هرگز دروادی وهم آلود وطلسم آفرینش موفق به پیدا کردن گم شدۀ  خویش نگردد . در نتیجۀ تلاش وکاوش عطش ناقراری های او ناسیرابتر ودردبی پایان فراقش افزونتر میشود. انسان در وادی بی پهنای آن هرچه بجنبد ،هرگز بمقام مراد نایل نیاید ،باآنهم به صورت قطع کاسه ، صبرعاشق لبریز نگردد ولحظه یی هم از تپش نیستد. جذبه ، پایان ناپذیر عشق چنان شادی بخش وطراوت پرور است که روح آَشفته وملتهب درواحه های خیال انگیز ودل نوازآن به صورت خستگی ناپذیر در شگفتن آید وچون نوری در نور بشگفدو رنج بزرگ دوست داشتن را درجرقه های جاویدان آن جویا شود.

این رنج را که پایانی نیست ولذت وصال هم نا پیانتراز آن ، هر دو چنان دست به  دست هم میدهند که عمق رنج وعطش وصال عاشق واقعی را به جستجوی ابدیت به سوی معشوق میکشاند . عاشق ناگزیرانه چنان دردها راتحمل میکند وگاهی این درد طاقت فرسای فراق رادر شعر زیبایی ،آهنگ دلنشینی وتابلوی سرشار از مفهوم پربار واعجاز انگیز انعکاس میدهد وبرای لحظات استسثنایی در سوز وساز دیگری رنجهای خود را التیام می بخشد. آری در سر زمین پهناور عشق است که میتوان این همه بارهای گران سنگ سوزوساز را با شور باطنی شگفت آوری در خود به تلیل گرفت ،آنهاراشجاعانه حمل کردو رنج زیستن را باجهانی از فراق به خود پذیرا شد. روح در سیمای عشق از آن زمانیکه از نیستان فراق باتیغ جوررانده شده است،لالهان وسر گردان دردبی پایان فراق را به سرودوش میکشد. فریاد جدایی اش در زمان بریده شدن از نیستان وصال چنان بزرگ واندوهناک بوده است که همه مرد وزن گیتی را در سوگ نالیدن خویش سخت ماتمدار کرده است .بار ابهت این فریا نا بهنگام را تنها سینه های شرح شرح از فراق میتواند در خود بردارد که یارای تفسیر درد اشتیاق را داشته باشند .آری اشتیاق معبر پایان ناپذیر فاصله های فراق ومرزیکه مرید ومراد را در زنجیر کمال جویی به هم وصل میکند وانسانرا برای رسیدن به کمال متعالی کمک مینماید.عشق مجاز برای رسیدن به سدره های کمال معنوی وقاب وقوسین عشق برتر وارزش آفرین میتواند معبر تنگی باشد . در این مرحله که عاشق باهمه نیرو وتوانمندی تسلیم حسنی میشود واراده خود را در برابر آن به طور کامل از دست میدهد. عاشق در این مرحله چنان بی تابانه خود آگاهی هایش را از دست میدهد . که دیوانه وار داروندارش را درپای معشوق سخاوتمندانه میگذارد ، هرگز مرز و مانعی را نمی شناسد وشرایط وقیوداتی نمیتواند دست وپاگیرش کند. از همین رو است که عاشق دراین مرحله بی ترس وبیدریغ از هر چیزی هستی مادی ومعنوی خویش را ارادتمندانه در کاسۀ اخلاص برای معشوق میگذارد وداروندار خویش را برای آن فدا مینماید.چنین عاشق دلباخته فقط برای میسر شدن یک نگاه پر تکلیف معشوق همه دردو رنج راپذیرا میگردد، برای نیل به چنین هدفی حتی از هر حیل ومکر نیز استفاده مینماید.

به اصطلاح توفان وآتش راپشت سرمی گذارد تاباشد که لحظه یی دیدار معشوق رابه قیمت جان بخرد.زمانیکه عشقی در مرحلۀ خامی حاضر به همچو قربانی های حیرت آور میشود ،  بایست پایمردانه طی طریق کند تا با جرئتمندی فوق العاده بتواند از عشق مجازی به حیث پلی برای عبور به مرحلۀ بالاتر استفاده کند . روشن است که عاشق با گذشت ازاین مرحله با جانبازی بی مانند درپای معشوق به مرحله بالاتر ارتقا میکند ودر این مرحله است معشوق دریاهای طوفنده رادرامواج مست وخروشان پایمردانه می پیماید تا با رسیدن به مراحل سکوت ، آزمون های دشوار تری پشت سربگذاردوبا شرب دمادم رنجهای فراق روح آشفتۀ خودرا التیام نماید تا در نتیجه عشق با استقامت حیرت آوری در پای عشق برتر تمکین کند ، بادمیدن درجۀ حقیقت در تاروپود عشق برغنامندی آن افزوده وبراستغنای انسان در برابر ماسوای عشق بیفزاید . درجۀ تکامل عشق نظر به طی کنندۀ  راه یا سالک با توجه به قوت وضعف آن متفاوت است . تجلی نور عشق در دل صوفی ،عارف ، ادیب ، سیاستمدار وغیره در مراحل گوناگون اثرات متفاوتی برجا میگذارد که تجلی معنوی آن جلوه های مختلفی دارد . صوفی رادر راۀ طریقت استوار ، عارف رادر راه رسیدن به ارزش های بزرگ عرفانی پر تلاش تر وکنجکا وتر ادیب و شاعر رابرای رسیدن به دریافت های گزیده ترین ژانرهای ادبی وشعر غنایی و حماسی یاری میکند وبه پویایی وبالنده گی فکری آنها می افزاید ؛ اما تجلی این عشق به ویژه در مراحل کمال آن ، در روح یک سیاستمدار وبه گروگان گرفتن افکاروی اثرات ویژه یی به جا میگذارد .