افغانستان از نقطهء عطف تا آستانهء یک گذار : مهرالدین مشید

افغانستان پس از سال ۱۳۵۲ تا کنون چهار نقطهء عطف را پشت سر نهاده است که پی آمد آن تاسیس چهار جمهوریت در این کشور بوده است. کودتای داوود نخستین نقطۀ عطف در تاریخ کشوربود که منجر به تاسیس «جمهوریت» در افغانستان شد و بعد از آن کودتای هفت ثور رخ داد که پی آمد آن منجر به «جمهوری دموکراتیک افغانستان» گردید. درزمان نجیب الله با وضع قانون اساسی جمهوری افغانستان و الغای اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان و با انفاذ قانون اساسی سال ۱۳۶۶ خورشیدی جمهوریت سوم تاسیس شد. پس از آن هم سرنگونی رژیم نجیب که به تاسیس «دولت اسلامی» انجامید و بعد از سرنگونی طالبان «جمهوری اسلامی افغانستان» در کشور تاسیس شد که تا کنون ادامه دارد. نقطۀ عطف درمعادله های انتی گرال و تفاضلی به نقطه ای گفته می شود که بر روی بلندترین نقطۀ یک خم قرار دارد که خمیدگی آن خم در آن نقطه تغییر جهت می‌دهد و یا به عبارت دیگر علامت مشتق دوم یک تابع، قبل و بعد از نقطهٔ عطفش بر روی تابع تغییر می‌کند.

همان طوری که در علوم ریاضی نقطۀ عطف مهم و سرنوشت ساز برای یک طرح خواند شده است. این موضوع در حوزه های دیگر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نیز کاربرد دارد که دلالت به نقطۀ بحرانی و سرنوشت ساز می کند. نقطه ای که با مرگ و زنده گی یک ملت پیوند خورده و گره گاۀ حوادث دشوار و گوناگون تاریخی است که یک کشور را از نقطۀ عطف تا آستانۀ یک گذارتاریخی متحول می سازد. 

با تاسف که امروز افغانستان در نقطهء عطفی قرار دارد و حوادث درآن چنان فشرده شده که تمامی شرایط برای یک گذار گویی آماده شده است. گاهی هم از نقطۀ عطف به عنوان گشایش گره گاهی به سوی گذار تعبیر کرده اند. نقطۀ عطف یعنی محل تقاطع حوادث متضاد که در زمان واحد در همان محل حضور بهم می رسانند. نقطه ای که زشتی ها و زیبایی ها را در یک چشم بهم زدن به تماشا می گذارد و فقر و بیکاری و راهزنی و راهگیری و کشتار و بیرحمی و خلاصه تمامی پلشتی ها آینۀ تمام نمای آن در عرصه های گوناگون چون؛ فساد مالی و اخلاقی را به تماشا می گذارد. در نماد شگفت انگیزی غارتگران و غاصبان دارایی ها و شرف و عزت مردم افغانستان را در محراق آن خودنمایی می کنند. آشکار است زمانی که مجموعۀ رخداد های ناهمگون در یک نقطه باهم گره می خورند و در این صورت همه چیز به نقطۀ غیر قابل بازگشت می رسند و به سخن مارکس حتا ارادۀ انسان ها را به چالش می کشد و از ژفنای آن یک باره حادثۀ جدیدی به فوران می آید که در شماری موارد غیر قابل پیش بینی است. این حادثه به مثابۀ زگنالی است که سرنوشت بزرگ ترین کشور ها را در یک لحظه دچار دگرگون می سازد. رسیدن به چنین نقطه ای به معنای از دست رفتن بسیاری فرصت ها است که دیگر شعار های پرزرق و برق میان تهی نه بازاری و نه خریداری دارد. 

آشکار است که در این حالت چنان حوادث متضاد و متفاوت بهم گرۀ محکم می خورند که گاهی غیث و ثمین کردن آنها دشوار و حتا تشخیص و شناسایی آنها مشکل می شود. درآشفته بازار این نقطۀ بحرانی و در یک خم هزار پیچ آن چنان اوضاع درهم و برهم است و حوادث متضاد سیل آسا حضور بهم می رسانند که بر مصداق این شعر زیبای مرحوم فانی: «خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدم ها  –  چه شادی ها خورد برهم چه بازی ها شود رسوا» هرگاه پرده از روی آن برداشته شود؛ راستی که چه شادی ها خورد برهم و چه بازی ها شود رسوا. از همین رو نقطۀ عطف را گره گاۀ حوادث نیز می خوانند که در واقع با گره خوردن حوادث و فشرده شدن آن همه چیز به نقطۀ انفجار می رسد.

با تاسف که جامعۀ ما خواسته و یا ناخواسته چنین نقطه ای را دارد بار دیگر به آزمون می گیرد. کم ترین بی توجهی به این نقطه شاید گناهی نابخشودنی باشد، زیرا جبران چنین بی توجهی امری ناممکن و هرگونه ندامت پس از حادثه گناۀ بزرگ تر تلقی می شود. این نقطۀ عطف نه تنها گره گاۀ حوادث؛ بلکه پرسشگاهی است که کارنامه های زمامداران و نیات اصلی آنان را آشکارا و سیمای آنان را عریان و مشت های شان را باز به نمایش میگذارد. این گره گاه بیرحمانه شخصیت و هویت زمامداران وسیاستگران را به نمایش می گذارد که به چه میزانی عاشقان قدرت و غلامان ثروت اند و چگونه خیلی قشنگ احساسات و آرزو های میلیون ها انسان را در قمار خواست های شخصی خود به قربانی گذاشته اند. آن هم آنگاه که کارد به استخوان های زخمی ملت می رسد و حادثۀ خونین آنان را فرا می گیرد. درچنین حالی زمامداران و سیاستگران اند که در نخستین چشم بهم زدن آرامش شخصی خود را به بهای رها کردن ملتی در پرتگاۀ مرگ و نابودی ترجیح داده و با یاران گرمابه و گلستان شان به بیرون از کشور رخت سفر می بندند. 

گفته می توان که گره گاۀ نقطۀ عطف، در افغانستان با امضای توافقنامهء آمریکا با طالبان در ۲۹ فیروزی در دوحه است که سرآغاز یک تحول بعد از ۱۹ سال جنگ بدون نتیجه و شکست خوردهء امریکا در افغانستان خوانده می شود. اما این توافقنامهء پاکستان محور طوری که انتظار می رفت، از همان آغاز چالش آفرین شد و بحث برسر رهایی زندانیان از اعتبار آن کاست. این سبب شد تا مذاکرات میان حکومت و طالبان در حدود شش ماه به تعویق افتد و بالاخره در حدود یک ماه پیش مذاکرات بین الافغانی میان هیئت های تسهیل کنندهء حکومت و طالبان در دوحه آغاز شد. هرچند تا کنون در مورد اصول و طرزالعمل مذاکرات توافق حاصل نشده و اما هرچه باشد، ما در آستانهء مذاکرات بین الافغانی قرار داریم. چنان که چند روز پیش با ورود رئیس جمهور غنی به قطر، دوحه به مرکز گفت و‌گو های مهم و سرنوشت ساز دیپلوماتیک میان رهبران افغانستان و مقام های امریکایی و قطری و شماری کشور های اروپایی بدل شده است. چنان که رئیس جمهور غنی در دوحه با جنرال میلر و خلیل زاد و نخست وزیر قطر دیدار کرد. خلیل زاد در حاشیهء گفت و‌گو های قطر بعد از دیدار با آقای غنی و طالبان با مقام های تاجکی و پاکستانی در کشور های شان ملاقات کرد. خلیل زاد را درسفر به پاکستان جنرال میلر فرماندۀ نیرو  های امریکایی درافغانستان نیز همرایی می کرد و در اعلامیه ای دو طرف از گفت و گو های بین الافغانی حمایت کردند و آن را یک فرصت تاریخی خواندند و تاکید کردند که نباید اشتباهات گذشته تکرار شود.

شگفت آور این که این جاسوس دوگانۀ سی آی ای و آی اس آی در دیدار با قمرجاوید باجوه رئیس ستاد ارتش پاکستان، از تلاش های او درجهت پیشرفت گفت وگو گوهای صلح در افغانستان ستا یش کرد. وی در حالی از وی ستایش کرده که پس از امضای توافقنامۀ دوحه خشونت ها در افغانستان بوسیلۀ طالبان زیر فرمان او افزایش یافته است. شاید دلیل اش باورمندی بیست سال پیش او باشد که باب ود در کتاب « جنگ اشباح» به آن اشاره کرده است: « طالبان یگا نه نیروی می باشند که درافغانستان امنیت را تامین کرده می توا نند ….اگرامریکا می خواهد طالبان را براندازد، ازنیروهای اتحاد شمال علیه آن ها بهره برداری نکند؛ زیراکه ، او نیروی براندازطالبان را ازپشتون ها درپشاور می سازد! وقتیکه زمان جنگ جورج بوش علیه طالبان القاعده فرا رسید، بوش ازخلیلزی پرسان کرد که چه شد نیروی مخالف طالبان درپشاور؟ وی پاسخ نداشت ! بنا برآن ، بوش به تیم جنگی خود فرمان داد که بروید با اتحاد شمال ، جبهه مشترک برای براندازی طالبان والقاعده شکل داده جنگ را شروع نما ئید!” ازاین نگاه که ، خلیلزی همکارنزدیک رئیس قبلی ستاد مشترک ارتش پاکستان درحمایت ازطالبان بود ، حق دارد ازخلف او برای حما یت دروغین او ازپروسه ای مبهم صلح درافغانستان ستایش نماید. 

این در حالی است که حتا به نتیجه رسیدن صلح دوحه از نظر بسیاری مردم افغانستان صلحامریکا و طالبان و پاکستان تلقی می شود و نه صلح مورد نظر مردم افغانستان. این پروسه تا کنون با فشار امریکایی‌ها پیش رفته وپایان آن پایان بحران افغانستان نخواهد بود؛ زیرا صلح واقعی زمانی در افغانستان بوجود می آید که  تبعیض قومی، زبانی و مذهبی در کشور پایان یابد و مهم تر و ضروری‌تر این که صلح کابل با طالبان تحقق پیدا کند. مهم تر از همه به اعتماد سازی ملی نیاز مبرم است و بدون اعتمادسازی ملی، بدون به رسمیت شناختن همه و برابر دانستن همه‎ی اقوام، بدون پذیرفتن و احترام و پاسداری تمام زبان‌ها و فرهنگ‌های داخلی، نمی‌توان به صلح واقعی دست یافت تا همه در برابر طالبان بسیج شوند. از این رو پیش از صلح دوحه نیاز مبرم به صلح در داخل است تا در حوزه های گوناگون بویژه مسایل کلان ملی صداقت و شفافیت بوجود آید. خلیل زاد در راستای خدمات بایسته اش برای پاکستان و طالبان، در دیدار با رئیس جمهور افغانستان، در دوحه از وی خواست تا در راهء صلح بجای ایجاد مانع تسهیلات فراهم کند؛ اما بر رغم تلاش های مقام های قطری و آمریکایی، اروپایی و شماری رهبران بزرگ جهان اسلام مانند، یوسف قرضاوی و دیدار او با رهبران  طالبان و دیپلوماسی سنگین بیرون از قطر مانند سفر های عبدالله به پاکستان و هند برای کسب اعتماد و دادن اطمینان برای کشور های یادشده هنوز بن بست در مذاکرات نشکسته است. 

در همین حال گمانه زنی هایی وجود داشت که در صورت عدم توافق طالبان و حکومت ممکن آمریکا نسخهء صلح خود را بوسیلهء مقام های قطری به رئیس جمهور غنی تقدیم نماید. هرچند  تا کنون چنین اتفاقی بوقوع نپیوسته است؛ اما از شتاب آمریکایی ها برای خروج و تمایل شان برای صلح معلوم می شود که آنان در صدد خروج زود هنگام از افغانستان اند و برای تکمیل وعده های شان با طالبان شتاب زده عمل می کنند. چنان که ترامپ بدون در نظرداشت پیمان امنیتی میان کابل و واشنگتن در تویت ۹ اکتبر خود گفت که نیروهای امریکایی باید تا کرسمس – بیشتر از دو ماه دیگر – به خانه برگردند.اما، ساعاتی پیش از تویت آقای ترمپ، رابرت اوبراین، مشاور امنیت ملی امریکا گفت که شمار نظامیان امریکایی مستقر در افغانستان تا اوایل سال ۲۰۲۱ به ۲۵۰۰ تن کاهش خواهد یافت. در عین حال خلیل زاد نیز از توافق زودهنگام خبر می دهد. چنان که تخریب ۴۰۰ پایگاهء نظامی خود را در افغانستان آغاز کرده اند و گفته می شود که آمریکا علاقمند حفظ چهار یا پنج پایگاهء نظامی خود در افغانستان است و هنوز بر سر این موضوع با طالبان به توافق نرسیده اند.

آمریکا پیش از این هم چندین پایگاه خود را در افغانستان تخریب کرد و به ارزش هفت میلیلیارد دالر اسلحهء سبک و سنگین را به پاکستان سپرد و در حالی که نیرو های دفاعی کشور از نداشتن اسلحه ثقیل رنج‌می برند. حال پرسش این است که با توجه به گفته های بالا، چقدر گفته می توان که افغانستان در نقطهء عطف قرار دارد که در عقب آن مرحلهء گذار به صلح سراسری را پیش بین بود و از آن به عنوان نقطهء عطف و سرنوشت ساز پنجم در تاریخ کشور یادآور شد. یا این که نقطهء ناپیدای عطف را باید در فشار های کشور های جهان و منطقه بویژه آمریکا می توان پی جویی کرد که با افزایش فشار بر پاکستان و آمریکا و طالبان و تمامی طرف های درگیر ممکن به نظر می رسد.

در این میان آنچه مسلم است، این که بیشتر از یک‌ماه از آغاز نشست دوحه سپری شده و هرچند هیئت های تسهیل کننده روی ۱۸ موضوع به توافق رسیده اند و اما هنوز نتوانسته تا روی دو موضوع چون فیصله ها بربنیاد فقه حنفی و قبولی توافقنامهء دوحه به مثابهء مادر و چگونگی حکومت در دور انتقال به توافق برسند. از حملهء این دو موضوع یکی آن خیلی مهم است که سطحی عبور کردن از آن حتا موضع دفاع از جمهوریت را زیر پرسش می برد و خاطره های معاهده های استعمار کهن را در افکار تداعی می کند که مهاجمان خواست های پیشینه و پسینهء شان را بالای کشور تحت استعمار تحمیل می کردند.

امریکایی ها در حالی به صلح دوحه بحیث مادر تاکید دارند که پیش از توافق روی موضوع «آتش‌بس دایمی»، کلیه تعزیرات موجود علیه طالبان رفع و تمام زندانیان این گروه از بند رها می شوند و ازاین رو مذاکره روی «نقشه راه سیاسی آینده افغانستان» بدون برقراری «آتش‌بس دایمی» برای دولت بسیار مرگ‌بار خوانده شده است. طالبان در پیوند به آتش بس نگاۀ تاکتیکی دارند و در به تاخیر افتادن آن ، بیش‌ترین نفع را در سه مورد دیگر خواهند برد. بنا براین پافشاری طالبان در مورد توافقنامۀ دوحه معنا دار است و آنان می دانند که با مادر قرار گرفتن آن نخستین موضوعی که روی میز قرار می‌گیرد، رهایی کامل زندانیان طالبان و همین‌طور رفع کلیه تعزیرات علیه این گروه است. در گام بعدی، موضوعی که روی آن باید بحث شود، «نقشه راه سیاسی آینده افغانستان» است. پس از حصول توافق روی این موارد، موضوع «آتش‌بس دایمی و فراگیر» مطرح می‌شود. در حالی که اعلامیه مشترک کابل – واشنگتن در حالی که با بخش‌هایی از توافق‌نامه دوحه دچار تعارض است، در کلیت پیرو همین توافق‌نامه است. در این اعلامیه اصطلاح «توافق سیاسی» دو بار مقدم بر اصطلاح «آتش‌بس دایمی» ذکر شده است که باید از طریق مذاکرات مستقیم بین دولت و طالبان حاصل شود؛ به این معنا که بدون «توافق سیاسی» بین دو طرف، «آتش‌بس دایمی» برقرار نمی‌شود. درست همین نکته مایه نگرانی برای حوزه جمهوریت است.

تنها موضع سخت طالبان دفاع از جمهوریت را زیر پرسش نبرده است؛ بلکه پشت پا زدن به ارزش های جمهوریت آن را به مار زخمی در افغانستان بدل کرده است؛ زیرا بحث بر سر جمهوریت دفاع از نظامی است که زمامداران آن افراد پاک و با وجدان و وطن دوست و خدمتگار مردم و همدیگر پذیر و مشتاقان همصدایی باشند و نه‌ مشتی دزد و اوباش و فاسد و غدار و غاصب که زیر نام جمهوریت برگرده های مردم سوار شوند. بنا براین گزینش دقیق طالبان نشانگر این است که آنان از مشورت ها و رهنمایی های لازم و بسندهء کارشناسان پاکستانی ها برخوردار هستند.

از اظهارات خلیل زاد مبنی بر تایید موضع طالبان فهمیده می شود که دست مهر او هم بر ناف طالبان سنگینی می کند. این در حالی است که هنوز نشست اصلی آغاز نشده و موضوع های اصلی چون؛ نحوهء حکومت و تغییر قانون اساسی و چگونگی ادغام طالبان و چیز های دیگر مطرح نشده است. در حالیکه مسایل بالا اساسی ترین بحث های بین الافغانی را تشکیل می دهند. از به نتیجه نرسیدن هیئت های تسهیل کننده و انعطاف ناپذیری ها در مدت یک ماه فهمیده می شود که بحث روی موضوع های اصلی شاید ماه ها و حتا سال ها را در بر بگیرد و شاید هم تا چهارسال ادامه یابد. از نرمش ناپذیری ها و موضعگیری های خصمانه فهمیده می شود که درازراهء صلح طولانی تر از گمانه زنی های نخستین است. هرگاه چنین شود، تشدید حملات روز افزون طالبان آیندهء تیره و تار را برای مردم افغانستان خبر میدهد.

هرچند با خروج خارجی ها مشروعیت جنگ طالبان از میان رفته و حیثیت جنگ آنان از سکوی جهاد به پرتگاهء باغبان سقوط می کند و آنان نمی توانند، کشتار ها و بی رحمی های شان را رنگ اسلامی بدهند و بعید است که نظامیان پاکستان دست از حمایت طالبان بردارند. یک راهء میان بر وجود دارد که همانا متقاعد ساختن پاکستان از حمایت طالبان بوسیلهء فشار است که کوتاه ترین راه برای نابودی طالبان است. بند شدن اکمالات طالبان از سوی پاکستان و وضع محدودیت بر فعالیت های تروریستی آنان عمر آنان را کوتاه و شکست آنان را ممکن می سازد. اما این در صورتی ممکن است که اختلاف در کابل میان حکومت و گروه های سیاسی به سفر تقرب کند و حکومتداری بهتر شود و افراد فاسد و بدنام از مقام های ارشد به زیر افگنده شوند تا دست کم طالبان بدانند که دموکراسی نظام فساد پراکنی و غارتگری و قوم گرایی نه؛ بل یک‌نظام انسانی است که اسلام نیز در آغوشش مجال زیستن و رشد و پیشرفت را پیدا می کند. هرگاه حکومت افغانستان بتواند اصلاحات گستردهء یادشده را در حوزه های گوناگون در پیش بگیرد و جمهوریت را نه در شعار؛ بل در عمل پیاده کند. در این صورت هرگاه طالبان پس از خروج خارجی ها به خشونت ادامه بدهندء بدون تردید در بستر چنین نظامی ذوب می شوند. درست است که طالبان دست ساخت آی اس آی است و اما قدرتمندی شان محصول اشتباهات و ناکارآیی ها و حکومتداری فاسد است که فقر و بیکاری برخاسته از آن فرصت سربازگیری برای طالبان را داده و هزاران تن را به صفوف آنان کشانده است؛ اما با تاسف تلاش ها برای دامن زدن به تنش های قومی و زبانی در موجی از خودکامگی و استبداد و تبعیض که عواقب خطرناکی در پی دارد و کشور را به پرتگاۀ طالبانی می برد، چنان در کشور بیداد می کند که شانس پیروزی دولت افغانستان در برابر طالبان را اندک ساخته و حتا به صفر تقرب می کند. این آقایان نمی دانند که تنوع زبانی و قومی گل های رنگارنگ وابزار شناخت مردم افغانستان است. 

این در حالی است که همه به نتیجه گفت‌وگوهایی صلح دوحه چشم دوخته‌اند و بی صبرانه منتظر اند تاجنگ چهل ساله ای که یک نسل را از میان برد و نسل دیگری را پیر ساخت و در نتیجۀ آن نسل امروز در نشیب وفراز این بازی احساس تنهایی و بی پناهی می نمایند. مردم در حالی در آتش این انتظار می سوزند که می دانند، سناریو نویسان جنگ نیم قرنۀ افغانستان دیگران بودند و آشکار است که سناریوی صلح هم در دست دیگران است. با این حال آنانی که عرادۀ جنگ را تا اکنون به حرکت درآورده اند وبدون تردید کشتی توفان زدۀ صلح را هم به منزل مقصود خواهند رساند. واقعیت های تلخ در چند دهۀ اخیر ثابت کرده است که مردم افغانستان حیثیت بازیکنان ثانوی را داشته اند که درنتیجه بازیچۀ دست سناریونویسان بیرونی بوده اند. پس داستان دنباله دار صلح با طالبان هم از چنین سناریو ها آب می نوشد. امریکا، زمانی به طالبان به بهانۀ گفت‌وگوهایی صلح، مشروعیت منطقه‌ای و جهانی بخشید که ۱۹ سال پیش به بهانۀ نابودی آن‌ها به افغانستان لشکرکشی کرد؛ اما امروز مشتاق است تا آنان را در خوان قدرت شریک نماید.

از آنچه گفته آمد، بدون تردید افغانستان خواهی و نخواهی نقطۀ عطفی را در پیش دارد که گذار حتمی را به سوی سرنوشت مبهم در پیش دارد که در هر حالی خطر  آن جمهوریت را سخت تهدید می کند که با خروج نیرو های خارجی و همدستی پاکستان با طالبان درموجی از شاباسی گفتن های خلیل زاد برای نظامیان اسلام آباد و احتمال قطع کمک ها به نظامیان افغانستان و موجودیت دشواری های نفس گیر عمدی و دست و پاگیر در حکومت و نارضایتی روز افزون مردم از آن برگ برنده در دست طالبان را می دهد تا از این فرصت به سود خود استفادۀ اعظمی نمایند. گفته می توان که در صورت نرسیدن به یک توافق خطر بالقوۀ  موجود به خطر بالفعل مبدل می شود و آیندۀ زود هنگام پرمخاطره را در افکار تداعی می کند که بیشتر برضد جبهۀ جمهوریت و به سود امارت است؛ زیرا ترس آن می رود که طالبان از چالش های موجود در داخل بحیث فرصت به سود خود استفاده کنند و با تبلیغات گسترده به بهای بازی با افکار عامه با بهم زدن زودهنگام اوضاع همه چیز را در نقطۀ عطفی به  سوی یک گذار نامیمون به سود خود رقم بزنند که آنگاه هر نوع تدبیر کاری را از پیش نخواهد برد. آنگاه خدای نخواسته مردم مظلوم افغانستان در کام طالبان خواهند افتاد و در زیر شلاق های آنان خورد و خمیر خواهند شد و تاسف آور این که جمهوری خواهان « پرو پاقرص» با رها کردن مردم در کام هیولای طالبانی از نخستین کسانی خواهند بود که افغانستان را ترک خواهند کرد. آنگاه این ندامت دردناک که بخاطر چند روز ماندن در قدرت که چگونه سرنوشت ملتی به بازی گرفته شد، هیچ دردی را دوا نخواهد کرد. یاهو