گلوی مستبدان و مفسدان و حلقۀ داوری بیرحمانۀ تاریخ : مهـرالدیـن مشید

     مستبدان و مفسدان سرانجام محکوم به داوری بیرحمانۀ تاریخ اند

  ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند –  عادل برفت و نام نیکو اختیار کرد.

در این شکی نیست که تاریخ مبارزۀ داد برضد بیداد است ؛ اما صدها دریغ که هر از گاهی داد قربانی بیداد شده، اما بر فرش سرخ پیروزی های او بیداد حکمروایی کرده است. این بیداد آن بیداد شکست خورده نیست که داد بر آن غلبه یافته بود؛ بل بیدادی است که متن داد برخاسته است. در هر برهۀ از تاریخ انقلاب های بزرگ در جهان قربانی این گونه توطیه ها شده است. این بیداد شمشیر آختۀ ضد انقلابیونی است که از متن انقلاب به بهای خیانت به انقلابیون اصیل به ظهور می رسند. شماری ها با وارونه نگری بر قانمندی عام تاریخ که حکم قطعی بر غلبۀ داد برضد بیداد دارد، برعکس قانونمندی اصل تاریخ، قربانی داد در پای بیداد را قانون همیشگی تاریخ تلقی کرده اند، اما بی خبر از آنکه باطل زوال پذیر است و داوری تاریخ برحق است.

سخن معروفی است که می گویند، تاریخ بیرحمانه داوری می کند، معنای این سخن این است که  خاینان هیچ گاهی از پنجۀ قانون رهایی پیدا نمی کنند و دیر یا زود در چنگال فولادین قانون اسیر خواهند شد. شاید این گفته برای آنانی که در سکوی قدرت تکیه زده اند، شکوۀ قدرت آنان را از خودبیگانه کرده است و چنان مصروف زد و بند های فساد آلود سیاسی و غرق غارت و تاراجی دارایی های عامه اند. بیماری نزدیک بینی دارند و حتا از شتر هم درس دوربینی را نیاموخته اند و تنها نزدیک ترین فاصلۀ پیش روی خود را نگاه می کنند. این سخن برای آنان  گفتۀ گزاف و میان تهی یی بیش نیست. اما این سخن برای آنانی با اهمیت و بس گران سنگ است که به حال از عینک فرداها و به دی از عینک امروز نگاه می کنند و زشتی ها و زیبایی های زنده گی خود را به مثابۀ آئینۀ تمام نما هر لحظه پیش چشمان خود به تماشا می نشیننند. آشکار است که آنان در این حالت دیروز، امروز و فردای خود را به مثابۀ فلمی نگاه می کنند که حاضر به حساب دهی از هر  لحظۀ آن هستند. معلوم است که برای چنین انسان مسؤول که خود را پاسخگو در برابر تمامی کارکرد های خود تلقی می کند، حساب دهی هر لحظه به معنای پاسخگویی به مسؤولیت و مسؤولیت پذیری ها از گذشته، حال و آینده است. از این رو چنین انسان است که از داوری بیرحمانۀ تاریخ سخت می ترسد. این ترس بیشتر در آنانی زبانه می کشد که از لحاظ اخلاقی و ایمانی در برابر وجدان و مردم شان خود را پاسخگو حساب می کنند. آنانی از عهدۀ این مسؤولیت بهتر برآمده می توانند که به تعبیر حکما دارای فضایل اخلاقی چهارگانه چون؛ حکمت، عفت، شجاعت و عدالت برخوردار باشند. بنا برهمین فضایل است که مرحوم علی شریعتی اخلاق را جوهر ایثار خوانده است. ایثاریعنی عملی برضد خود و به نفع دیگران و بدون تردید چنین ویژه گی را در زمامدارو سیاستگری می توان سراغ نمود که نخست از همه دارای شجاعت اخلاقی باشد تا با اتکا به عفت و عزت نفس تامین عدالت را در محراق رویکرد های سیاسی، فکری و فرهنگی خود قرار بدهد. با تاسف که چنین شخصی در افغانستان کمتر از شمار انگشتان است و تنها این افراد اند که از داوری تاریخ سخت هراس دارند؛ زیرا خود را در برابر مردم افغانستان مسؤول و پاسخگو می دانند. این پاسخگویی آنان امری وجدانی است و خدا و مردم را به تعبیر قرآن در یک ردیف نگاه می کنند و خدا و مردم را هر لحظه گواۀ بر اعمال خود می دانند. آنانی که از تمامی دغدغه های رنج و نگرانی فرزندان خود در این کشور فارغ اند، چگونه ممکن است تا صدای عدالت خواهانۀ کودکان مظلوم گیرمانده در زیر رگبار مسلسل ها را در این سرزمین بشنوند و یا به ندای کودکی پاسخ بگویند که به گونۀ بیرحمانه مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و همه نیرو های شیطانی دست به دست هم داده تا بر روی این جنایت خاک بپاشد و پنهانش کند تا پیش از رسیدن به گوش آنانی که در آنسوی دیوار های طلایی خزیده اند، ماست مالی شود.

بدون تردید رسیدن خبر یادشده به گوش های آنان آنقدر وسوسه آفرین و نگران کننده نباشد؛ زیرا آنانی درد جانکاۀ یک کودک و خوان تلخ فقر را احساس کرده می توانند که درد کودک خود و خوان تلخ فقر را چشیده باشد. پس آنانی که این رنج ها و هزاران درد های استخوان سوز دیگر را با گوشت و پوست خود احساس نکرده اند؛ چگونه ممکن است که حتا داشتن کم ترین ارادۀ عدالت را در ذره ذرۀ وجود آنان سراغ نمود و شگفت آور این که کم ترین توقوع عدالت را از آنان داشت. معلوم است، آنانی که کم ترین دغدغه برای اجرای عدالت نداشته باشند، احساس وجدانی و ایمانی عدالت خواهی و مسؤولیت پذیری های اخلاقی در آنان مرده باشد، چگونه ممکن است که آنان هراس از داوری بیرحمانۀ تاریخ و محکومیت آن داشته باشند.

روان شناسان و جامعه شناسان ریشه های ستم روایی در یک حاکم مستبد و سیاه کار و قوم گرای فاشیست را نوعی واکنش منفی یی تلقی می کنند که برخاسته از عقده های  کودکی یا به گفتۀ فروید “اودیپ” است.  این عقده بنا بر عوامل گوناگون در آوان کودکی در همچو افراد بوجود می آید وناشی از  دشواری ها و شاید هم نابسامانی های اخلاقی گوناگون زمان کودکی آنان باشد. این عقده به گفتهء فروید در ناخودآگاهءآنان رسوب می کند و به “اودیپ” تبدیل می شوند.

زیگموند فروید در کتاب «سه رساله درباره نظریه جنسی و نوشته‌های دیگر در همین موضوع» به تببین نظریه جنجال برانگیز خود درباره عقده ادیپ و الکترا پرداخته که به نوعی پایه و اساس اندیشه‌های این روانکاو بزرگ و تاثیر گذار در تاریخ این علم است. یکی از مهمترین نظریات روان شناسی فروید، نظریه اودیپ است. فروید نام این نظریه را از داستان ادیپ شهریار اثر سوفوکل برگرفته است و تمام داستانها و اساطیری را که دارای مضمون نبرد پدر و پسر هستند، بر این اساس تفسیر می کند. تحقیق حاضر به بررسی این نظریه می پردازد و ضمن بررسی داستان ادیپ نمونه های دیگری از داستان های نبرد پدر و پسر در ادبیات جهان از جمله رستم و سهراب در ایران، اولیس وتلگونوس در یونان، را با توجه به این نظریه بررسی می کند تا درستی یا نادرستی آن آشکار شود. هرچند فرانک اوکانر  به این موضوع به گونۀ دیگری پرداخته است. این نظر او در کتاب « عقده اودیپ من» (۱۹۵۳)، که جزو نوشته های محبوب او است، بازتاب یافته است. او به خاطرات کودکی می پردازد. حس عدم امنیت و ترس، دیگر در او نیست و به جای آن چیزی بسیار دلنشین نشسته است. چیزی که به رغم نظریه فروید، پسر بچه ها بایستی به این درک برسند که آرزوی مالکیت بر مادر را به دلیل این که در این رقابت پیروزی بر رقیب (پدر) غیرممکن است، کلاً رها کرده و در عوض می بایستی او را سرمشق خود در آشنایی با عشق در آینده قرار دهند.

این عقده  به اشکال مختلف در افراد گوناگون به ظهور می رسد که به گونۀ سرکوفته در ناخودآگاۀ آنان رسوب می کند که آنان به تزکیه «سپلیمیشن» یعنی روی آوردن به یکی از شاخه های هنری نیاز دارند. تزکیۀ آن به گونۀ منفی خطرآفرین خوانده شده است. تحقیقات روان شناسان نشان داده که بیشترین تباه کاران از این گونه افراد اند و هرگاه این عقده ها به شکل سیاسی تبارز کنند. در این صورت ستمروایی و استبداد، تبعیض و فاشیسم از جلوه های دبگر آن است. هرگاه زنده گی دیکتاتور ها به تفصیل مطالعه شود، از لا به لای این مطالعه آشکار می شود که ستم گران افراد عقده یی اند که خواست های سرکوب شدهء زمان کودکی یا ناهنجاری های اخلاقی در آوان کودکی آنان را واداشته تا به عمل کردن به شیوهء منفی عقده گشایی کنند. این گونه افراد گاهی به سیاستگران مستبد و جانی بالفطره بدل می شوند که کیش شخصیت، گروه و قومیت به خط سرخ آنان بدل می گردد.

این گونه افراد هر از گاهی احساس کمبودی می کنند و نیاز به توجه دارند. هریک تلاش می کنند تا به نحوی حرکاتی از خود نشان بدهند که نظر و توجه دیگران را به خود جلب کنند و روی آوردن آنان به دزدی به گونۀ منفی و به سیاست به گونۀ مثبت هردو یک هدف را دنبال می کند که همانا کسب شهرت و مورد توجه دیگران قرار گرفتن است و در بیشتر موارد به گونه های منفی جلوه گر می شود. آنان در دزدی و در سیاست در نماد تباه کار ترین دزدان و سیاستگران رخ می نمایند.  اما در سیاست خطرناک تر از همه است  که گرایش های افراطی قومی و ایده ئولوژیک را در پی دارد و در بسیاری موارد به فاشیسم می انجامد. از مطالعۀ زنده گی فاشیست های شناخته شده در جهان مانند موسولینی و هتلر و دیگران به درستی برمی آید که دلایل گرایش های افراطی آنان دشواری ها و عقده های کودکی بوده است.

با تاسف که از هم گسیختگی های دردناک اجتماعی و قومی و زبانی در موجی از حاکمیت های اسبدادی در کشور های شرقی سبب شده تا کشور های شرقی بویژه کشور های اسلامی شاهد بیشترین این گونه سیاستگران عقده یی و دارای اودیپ های خطرناک باشند و در اکثر موارد قربانی استبداد این گونه زمامداران شوند و این سبب شده که در بیشترین کشور های اسلامی عدالت خیلی قشنگ به چوبهء دار آویخته شود و انسانیت بیش از هر زمانی زبون شود. گفته می توان که بیشترین رهبران خشونت گرای طالبان از جمع افرادی اند که در کووکی روح شان به دلایل مختلف صدمه دیده است و حال با توسل به خشونت با روبکردی منفب عقده گشایی می کنند. معلوم است که سیاه کاری و ستم به کار روزمرهء آنان بدل شده است که حتا از داوری بیرحمانهء تاریخ هم هراس و باکی ندارند. هرگونه باور در این افراد به ایده ئولوژی های سیاسی و قومی بدل شده و جز باور های خود ولو که باطل هم باشد، به اندیشه و باور و افکار دیگران هیچ وقعی نمی گذارند. آنان برای تحقق اهداف شان از هیچ گونه دشمنی و خشونت اجتناب نمی کنند.

صدها دریغ و درد که چهاردهه جنگ، در نتیجۀ دو تهاجم تمامی ارزش ها در کشور را نابود کرده و آسیب پذیری های روانی  و از هم گسیختگی های  دردناک  فکری و فرهنگی را در کشور ما به بار آورده است. نه تنها این که جنگ فرسایشی و ناامنی های دوامدار و وابستگی های کشندۀ استخباراتی غرایز، ملکات و صفات روحی و باطنی زمامداران و سیاستگران کشور را مسخ کرده است و رفتار های اخلاقی فضیلت محور را در آنان سخت جریجه دار کرده است. این سبب شده تا مبانی و زیر بنای اخلاق و معیار خوبی ها و بدی ها از لحاظ اخلاق نظری در جامعۀ ما استحکام پیدا نکند و در نتیجه ارزش گریزی، اخلاق زدایی و قانون شکنی به عادت همیشگی سیاستگران کشور بدل شود

. در این حال امیدی باقی نمی ماند که از سیاستگران و زمامدارن کشور توقع داشت تا رویکرد های اخلاق تطبیقی شان را در مقایسه با مکتب ها و دیدگاه های گوناگون اخلاقی مورد بازخوانی و به گونۀ عملی در مسیر تزکیۀ و تهذیب قرار بدهند و به ارزش های والای اخلاقی خود را پای بند بدانند. از این رو  است که امروز در کمتر و حتا درهیچ سیاستگر کشور شجاعت اخلاقی را نمی توان سراغ نمود که بتواند، تا با یک گام به پیش گره گشای بن بست کنونی در کشور شود. پس آن زمامداران و سیاستگرانی که حاضر نیستند تا کمترین منافع شخصی، قومی و گروهی خود را برای حفظ، بقا و تقویت منافع ملی  کشوراز دست بدهند، چگونه ممکن است که آنان  بتوانند تا با عبور از هفت خوان وابستگی های گوناگون سیاسی، استخباراتی و اقصادی به حمایت، دفاع و تامین عدالت در جامعۀ جنگ زدۀ افغانستان صادقانه و استوار همت بگمارند. آنان آنقدر از خود بیگانه و تهی شده اند و در درد جانکاۀ از خودبیگانگی و مردم گریزی می سوزند که کم ترین ترحمی از آنان نسبت به مردم افغانستان، خواب و خیالی بیش نمی تواند، باشد؛ زیرا اکثر آنان حالا مانند پلنگ های تیز دندانی شده اند که  اندک ترین ترحم ومدارا با آنان معنای مرگ حتمی گوسفندان بیشتر را به همراه دارد و بر مصداق این  ضرب المثل: «ترحم بر پلنگ تیز دندان – ستمگاری بود بر گوسفندان»

ازسویی هم ادامۀ جنگ ها و دخالت کشور های منطقه و جهان درامور افغانستان، طی چهار دهۀ گذشته درموجی از به گروگان رفتن سیاستگران و زمامداران کشور در چنبرۀ  شبکه های استخباراتی، در گستره یی از توطیه های سیاه، سرخ و سبز،  آنان را چنان از پای افگنده و مجال جنبیدن را از ایشان گرفته است که کم ترین امیدی هم به آنان نمی توان داشت. چه رسد به آن که از آنان توقع عدالت داشت و دغدغۀ نجات عدالت از چوبۀ دار را برای سرکوب جنایت کاران و مفسدان و مافیا های گوناگون از آنان داشت. بدون تردید آنان کم ترین دغدغه و هراسی از داوری بیرحمانۀ تاریخ ندارند؛ زیرا وجدان پاسخگویی و عدالت خواهی در آنان مرده است.

از این رو است که به پایان زودهنگام تراژیدی افغانستان نمی توان امیدوار بود؛ زیرا در آشفته بازار سیاسی کشور چنان سیاستگران «سر به هوا و دل به تماشا اند» و مصروف بازی های سیاسی و ثروت اندوزی اند که کم ترین فکری برای نجات کشور از بحران به بن بست رفتۀ کنونی را ندارند. بیشتر آنان نه تنها که در زیر زنجیر های ننگین وابستگی ضجه می کشند و نهایت فاسد شده و این دو سبب شده که از ناگزیری ها تن به هرنوع ذلت سیاسی بدهند و برای بقای خود از هیچ گونه ستمروایی و فریب دریغ نکنند. دلیلش آشکار است، زیرا اوضاع نظامی، سیاسی و اجتماعی در افغانستان در اثر مداخلۀ خارجی و دست درازی شبکه های استخباراتی  و به گند کشاندن سیاست گران آنقدر آشفته شده و بهم خورده که سامان یافتن آن نیاز به سال های درازی دارد. از این رو ستمگران، مفسدان و خاینان به ملت و مردم افغانستان دورنمای کشور را چنان تیره و رخداد ها در آن را بی پایان نگاه می کنند و در ضمن پای اداره های عدلی و قضایی را چنان لنگ می بینند که خود را برای همیش از زیر بار پرسش « چه کردی و از کجا آوردی» رها شده حساب می کنند.

ستمگران، دیکتاتوران و مفسدان بزرگ باید بدانند که شب های تاریخ در افغانستان روزی پایان خواهد یافت و فصل تازه یی در این سرزمین خواهد آمد و نفخ آرامش و ثبات به این کشور خواهد وزید. به یقین که در آن روز آنانی در معرض بدترین داوری و محاسبه قرار خواهند گرفت و دارایی های ننگین و دزدیدی های شاخ دار آنان به ملت بازگشتانده خواهد شد و خود شان محاکمه و اگر زنده نبودند در گور هایی محاکمه خواهند شد که حتا خاک از وجود آن سیاه کاران برائت و بیزاری خواهد جست و حتا خاک از نفرت و انزجار مردم نسبت به آنان شرمیده و خجل  خواهد شد. هرچند این نفرت اکنون هم وجود دارد و اما فضا و مکان و اوضاع چنان آشفته است که این همه خشم و انزجار درون کوب شده و مردم هاج و واج مانده اند.   

ستمگران مزور و مفسدان غدار فکر می کنند که هر از گاهی زمان بر وفق مراد شان به پیش می رود و دامن ستمگری ها و فساد پیشگی ها و فساد پروری ها برای همیش گسترده باقی می ماند و غداران از از دورای بیرحمانۀ تاریخ برای همیش مصؤون می مانند. سخن از داوری تاریخ سخن از داوری انسان چه امروز و چه فردا است؛ زیرا چرخ تاریخ بر شانه های انسان سوار است و تاریخ با انسان معنا پیدا می کند. از این رو این حکم زمان است دیر یا زود ستمگران، مفسدان و خاینان به آن چوبۀ داری بسته خواهند شد که دیروز آنان عدالت را به گونۀ بیرحمانه یی در آن آویخته بودند. 

زود است که روزگاری برسد که از درانی تا غلزایی و از جهادی تا طالبانی و لیبرال وتکنوکرات و بالاخره تمامی   شاه شجاع های تاریخ در بتۀ داوری های شفاف قرار خواهند گرفت و مردی های مردان سیاستگر راستین میدان های حق و باطل تاریخ کشور زیر عینک داوری سره و ناسره  خواهند شد و خادمان مردم تقدیرو خاینان به مردم محکوم  و مورد خشم و انزجار مردم  قرار خواهند گرفت. یاهو