در قدردانی از نویسنده و شاعر معاصر افغانستان پرتو نادری: زرغونه عبیدی

بیشتر از سی سال میشود که از آسمان وطن غم پشت غم میبارد؛ زمینش پر از مزار شهدا و چشمِ دل و دیدهٔ هموطنان دردمند ما دشت لاله های خونین گردیده است. در چنین شرایطی نویسنده بودن و شاعر بودن انسان دانشمند، حساس و دراک چون نادری را که غم وطن و هموطن را چون جلد بر تن کشیده است از یکسو جزا و از سوی دیگر ثواب بزرگ میدانم. جزا زیرا چون باغبان از  شکستن شاخه های درخت، تکیدن شگوفه ها و از بین رفتن حاصل آن پریشان، رنجور و دردمند میگردد.  و ثواب  زیرا او فریاد ناگفته های هزاران هزار هموطن خاموش گردیده است.  پرتو  نادری در اشعار، مقالات و گفته های خود با فصاحت و صراحت اشتباهات تاریخی گذشته و حال  را محکوم کرده و با قلم سبز و سازنده از طریق  انتقاد و پیشنهاد رسالت قلم را ادا میکند. او فراتر از مرز ها با قدم های استوار چراغ به دست دل تاریکی ها را شگافته  و پاسدار داشته های ادبی، فرهنگی ، اجتماعی  و سیاسی میهن گردیده است.

قدردانی از چنین یک شخصیت ادبی؛ فرهنگی و میهنی کار ساده نیست و اما هرگاه جستجو کنم  که پیش از من در مورد او دیگران چه نوشته اند، شاید جرئت نوشتن را از دست بدهم.  به همین لحاظ کوشیده ام تا  به اندازهٔ توان قلم خود برداشت خود را از ورای یک نامهٔ قدردانی که در « صفحه ی ویژه ی آثار پرتو نادری در آسمایی »  بنشر رسیده است؛ با ایشان و شما دوستان و هموطنان شریک بسازم.

متن کامل:

http://www.afghanasamai.com/…/index-Partawo-Naderi.htm

با گلوی همه اندوه جها ن

باد می آید و من 

دست در دامن این باد پریشان زده ام 

باد ای باد عزیز

بوی گندم زکجا آوردی 

قصه ء خانه ء ما قصه ء نان است هنوز

باد از واهمه ء دشت سخن می گوید 

دشت ها خانهء گرگان به خون تشنهء تاریخ اند 

و همه قافله ء لاله و اندیشه ء سبز

و همه چلچله های که زمانی زبهاران خبری آوردند

همه آواره و سرگردان 

همه در چاه پریشانی خود می پوسند 

وپراگنده گی بانگ جرس

با گلوی همه اندوه جهان می خواند 

قامت فاجعه بسیار جوان است هنوز

باد می آید و باغ

چون کف دست یتیمان خالیست 

هیچ دروازهء خود را نگشاید ازشرم 

چه کند بیچاره 

که ورا سفره ء رنگین همه تاراج شده ست 

نه یکی قرص شگفتن برخوان 

نه یکی سبزه کنار جویی

نه چراغی سر ایوان بلند کاجی 

چه کند بیچاره 

خانه اش خانهء ویرانیست 

دود برگنبد هر سرو بلند 

پرچم فاجعه را می ماند 

قامت سبز درختان بر خاک 

پیکر پاک شهیدیست 

که نامردی 

زده او را به یکی خنجر نیرنگ ازپشت

شاخه ها برگ تباهی بر دوش

پای هر یک به رکاب سفر خاکستر

چشمها شان نگران جانب آب

باد در پشت در ازهمهمه افتاده 

چون که می داند و می بیند 

جای آن آب زلال 

سالها می شود ای وای به باغ

آتش از حافظه ء جوی روان است هنوز

پرتو نادری

***

پرتو نادری عزیز!

 به امید صحت؛ سعادت و تراوش های جدید از جوهر طلایی قلم تان؛ همه سالگرد های تولد شما را مبارکباد گفته  وخدای عشق را نگهبان احوال تان آرزو میکنم.

زرغونه عبیدی

***

تصویر: بر گرفته از وبسایت « تارنمای » مجموعهٔ گرانبها از آثار پرتو نادری:

ضمیمۀ جدید به تاریخ 21.06.2017

آدرس گفتمان های تلویزیونی: