تراژدی سر زمین محبوب ما ! شعر از عزیز آسوده

مرگ انسانیت ،از دست بشر می بینم !

کار ملک زار شده ،روز بتر می بینم

رسم سفاکی به هرکوی و گذر می بینم

هرقدر سعی و عمل گشت پی صلح و سلم

همه را بی اثرو هیچ و هدر می بینم

وحشت و بربریت رسم زمان گردیده

شب و روز ،دور و برم فتنه و شر می بینم

همه گی تشنهء خون در پی کشتار دگر 

سینمای دگر از دور حجر‌  می بینم

آسمان دور و زمین سخت بود،وای افسوس!

سرنوشت همه در دست تبر می بینم

چند سالیست که در خاک وطن خون جوشد

کوچه و خانه به خون همه تر میبنم

دست همسایه دراز است پی جنگ و نفاق 

سود کشور همه با نقص و ضرر می بینم

یکسو ویرانی و کشتار به هر سو جاری 

یکسو از صلح ،مجالس به قطر می بینم

بس که پیچ و خم بسیار پدیدار شده

کار این صلح ،سراسر به اگر می بینم

هستی و هویت میهن شده آسیب پذیر

دست ها را همه گرم سروپر می بینم

خبره گان یکسره در خاک سیه چون موران 

عاملان را همه افراد چلر می بینم

شوهران خفته به تابوت ،همه خون آلود 

بیوه گان را همگی چشم بدر می بینم

کشت و کشتار به هر گوشه فراوان شب و روز 

وان خلیل زاد به هر جا به چکر می بینم

نام کردند همه (کاهش جنگ و زد وخورد )

لیک افزایش جنگ ،بیش و بتر می بینم

پر شد از ناله مظلوم وطن گوش فلک 

بخدا گوش شنیدن همه کر می بینم 

پدران را همه جا ،کشته و زخمی بر خاک 

مادران ،چادری از سوگ به سر می بینم 

کودکان را همه محروم ز الطاف پدر

خان و مان همه را زیروزبر می بینم

کودک و پیرو زن و مرد، همه محکوم به مرگ

دور چنگیزی مگر بار دگر می بینم

گویی وجدان بشر مرده و شد عاطفه گم 

عصر وحشی گری در دور قمر می بینم 

مدنیت شده ترفند و حقیقت پامال

اهل دانش ،همه دندان به جگر می بینم‌ 

ای خلیل زاد چی کردی ؟ چی قیامت برپا؟

راه صلح تو به وادی سقر می بینم 

هر که از هر طرفی ،دست درازی کردند

به خدا سر نخ این معرکه جر می بینم

کشور ما شده امروز قتلگاه زمان 

مرگ انسانیت ،از دست بشر می بینم 

گویی دروازهء ارحام خدا بسته شده !

سایهء شوم شقاوت پس در می بینم  

مفت شد ،قصهء سازمان ملل ای دنیا !

سرنوشت وطنم را به خطر می بینم

(عزیز آسوده )