نویسنده و نقش پیامبر گونۀ او در نماد یک روشنفکر به کدامین گناه به قربانی مان گرفته اند : مهرالدین مشید

   هرچند آنقدر سزاوار و درخور شان یک نویسنده  نیست تا در برابر رنج های روزگار تسلیم شود و زارنالی کند و خود را شکست خورده نشان بدهد تا بدین وسیله روح افسرده  و سخت در حیرت رفتۀ مردمش را بیشتر جریحه دار کند؛ زیرا نویسندۀ راستین نقش پیامبر را در میان یک ملت خود دارد که عزمش نباید کمتر از پیامبران  اولوالعزم و بلکه ارادۀ فولادینش ناشکننده تر از آنان باشد. پیامبران در اکثر مراحل  تاریخ در تاریک ترین و ظلمانی ترین شب های تاریخ ظهور کرده اند و با پذیرش رنج های بی پایان و تحمل درد های کشنده و طاقت فرسا عزم خود را برای رهایی و رستگاری مردم خود جزم تر کرده اند تا توانسته اند که با همت بلند و قامت استوار در برابر ستمگران زر و زور و تزویر در نماد قارون و فرعون و بلعم باعور تاریخ برزمند و هیچ گاهی قامت سربلند شان را در برابر ستمگران و ظالمان خم نکرده اند؛ بلکه برعکس استوار و راسخ با همۀ توان در برابر ستمگران در هر نمادی چون طلا، تبر تسبیح ایستاده گی نموده اند و تا با تحمل تمامی فشار ها و مصایب توانسته اند،  درفش عدالت و توحید را در مقابل  پرچم ظلم و شرک بلند و برافراشته نگهداشته اند.

پس نویسنده گان که درفش دار پیامبران و منادیان راستین عدالت وانسانیت اند، در زمانۀ ما مسؤولیت سنگین تر از پیامبران دیروز را دارند. ممکن از همین رو بوده است که پیامبر اسلام گفته است، عالم و روشنفکر امت من برای مبارزه با جور و ستم  نقش رسولان و  پیامبران گذشته را دارند. این سخن جاودانۀ پیامبر اسلام در واقع ندای ملکوتی و ابدی تاریخ است که رسالت روشنفکر دینی و حتا غیر دینی را مهم و بس حیاتی خوانده است. از جهت این که پیامبران علمبرداران عدالت و هدف شان از برقراری توحید هم برچیدن بساط شرکت در اشکال سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن در جامعه است. از همین رو است که پیامبر اسلام می گوید، هر از گاهی که فقر از در وارد شود و بودن تردید دین از دریچه فرار می کند. پس روشنفکر و نویسنده یی که رسالت پیامبری دارد و در هر عصری نقش پیامبر را برای پیام رساندن دارد، رسالت اش بس سنگین تر از رسالت پیامبران است؛ زیرا پیامبران در شرایط خاصی رسالت شان را به انجام رسانده اند که با توجه به شرایط روشنفکر و نویسندۀ امروزی بسا ساده تر بوده است. از این رو رسالت نویسندۀ امروزین به مراتب سنگین تر و دشوار تر و آزمونی تر از پیامبران گذشته است. پیامبران به خلق عظیم و عطوفت بی پایان توانستند تا بر بخشی از دشواری های جامعه های شان فایق آیند؛ اما نویسندۀ امروزین با سلاح آگاهی و رسالت به جنگ زر و زور و تزویر می رود که این سه پدیدۀ خشن و انسان سوز در تناسب به گذشته خیلی نیرومند  شده اند و در میان مکر ها و فریب های ناپیدا و خطرناک خود را پنهان کرده اند و برای سرکوبی شان سلاح جدید و ارادۀ استوار تازه نیاز است تا به نه گفتن در برابر هر طاغوتی به جنگ سیاهی برود و به مثابۀ فرشتۀ نجات تیغ آخته و خونین را از گلوی مظلومان بردارد.

نویسنده و روشنفکر حق دارد که بر فرق ستمگران تاریخ فریاد بزند که به کدامین گناه به قربانی مان گرفته اید؛ اما این به معنای آن نیست که با این صدا ناله های جان سوز سر  بدهد و نیروی قیام و خیزش و انزجارو خشم برضد ظلم و فساد را در مردم بکشد، برعکس با ندای انسانی و رهایی بخش خود نشستگان را به قیام، ایستاده گان را به تکان، خاموشان را به فریاد، قیام آوران را به قوام و مقاومت و ایستاده گی های شکست ناپذیر فراخواند. این در صورتی ممکن است که خواننده را به شور و جاذبه آورد و نیروی حماسی را در او بیدار کرد و با زرق حماسه در درون پرغوغایش او را به شور تازه آورد تا یارای رزمیدن در برابر فساد و استبداد و ویران کردن خانۀ ظلم را پیدا کند. از این رو نویسنده نباید برای مخاطب خود زار نالی کند و او را به ناله و زاری فراخواند. پس برای ادای چنین رسالتی باید حماسه بیافریند و این حماسه آفرینی زمانی جا می افتد که چهرۀ زشت  و کریۀ جور برملا شود و از روی ستمگر پرده های فریب به زیر کشیده شود. از این رو نویسنده حق دارد تا درد ها و رنج هایی را که مردم با گوشت و پوست شان احساس می کنند، هرچه بیشتر نشانه بگیرد و آنها را بازگویی کند و برجسته بسازد تا مردم بدانند که دلیل قربانی شدن آنان گناهی نیست که به گونۀ غلط به خورد آنان داده شده است؛ بلکه زنده گی و سعادت آنان دست خوش توطیۀ ستمگران و حامیان زر و زور و تزویر شده است.

چنان که اکنون می بینیم که مردم ما قربانی چه گناهی شده اند، نه تنها قربانی تروریزم، بلکه بدتر از آن به گونۀ بیرحمانه یی قربانی حکومت های فاسدی شده اند که زمام داران شان غرق در فساد، زنباره گی و جنایت و قباحت اند. امروز می بینیم که نه تنها افغانستان، بلکه اکثر کشور های اسلامی نه تنها در آتش تروریزم، بلکه در در آتش فقر، بیکاری تحت سیطرۀ فاسد ترین حکومت های ناکاره  و بیمار بیرحمانه می سوزند.

پیامبر اسلام امی بود؛ امی نه به معنای ناخوان، بل به معنای توده یی یعنی کسی که از میان مردم و متن جامعه برای هدایت و رستگاری انسان ظهور کرده است. البته ظهوری شگفت انگیز و دراماتیک سیر تاریخ و جوامع بشری را تغییر داد. او با صراحت اعلام کرد که عصارۀ دین پیشرفت و تحول جامعهء بشری و به شگوفایی رساندن آن از حالت رکود و انحطاط است که این تغییر طبیعی و قانونمند است و جبر و اکراهی در آن وجود ندارد. این به معنای آن است که اسلام مخالف هر گونه افراطیت دینی بوده و افراطیون از خوارج تا القاعده، داعش، طالب، بوکوحرام، الشباب، کتایی و غیره را دشمنان خدا و رسول او می دانند؛ زیرا افراطیت با روح اسلام وسط میانۀ خوبی ندارد. از نظر آنان هرگونه افراطیت دینی ابزاری در دست شبکه های جهنمی استخباراتی و قدرت های شیطانی است که از آن برضد اسلام راستین استفاده می کنند. از این روجریان های افراطی چون تیغی آخته در دستان دشمنان اسلام هستند که با عقل سازگاری ندارند و از همین رو دشمنان عقلانیت و پیشرفت و شگوفایی کشور های اسلامی هستند. پس نویسنده و روشن فکری که حیثیت پیامبران را در جامعه دارد، مکلف و مسوءول است تا به اصلاح جامعه پرداخته و با رویکردی روشنگرانه جلو هر نوع تخلف دینی و فساد اداری و فساد اخلاقی را بگیرد. نویسنده گان و روشنفکران زمانی ازعهدهء این مسوءولیت به خوبی برآمده می توانند که پیامبر وار به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند و در برابر مفسدان و ستمگران و غارت گران جامعه ایستاده گی کرده و آنان را افشا و به محاکمه بکشانند. از این که نویسنده از میان توده ها برخاسته و جسم و روحش در خدمت آنان است. از این رو آنان پیام آوران صدیق بوده و سازش ناپذیر با انواع ستم و استبداد هستند. بنا بر این نویسنده نمی تواند در خدمت نظامی باشد که در آن فساد و بی رویه گی تیغ از دمار انسان بیرون می کند و هر روز ارزش ها را نابود و مسخ می نماید؛ بلکه برعکس یار و یاور نظام های پاسخ گو و مردم گرا اند که با هر نوع ستم و تبعیض مخالف هستند. بنا بر این نظام های فاسد و نابکار نباید توقع داشته باشند که نویسندهء متعهد را به بهای به گروگان گرفتن عقل و خرد و وجدان اش به استخدام بگیرد. بنا بر این نظام های ضد مردمی و فاسد و پر از تبعیض نباید از نویسنده گان راستین و امی توقع همکاری صادقانه داشته باشند تا به بهای افسار بستن بر خرد و عقلانیت آنان موفق به استخدام شان شوند. زیرا یاری و یاوری یک نظام فاسد از نظر یک نویسندهء مردم گرا و وطن دوست شرکی بزرگ است و آنان هیچ گاهی راضی نبستند تا به بهای محکومیت وجدان های بیدار شان در خدمت مفسدان و ستم پیشگان قوم گرا و مردم ستیز قرار بگیرند.

زیرا نویسندۀ امروزین خود را از لاک تنهایی رهای کرده و بجای رجز خوانی ها و مردم گریزی ها درس بزرگ خودآگاهی و مردم باوری و مردم دوستی را به ارمغان می دهند. خودآگاهی به معنای درک چهار رسالت که خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی را در انسان شکل می دهد. از این رو روشنفکر و نویسنده نباید تن به تنهایی و از خود بیگانگی بدهد و به سان نویسنده گان قرن نوزدهم مانند نویسندگانی چون میخاییل لرمانتف که در  اشعارش زیر نام (تنهایی، قفقاز، بگذار کسی را دوست بدارم) ناله و ضجه می کشد و از غم و اندوۀ تنهایی و بی کسی شکوه ها سر داده است. یا مانند قهرمان تراژدی سوفوکل که به جزیرۀ خالی لمنوس رانده شد یا به گونۀ گریگور ساما قهرمان داستان تمثیلی “مسخ” کافکا و یا داستان گزارشی برای یک اکادمی یا یوزف کا، در رمان محاکمه و یا قهرمان داستان مرگ در ونیز نوشتۀ توماس مان در لاک تنهایی بخزد و پیهم از تنهایی شکوه نماید یا مانند گئورگ بوشنر در داستان ” لنتس” دچار افسرده گی روحی شود که بر اثر تنهایی و افسرده‌گی روحی از محیط خانواده‌گی و اجتماعی خود می‌گریزد و پس از قطع رابطه با گوته و طرد شدن از شهر و ایمار، برای نجات خویش به کشیش “ابرلین “پناه می‌آورد؛ بلکه برعکس نویسندۀ امروزین مانند شخصیت های با صلابتی چون فانون ها باید با نیروی خودآگاهی و مردم گرایی از تنهایی و خود بیگانگی فرار و به آغوش خودآگاهی و مردم باوری های سرشار از عشق انسان داشتن پناه ببرند. (۱)

فرانتس فانون نویسندۀ کتاب” پوست سیاه، صورتک های سفید” و مبارز خستگی ناپذیر و روشنفکری ضد استعار که در صف جبهۀ آزادی بخش ملی الجزایر با خواست استقلال طلبانۀ آنان همصدا شد و افتخار لقب ” بلندگوی” انقلاب الجزایر را به خود کمایی کرد. هرچند علاقمند کاربرد واژه انقلاب نیستم، زیرا انقلاب های جپ و راست افغانستان را به مرکز بازی های قدرت های بزرگ بدل کرد و به این حقیقت مهر تایید نهاد که روشنفکران انقلابیون خوب اند و اما به گواهی تاریخ  عصبیت روشنفکری آنان را از ساختن نظام و ادارۀ کشور معذور داشته است. بررغم آنکه هنوز هم فرانسه  با پذیرفتن او با توجه به مبارزات اش در آن زمان مشکل دارد؛ اما او توانسته جایگاۀ خود را بحیث مبارزی خستگی ناپذیر و ضد استعمار در قلب های میلیون ها انسان آزادی خواه حفظ کند و او همچنان روشنفکري باقي مانده است که با زدن مهر ” پيامبري شکست خورده”(٣) بروي ترجيح مي دهند که ناديده بگيرندش. با اينهمه اين متفکر که داراي قلمی ادبی بود، هنوز هم مي تواند همچنان نه تنها به روشن شدن تاريخ؛ بلکه به بحث ها و گفتگوهای معاصر نيز ياری رساند. یا به سان شریعتی ها برای همیش قامت آرایی کند تا جاودانه بماند و از نوشته های خویش حجتی برای ماندگاری خود به نسل های آینده به تصویر بکشد. هرچند متفکران مسلمانی چون ملکیان بر شریعتی الزام آورده اند که چگونه ممکن است تا دوبوار و وسارتر را عین القضات و حلاج مقایسه کرد؛ زیرا بن‌مایه مادی‌انگارانه سیمون دو بوار و سارتر کجا و بن‌مایه عین‌القضات و حلاج کجا، وگرنه در سخن عیسی و در سخن مارکس هم حرف مشترک وجود دارد، اما با استناد به این کسی نمی توان گفت که من یک عیسوی مارکسیست هستم یا یک مارکسی مسیحی‌ام! مارکسیسم از بن و بنیاد مسیحیت را نفی می‌کند و مسیحیت هم از بن و بنیاد مارکسیسم را نفی می‌کند؛ اما این در حالی است که مرحوم شریعتی نه تنها به جهان مدرن برخوردی منفعلانه نداشت، بلکه مواجههٔ وی با جهان مدرن کنش‌گرانه بود. قلم و بیان شریعتی بود که بر مصداق گفتۀ  بیژن عبدالکریمی، روشنفکرانی همچون سروش، شایگان و جواد طباطبایی که شریعتی را به ایدئولوژیک اندیشی متهم می‌کنند مبتلا به خطای هرمنوتیکی شده‌اند.[۵۹]  (۲)

این در حالی است که در این کشور های قحط الرجالی حاکم نبوده و نویسنده گان و روشنفکران و دانشمندان زیادی وجود دارند که رسالت خویش را در برابر کشور و مردم شان کمتر از رسالت پیامبرانه نمی دانند؛ اما چگونه شده که از سامان دهی حکومت ها و کمک به زمامداران شان بدور مانده اند. ممکن شماری فکر کند که یدون تردید در ذهن هرکسی این پرسش خطور می کند که چگونه شده تا جهان اسلام از افریقای مرکزی و شمالی تا شرق میانه و جنوب و جنوب شرق آسیا به مرکز فعالیت های تروریستی بدل شده اند و کشور های موجود در این مناطق سخت در آتش تروریزم می سوزند. عامل اصلی این وحشت آفرینی ها جنگ میان سنت و تجدد و اسلام افراطی با دموکراسی و یا جنگ میان سنت و مدرنیته نیست؛ ؛ بلکه بیشتر این کشور ها قربانی حکومت های فاسد و  زمامداران فساد پیشه و حامیان افراد فاسد شده اند. چنانکه امروز بسیاری از کشور های اسلامی به میدان جنگ نیابتی قدرت های بزرگ و رزمگاۀ نیرو های آنان بدل شده است و هزاران سرباز امریکایی و روسی و انگلیسی و …. در کشور های اسلامی  مستقر هستند. نظر به گزارش مرکز پژوهش‌های بین‌المللی کندی، آمریکا در حال حاضر ۷۰۰ تا ۸۰۰ پایگاه زمینی، دریایی، هوایی و جاسوسی در خارج از آمریکا دارد. بطور مشخص ۷۳۷ پایگاه در ۱۳۰ کشور خارجی قرار دارند که تعدادی از آنها اردوگاه‌های موقت هستند. تعداد مراکز و پادگانهای ارتش آمریکا در خاک آن کشور به ۶۰۰۰ می‌رسد. پایگاه های امریکا در همسایگی ایران در کشور هایی چون، ترکیه، افغانستان، پاکستان، گرجستان و ارمنستان؛ پایگاه های امریکا در کشور های خلیج مانند، بحرین، امارات عربی متحده به شمول یک پایگاه فرانسه، عربستان، عراق، عمان، کویت و قطر  و پایگاه های امریکا در اقیانوس هند در دیه‌گو گارسیا  ( جزیرۀ مرجانی )و در مدیترانه در انجرلیگ ترکیه، مقر های دریایی ناپلز در ایتالیا و در جبل الطارق قرار دارند.  بیشترین این پایگاه ها در کشور های اسلامی و یا در مجاورت آنها قرار دارند.

در این شکی نیست که افراطیت دینی پای قدرت های مهاجم را به کشور های اسلامی کشانده است و اما عامل اصلی ظهور افراطیت در جهان اسلام فقر و استبداد و حکومت های فاسد بوده است که بیشتر از سوی امریکا و هم پیمانانش حمایت می شوند. تروریزم و افراطیت در واقع پاسخی ناجور در برابر فقر و استبداد و حاکمیت های فاسد است که مادر اصلی این وحشت آفرینی ها حکومت های فاسد و دیکتاتور و نابکار بوده است تا زمانی که قانونیت در جهان اسلام برقرار نشود و جای حکومت های فاسد و مستبد را حکومت های ضد فساد و استبداد و حافظ قانون نگیرد نه تنها بساط تروریزم و تهاجم از کشور های اسلامی جمع نمی شود، بلکه کشور های اسلامی در ضد و بند با مهاجمان یکی پی دیگر به دامن تروریزم سقوط خواهند کرد و به عرصه حاکمیت تروریستان بدل خواهند شد. با تاسف که اکنون کشور های مقدم در خط مبارزه با تروریزم شاهد بدترین فساد اداری و قانون شکنی و زنباره گی اند و فساد و قانون ستیزی آنقدر در این کشور ها اوج گرفته است که فساد و غارت و اختلاس درآنها بیداد می کند و تاراج و ز نباره گی به فرهنگ ذلت بار بدل شده است. وضعیت طوری شده که مفسدان بجای کنار رفتن از قدرت و عفو خواستن از مردم برعکس بر گرده های مردم بیشتر سوار شده و بر ریش مردم بی شرمانه می خندند. از همین رو است که امروز کشور های واقع درخط مقدم تروریزم شاهد قیام های خونین اند و هزاران هزار جوانان بیکار و درمانده از ایران تا سوریه و عراق و لبنان برضد آخوند ها و شیح ها و سلاطین مستبد دست به تظاهرات زده اند. تا زمانی که حگومت های فاسد و مستبد و قانون گریز در این کشور ها از بین نروند، نه تنها این قیام ها از پای نمی نشینند، بلکه به گونه زنجیره یی سراسری خواهند شد و تا نابودی و سقوط کامل حکومت های فاسد و مطلقه و توتالیتر ادامه خواهند یافت، هر روز رو به اوج نهاده و گسترده تر می شوند که بالاخره نیرو های خارجی هم با این حکومت های بدرود حواهند گفت. در آن صورت مفسدان و مستبدان را مردم با چنگ و دندان پاره پاره خواهند کرد. مفسدان و مستبدان یک تابعته و دو تابعته و سه تابعته بدانند که این روز دیر یا زود بر سر آنان آمدنی است. بیشترین بار این رسالت بر دوش روشنفکران و نویسنده گان است که باید آن را ناگزیرانه و مسؤولانه بدوش بکشند. گفتنی است که بر اثر ماجرای دریفوس در قرن نوزدهم  فرانسه برای نخستین بار مقولۀ روشنفکر  به رسمیت شناخته شد. در این ماجرا دریفوس پس از گذشت سال ها محکومیت بی گناه شناخته شد. امیل زولا، به حمایت از وی و محکوم کردن عمل دادگاه و اعتراض به آن پرداخت که به محکومیت یک ساله‌اش منجر شد. پس از آن بود که سیصد تن از نویسندگان و اندیشمندان طی نامه‌یی به اعتراض به این حکم برخاستند که به اعلامیه روشنفکران مشهور شد. این اتفاق به سال ۱۸۹۸ رخ داد.

از آنچه گفته آمد، روشنفکران بویژه نویسنده گان در جوامع بشری با آزمون های دشواری رو به رو اند که باید با عبور از ” هفت خوان رستم” و پیمودن کوه و کتل های پرفراز و نشیب بالاخره به هدف متعالی شان که همانا تغییر به معنای واقعی کلمه در کشور های شان است، به آن نایل آیند. اندیشیدن به مثابۀ دق الباب برای رونمایی هر تغییری شناخته شده است. از این رو مهم تر از همه اندیشیدن در مورد زمانه از جمله وظایف مهم روشنفکران است که آیا می توانند بدون نافرمانی و پرشس و اعتراض فکر کنند؟ به گفته هایدگرآزاردهنده ترین امر در دوران تفکر انگیز کنونی آن است که “روشنفکران فکر نمی کنند”. از نظر هایدگر فکر کردن پرسش کردن است. فکر کردن یعنی خود و دنیا را به صورت سوال مطرح کردن و برای آنها پاسخ معقول یافتن است.

روشنفکران و نویسنده گان در هر برهه یی از تاریخ به طور قطع می توانند، برای جوامع شان درست فکر کنند تا مفید ثابت شوند. درست این تا زمانی مفهوم دارد که روشنفکر به این باور داشته باشد که “شک” یک واژۀ پوچ و میان خالی نیست. در حقیقت شک است که سرنوشت روشنفکر را رقم می ز ند، البته درست زمانی که شک او به یقین برسد. این شک است که سبب تغییر می شود، تغییری که در میان روشنفکران باید اتفاق افتد، خود بخشی از تغییری است که روشنفکران باید سعی کنند آن را در قرن بیست و یکم به وجود آورند. با تاسف روشنفکران در زمانی با این آزمون دشوار رو به رو اند که سیاست مداران  فاسد، مردم فریب و گزافه گو بیشتر از هر زمانی در جهان در حال صعود اند. در چنین حالی چیزی که در بحث ها به آن پرداخته نمی شود نیاز به نفش آفرینی روشنفکران به عنوان عوامل تغییرگفتمان اجتماعی و سمت دادن جامعه به سوی روش جدید اندیشیدن است. حال زمان آن رسیده است که روشنفکران تبدیل به مبارزان سازش ناپذیر شوند تا در خدمت حرمت انسانی قرار بگیرند و شکوۀ انسانیت را دوباره در جوامع بشری باز گردانند. یاهو

۱ –  https://bit.ly/39kAPRA

۲ –  https://bit.ly/2sB4pld

۳ – – Lire le beau texte de l’essayiste Lothar Baier (Agone, n° 33, Marseille, avril 2005).