تیر جفا : م – اسحاق ثنا

این دل نشد شبی که به سویت سفر نکرد

ترس از هراس و راه ز خوف و خطر نکرد 

مثل همیشه حادثه تکرار شد ولیک 

یک روز هم ز آمدن اش کس خبر نکرد 

رفتم به کوچه کوچه پی مهر و مردمی 

یک کس ز روی مهر سر از در به در نکرد 

خود سوختم به درد خود و خود گریستم 

یک کس به آه و حسرت من دیده تر نکرد 

صیاد زد به تیر جفا صید ناتوان 

رحمی به صید کوچک بی بال و پر نکرد 

دشمن چنان به ریشه ای نخل امید ما 

زد زخمه ای نفاق که با ما تبر نکرد