غزلی از میرزا عبدالقادر بیدل «‌دهلوی »

رمز آشنای معنی هر خیرهسر نباشد

طبع سلیم فضل است ارثپدر نباشد

غفلت بهانه مشتاق خوابت فسانه مایل

بر دیده سخت ظلم استگر گوشکر نباشد

افشای راز الفت بر شرم واگذاربد

نگشاید اینگره را دستیکه تر نباشد

بر آسمان رسیدیم راز درون ندیدیم

این حلقه شبهه دارد بیرون در نباشد

خلق و هزار سودا ما و جنون ودشتی

کانجا ز بیکسیها خاکی به سر نباشد

چین کدورتی هست بر جبهه نگینها

تحصیل نامداری بیدردسر نباشد

امروز قدر هرکس مقدار مال و جاه است

آدم نمیتوانگفت آنرا که خر نباشد

در یاد دامن او ماییم و دل تپیدن

مشت غبار ما را شغل دگر نباشد

نقد حیات تاکی در کیسه توهم

آهی که ما نداربم گو در جگر نباشد

آن بهکه برق غیرت بنیاد ما بسوزد

آیینهایم و ما را تاب نظر نباشد

پیداست از ندامت عذر ضعیفی ما

شبنم چه وانماید گر چشم تر نباشد

گردانده گیر بیدل اوراق نسخه وهم

فرصت بهار رنگست رنگ اینقدر نباشد