توطیه بزرگ است و یا رهبران و سیاستگران ما درمانده و زمینگیر شده اند: مـهرالدیـن مشـید

 آنگاه که سرنوشت ملتی دستخوش حوادث شود و و بر برج  و باروی روان زمامداران، رهبران و سیاستگرانش داغ ننگین وابستگی سایه افگنده باشد و چنان در زولانه های وابستگی های دردناک استخباراتی، سیاسی، نظامی و اقتصادی به زنجیر کشیده شده که حتا توان تعیین سرنوشت خود را از دست داده باشند. در این صورت چه امیدی باقی می ماند که چنین رهبران و سیاستگران از زیر بار این همه وابستگی ها یک باره بیرون آیند و برای رهایی مردم شان دست به معجزه بزنند. زیرا آنانی که هنوز در بند و حصار خود اند و از زندان های وابستگی های بیرونی رها نشده اند و در ضمن زنجیر های کیش شخصیتی، گروهی و قومی آنان را اسیر و در لاک های وحشتناک قومی فرو برده و چنان از خودبیگانه شده اند که حتا احساس درد های بیکران ضجه کشیدن های خود را هم از دست داده اند. بنا براین امید بستن برای نجات به آنانی که هنوز در اسارت خود اند و از خود بیرون نشده اند، جز رویای واهی و خیال کشنده چیز دیگری نیست. گفتۀ  مشهوری است که می گویند، هرقدرانسان فربه شود، تنبل و بیکاره و ناکاره می شود واز جا جنبیدن برای شان دشوار است و دیگران باید آنان را بجنبانند. با تاسف که رهبران و زمامداران ما را چنان قدرت فربه کرده و شماری  سیاستگران را هم ثروت های باد آورده فربه کرده است که بعید است تا ارادۀ راستین نجات کشور را در آنان جستجو کرد؛ زیرا آنان توان جنبیدن برای رهایی این ملت را سال ها پیش از دست داده اند، آنگاهی هم که می جنبند، دستان بیرونی آنان را به حنبش وامی دارد و نه این که خود آنان اراده کنند؛ یعنی انتخاب از آنان نیست؛ بلکه تصمیم ها و اراده های دیگران آنان را به انتخاب وامی دارد؛ زیرا آن ارادۀ آهنین که خداوند از آن به عنوان امانت یاد کرده و کوه ها از هیبتش به لرزه درآمدند و اما انسان با پذیرش آن تعهد غلبه بر شیطان و تمامی نیرو های شریر را نمود. آن امانت در واقع به تعبیر مولانای روم اراده است که خدا برای انسان ارزانی کرد تا به نیروی آن به حیث انسان برای نجات انسانیت بشتابد. با تاسف که اکنون این ارادۀ الهی در وجود بسیاری از رهبران و سیاستگران در بند وابستگی های گوناگون خارجی ها و اوهام قدرت و دغدغۀ ثروت عقیم و نازا شده است و استقلال و شکوۀ خود را ازدست داده است.

یا این که بحران در کشور چنان چاق و فربه شده است که کار از دست رهبران و سیاستگران رفته و همه چیز در گرو دستان آهنین خارجی ها رفته است. بحران به حالتی گفته می شود که اوضاع ساسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی یک کشور به نقطه بن بست رسیده و تمامی رخ داد ها در یک نقطه غیرقابل بازگشت و پیش گشت تمرکز می نماید. حوادث در نقطه یی چنان متراکم می شود که از لحاظ انجنیری به آن ییلد پابنت ( نقطۀ شکننده) می گویند. ییلد پابنت نقطه یی را می گویند که یک پارچه کانکریت یا سیخ در اثر فشار شکننده گی پیدا می کند و قابلیت یک مقدار وزن دیگر را نیز دارا می باشد تا آن که در نقطه ربچر می رسد و آنگاه سیخ یا گانکریت به کلی می شکند و سقوط می کند. بحران ها هم زمانی که درکشورها روی می دهند تا زمانی قابل کنترل اند که پیش از نخستین درز به آن پرداخته شود و هرگاه به آن پرداخته نشود به نقطه شکننده گی غیر قابل بازگشت می رسند که فاجعه آفرین می شوند. حالا که توسن بحران در کشور ما سر به هوا برداشته و حادثه سازان تاریخ با گرفتن حق سکوت هر روز آن را بیشتر قمچین می کنند تا زودتر بر لبۀ پرتگاه بیفتد. حال زود است که توقع داشت که دستانی از غیب نازل خواهد شد تا گلیم آن را پیش از برچیدن ما برچیند تا از رسیدن به نقطۀ انفجار پیش گیری شود. از همین رو بحران به حالتی گفته می شود که در صورت پرداختن به آن فلاح و در صورت نپرداختن به آن فاجعه به بار می آید. اکنون کشور را نه تنها تروریزم؛ بل بحران اختلاف و ناهماهنگی میان زمامداران و سیاستگران بیش از هر زمانی تهدید می کند که این بحران خطرناکتر از تروریزم است. این بحران به مدیریت جدی نیاز دارد که باید به گونه مشترک به آن پرداخته شود و حکومت پیش قدم شود و فاصله میان خود و سیاستگران را از میان بردارد تا با ایجاد فضای تفاهم بحران مهار شود. در غیر این صورت آخرین فرصت ها از دست خواهد. رخداد های مرموز تروریستی در کشور واقع شده که همه نشان دهندۀ فعالیت های خطرناکی اند که طالبان هم از پذیرش آنها خود داری کرده اند وگفته می شود، در عقب آن دستان نیرومندی قرار دارند که سررشتۀ  آن به امریکا و سایر شبکه های خطرناک تروریستی آدم کش می رسد. اظهارات اخیر مالکی (1)سفیر پیشین ایران در کابل، در تهران که پرده از قتل های زنجیره یی در افغانستان برداشته است. بیانگر بسیاری ناگفته هایی است که قابل تانی اند. آقای مالکی در ضمن به پهلو های پنهان حوادث افغانستان اشاره کرده که از نقش چند پهلو و بازی های خطرناک امریکا در افغانستان پرده برداشته است. هرگاه اظهارات او راست باشد، این گواۀ آن است که امریکایی ها با بازی های خطرناک سیاسی و نظامی افغانستان را بر سر پرتگاۀ رسانده اند و اما معلوم نیست که چه وقت دستور سقوط آن را صادر می کنند. هرگاه زمامداران و سیاستگران موقع شناسی نکنند و خدای نخواست فاجعه دهن باز  خواهد کرد و آنگاه کار از کار گذشته خواهد بود.

پس با این حال گفته می توان که توطیه در کشور پرحجم و عمیق است و رهبران و سیاستگران ما چنان درمانده شده اند که توانایی چرخاندن کشتی در توفان امواج افتادۀ کشور را به ساحل نجات ندارند، شاید دلیلش این باشد که آنان همه کشتی نشستگان اند و سرنوشت شان بدست ناخدایانی رقم می خورد که افسارش در دست آنانی است که در آن سوی ساحل آرام نشسته اند و فرمان نابودی کشور ها و ملت ها با یک چشم زدن خیلی قشنگ و با لب های خندان صادر می کنند. فرمانروایان آنسوی ابحار درک کرده اند که رهبران و سیاستگران مصمم،  نترس، شجاع، با شکوه و پرجلال دیروزی را چنان تخدیر کرده اند و سنگین بر زمین کوبیده اند و با ریختن پول به جیب ها و زهر قدرت به گلوی شان چنان آنان را از خود بیگانه کرده اند و از میای مردم شان رانده و به کلی آنان را تجرید کرده اند که دیگر نیازی نیست؛ زیرا آنان درک کرده اند که حالا “چاری” های شان فقط یک نگهبان نیاز دارند تا در کنار آنان زانو بزند و فقط در دهن شان نان و آب کنند و بس. حالا کار شان بجایی رسیده است که هرکه بر آنان نان و آب بیشتر دهد، فرمان و دستور بیشتر بدهد. این فرمان سالاری ها سبب شده که حتا رهبران و سیاستگران کشور ما جرات پوزش خواهی و بازگشت به آغوش مردم را از دست داده اند. رهبران پا برهنۀ دیروزی که در آن روزگار با دعوت و فریاد شان هزاران هزار انسان این سرزمین به گونۀ خودجوس برضد تهاجم شوروی و قلدری ها  کشتار های بیرحمانۀ رژیم دست نشاندۀ شوروی قیام کردن و بالاخره پوزۀ  ارتش سرخ را به زمین ساییدند و تخت و تاج کریملین و کریملین نشینان را به موزه های تاریخ فرستادند؛ اما امروز کار بجایی رسیده است که به قول معروف توده ها به حرف شان “سیر هم پوست نمی کند ” غرور و منیت های افزون طلبانه در موجی از وابستگی های ننگین به شبکه های خارجی و قدرت های شیطانی حتا جرات انسانی را هم از آنان گرفته است که حتا حاضر به پوزش خواهی در برابر مردم نیستند و حاضر اعتراف به جنایت های پیشین و خیانت های پسین شان هم نیستند تا مردم بر آنان بازگردد و بر آنان اعتماد کرده و با آنان میثاق راستین ببندند.

مردم افغانستان از بد روزگار بیشتر از چهار دهه بدین شو با بدترین دشواری ها رو به رو اند و چه مصیبت هایی را با گوشت و پوست خود احساس کرده اند که بیشترین مسوولیت آن به دوش گروه های سیاسی و حکومت ها است. در این مدت گروه ها و حکومت ها هیچ گاهی به مردم صادق نبوده و هر از گاهی با وعده های دروغین مردم را به فریب کشانده و به جای خدمتگذاری با مردم، برعکس از شکم آنان دزدیده اند و در غضب و غارت و فساد به گونه مافیایی سرآمد روزگار خود شده اند. این در حالی است که ناپاسخدهی به ندای وجدان و خیانت بزرگ به آرمان های مردم و آرزو ها و امید های آنان و غارت دارایی عامه و اختلاس دارای های بیت المال و دارایی های شخصی بزرگ ترین گناه و کلان ترین خیانت آشکارا در برابر مردم است. آنانی که چنین گناهی را مرتکب شده اند و نه تنها از مردم باید عذرخواهی کنند و پوزش بطلبند؛ بلکه دارایی های مردم را بازبگردانند تا مردم بار دیگر بر قول و قرار آنان باور و اعتماد نماید. از سویی هم آنان نسبت به دارایی های باد آورده و تاراج های آفتابی شان چنان مطمین اند که هیچ گاهی دغدغۀ بازپرس از کجا آورده یی در ذهن های پوپنگ زدۀ شان هم خطور نمی کند. چه رسد به این که وسوسۀ دادگاهی شدن در آنان زبانه بکشد و فکر مصادره شدن اموال در کله های مست و اما خواب آلود آنان تداعی شود؛ زیرا آنان می دانند و به خوبی شاهد اند که چگونه در این چهل سال قانون به گونه بیرحمانه زیر پای شده و با دزدان و مفسدان و آ نانی که به گونه آفتابی مرتکب جنایت و خیانت شده اند. بجای این که آنان محاکمه شوند، برعکس زمامداران از محاکمۀ آنان طفره رفته اند و با آنان مصالحه و مدارا صورت گرفته و باهمه کثافت کاری ها و تاراج های آفتابی بازهم تطمیع شده وبار بار به آغوش قدرت کشانده شده اند. با تاسف که اداره های عدلی و قضایی کشور چنان در این زمینه ها سکوت مرگبار کرده اند که شاید چنین سکوت مرگبار در تاریخ پیشینه نداشته باشد. نمی دانم آنانی که با این سکوت های مرگبار قدرت را حفظ کرده اند و به ندای وجدان های خود پاسخ نداده اند و آیا روزی فکر هم کرده اند که در برابر این همه سیاه کاری ها و سکوت های ذلت بار روزی چه پاسخی خواهند داشت. آیا با این حال  از چنین آدم های می توان انتظار پوزش خواهی را برای کسب اعتماد و بازگشت دوبارۀ شان به آغوش مردم را داشت.

چه رسد به این که از آنان توقع داشت تا به پیشگاۀ مردم حاضر شوند و تجدید تعهد نمایند که دیگر با حق و سرنوشت آنان جفا نمی کنند تا بدین وسیله فرهنگ عذرخواهی و اعتراف به گناه و خیانت در کشور شکل بگیرد و تخم دوبارۀ اعتماد و باور در مردم ما جان بگیرد. این عمل دست کم در برگرداندن اعتماد از دست رفته مردم نسبت به رهبران گروه ها و زمامداران تاثیر بسزا داشته و بازگشای فصل جدیدی برای امیدواری به حاکمیت قانون و نظام مردم سالاری در کشور تلقی شده می تواند، اما با تاسف که هنوز زود است تا سیاستگران کشور از بام لجاجت و غرور ناسزای گروهی و قومی پایان آیند و تن به چنین شرافت انسانی بدهند. بنا براین هنوز زود است که چنین فرهنگی در کشور رو به نهادینه شدن برود و به دنبال آن فساد و غارت کاهش یابد. پس ناگزیر برای مدت های نامعلوم منتظر دروغ، فریب، ریا، دزدی،خیانت و جنایت بر مردم مظلوم و ستم دیده مردم افغانستان بود.

شاید خواننده گان بپرسند که چرا این چنین شد؟ پیش از آن که به این پرسش پرداخته شود، گفتهء سیاست گر مشهوری بریتانیایی را یاد آور شوم که گفته است، هر زمانی که قدرت های استعماری جهان توطیه یی را برضد کشوری طرح ریزی می کنند، دست کم پنجاه سال بعدتر انتظار نتیجه اش را دارند. اکنون که چهاردهه از تجاوز شوروی و جنگ افغانستان سپری می شود. در این مدت بار سنگین جنگ و تجاوز و توطیه های گوگون کمر مردم افغانستان را بدتر از هر زمانی شکسته، است. زمانی که به وضعیت پراگنده و نابسامان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم افغانستان، در موجی از دهشت افگنی های طالبان با چهل سال پیشتر از امروز مقایسه شود. آن سخن نخستین مصداق واقعی و عینی در جامعهء ما پیدا می کند که چگونه پر و بال این ملت طی چهل سال گذشته شکسته شده است. مردمی که چهل سال پیش از امروز خیلی نیرومند، شجاع، تحمل پذیر، اعتماد به نفس بالا، همگرا، وحدت گرا، صمیمی و پاک بودند، اما امروز تمامی این ویژه گی ها عوض شده وجای آنها را خشونت، بی اعتمادی، نفاق، قوم گرایی، فساد، فریب و تعصب پر کرده است و بر روی تمامی زیبایی ها و حقایق ماندگار گذشته سراسر زشتی و پلشتی سایهء بس سنگین افگنده است. این همه دست به دست هم داده و چنان بر روحیه، استقامت و غرور انسان این سرزمین صدمه وارد کرده است که دیروز حماسه هایش نقل محافل سیاسی جهان از واشنگتن تا لندن و پاربس بود و دشمن از هیبت او فرسنگ ها فاصله می گرفت، اما امروز چنان شده است که هرگاه بر رویش سیلی زده شود و با دور دادن روی دیگر و با سیلی دیگر او را اسثقبال می کند. این واقعیت تلخ آن سخن بالا را در خاطره تداعی می کند که چگونه قدرت های شیطانی ملت های بزرگ و با انرژی را بصورت سیستماتیک سرکوب می کنند و روحیه و انرژی و دلاوری و اعتماد به نفس و بالاخره تمامی هستی شان را در یک توطیۀ از پیش سنجیده شده می ربایند. نه تنها  این که و وحدت ملی و اقتدار ملی آنان  را زیر پرسش برده و حتا تعریف هایی از منافع ملی و دوست و دشمن را با مسلط ساختن افراد فاسد و عدالت ستیز و انسان دشمن برای آنان ناتعریف می ماند.

از آنچه گفته آمد؛ توطیه در کشور ما آنقدر گسترده، عمیق، بحرانزا، فریبنده، دشوار و پیچیده  است که رهبران و سیاستگران کشور در فراز و فرود آن به کلی لنگ شده،  درمانده شده و کار از دست شان رفته است. یکی از عوامل این درمانده گی ها درس نیاموختن رهبران و سیاستگران ما از تاریخ و روزگاران گذشته است که با تاسف از گذشت روزگار کمترآموخته اند. دیروز شکوه و عزت  و ابهت رهبران جهادی در مشت آهنین آی اس آی پاکستان و سایر شبکه های استخباراتی چون  ایران، هند و روسیه خورد و خمیر شد و نتیجۀ آن جنگ های تنظیمی، ویرانی کابل و ظهور طالبان بوسیلۀ امریکا، عربستان و پاکستان گردید و بالاخره افغانستان پس از شکست و از هم پاشی شوروی به حلقوم امریکا رفت و شاهد یک لشکرکشی دیگر است. هرگاه رهبران و سیاستگران کشور توجه نکنند و از اوضاع به گونۀ درست مدیریت نکنند، بدون تردید فاجعۀ بدتر و خطرناک تری کشور را تهدید خواهد کرد و فاجعه چنان بزرگ و وحشتناک باشد که حتا آنانی که پاسپورت های کشورهای دومی را در جیب های خود دارند، مجال فرار را پیدا نکنند و آنگاه پشیمانی و ندامت سودی هم نخواهد داشت. در این شکی نیست که در هر رخدادی بیشترین آسیب را مردم افغانستان متحمل  می شوند و هر ازگاهی رهبران و سیاستگران شان آنان را تنها رها کرده و فرار را بر قرار ترجیح داده اند، اما بدانند که “موشک یک بار جستی و دوبار جستی آخر بدستی” نشود که روز مانند نجیب قربانی بازی های استخباراتی پاکستان شوند و مانند او در چهار راهی آریانا در یک صف به دار زده نشوند. اما هنوز هم که هنوز است و فرصت اندکی در راه است و نباید رهبران و سیاستگران کشور این فرصت را از دست بدهند، بیش از این نباید دست به اختلاف بزنند و نباید سرنوشت افغانستان و مردم آن را تخته مشق بازی های سیاسی خود قرار بدهند. بهتر خواهد بود تا از خواست های شخصی و گروهی وقومی خود بگذرند و انسانیت تمکین کنند و پاسداری از حق مردم را در دستور تصامیم خود قرار بدهند. درست این زمانی ممکن است که رهبران و سیاستگران حکومتی و غیر حکومتی در خوان اجماع ملی جمع شوند و برای رهایی کشور از بحران کنونی فرصت های بهتر برای اجماع منطقه یی و جهانی را فراهم کنند. زیرا هر نوع اجماع منطقه یی و جهانی از اجماع ملی آب می نوشد و بدون اجماع ملی هیچ اجماعی ممکن نیست. هرچیز را باید از خود آغاز کرد و تا به دیگران رسید، پس زمان این رسیده است که رهبران وسیاستگران کشور از  خود آغاز کنند و در غیرآن خدای نخواسته همه چیز از کنترل بیرون خواهد رفت و مردم هر کاری را از آنان و محاکمۀ صحرایی آنان آغاز خواهد کرد. آیا با این همه دشواری ها هنوز هم امیدی است که بار دیگر طلا در مس آشکار شود و مردانی طلایه دار درفش رهایی کشور شوند و یا این که منتظر ماند و به گفتۀ معروف زمین دوباره آبستن شود و مردانی زاده شوند و از پشت ابر های سیاه رخ بنمایند و بار دیگر معجزه کنند تا زور های رستم گونۀ این ملت را که جاجایی امانت اند، از خدا بخواهند و دوباره برای نجات کشور بسیج نمایند. یاهو

1 –  https://bit.ly/38hrh9k