افغانستان؛ به رونسانس؛ هم ضرورت دارد و هم لیاقت!

     “افتخارعزیزم سلام :

فکرمیکنم درتتبعات تان چنان وامانده شده اید که حتی شفیع عیار را سرور و سردار خویش گر دانیده اید، لطفآ دست از پا خطا ندهید و به دریافت دانش بیشتر درین بحر متلاطم تلاش بی امان نمایید، عمرتان طویل باد.
بامحبت ، وزیر”
****

این کامینت (نظر) را؛ عزیز ناشناسی در ویبسایت گسترده دامن خاوران؛ ذیل “گفتار پانزدهم” اینجانب لطف کرده اند. در جایی خوانده بودم که یک همچو کامینت؛ ” کتابخانه ای در یک سطر!” ارزیابی گردیده بود. من نیز احتراماً به خاطر توصیف نظر این دوست ناشناس؛ همان وصف ” کتابخانه ای در یک سطر!” را به کار می برم. چرا که بسا چیز ها میتوان از این نظر استخراج کرد و مورد مباحثه قرار داد.

به ترتیب:

نخستین چیز؛”وامانده شدن من در تتبعات” است. یعنی اینکه من؛ 40 تا 50 ساعت برنامه های ویدیویی ی دارای روح پروتیستانتی در قبال قرائت های حاکم 1400 ساله مذهبی را به دقت ممکن مرور کرده و با مطالعات و یافته های پیشین خود و منابع قابل دسترس جدید، مبانی علوم و منطق و تجارب و حقایق تاریخی کشور و منطقه و جهان مقایسه و بالاخره نظری در باره قایم و اعلام نموده ام؛ مظهر وامانده شدن من در تتبعات است؛ شاید!

لذا سعی خواهم کرد تا اگر توفیق آفریدگاری نصیب شود؛ از این وامانده گی بیرون برآیم. همین.

 

دومین چیز؛ کتاب؛ نه که دایره المعارف “حتی شفیع عیار را سرور و سردار خویش گر دانیده اید” است.

من در مفاهیم مورد نظر در درون این دایره المعارف؛ آنهمه دشنام ها و تکفیر ها و تهدیدات را که از قرار مسموع و موجود در یوتیوب؛ نثار برنامه ساز محترم مورد نظر شده است و میشود؛ که بالنوبه ثبوت گر مؤثریت و سازنده بودن کارنامه هایش میباشد؛ شامل نمی سازم. ولی چه من بخواهم و چه نه؛ خواننده دارای هوش متوسط؛ از این سرنامه؛ رأساً به درون نهاد نویسنده کامینت رفته در می یابد که:

ـ … شخصی که در پیشداوری من است!

ـ آنکه؛ من مثلاً سی چهل سال قبل می شناختم!

ـ آنکه در لیست سیاه پیر و پیشوا و سازمان مربوط من است!

ـ آنکه؛ من بدش می بینم و باور دارم که هیچ است!

ـ آنکه به باور ایدئولوژیک من؛ غیر قابل تحمل و… و حتی سزاوار امحاست!

و…و…و…و…و…

 

فقط درین رابطه یک عرض کوتاهِ اصولی (پرنسیپیال) دارم که برای من؛ اندیشه هاست که اهمیت دارد؛ نه افراد و فلان و بهمان خصوصیات و مشخصات و سوانح و سوابق یا حتی احتمالات در آیندهِ شان.

بر علاوه گفتنی است تا لحظاتی که این سطور نگارش می یابد؛ نه من با محترم شفیع عیار کدام رابطه و تماس و تعارفی دارم و نه ایشان با من. به نظر بنده کدام ضرورتی هم برای چنین رابطه و تماس و تعارف نیست. مگر اینکه نیاز های عینی و اجتناب ناپذیر دیگری برای اشتراک مساعی و همیاری و همکاری در امر مشترک ملی و فرهنگی پیش آید و مسلم گردد که مماس بودن مان سازنده تر و ثمر بخش تر از عدم آن میباشد!

 

همینسان؛ در عقب “لطفآ دست از پا خطا ندهید” ،”به دریافت دانش بیشتر” و “درین بحر متلاطم ” عالمی از موارد بحث بر انگیز میتوان یافت.

البته؛ علاقه ندارم که فال بینی نمایم ولی گمان میرود که انگیزه این عزیز در نگارش این کامینت؛ همان دیدن عنوان گفتار متذکره خواهد بود و الا خیلی سخت است تصور کرد که پس از خوانش و دریافت محتویات موضوع هم؛ یک همچو هموطن صاحب سوادی؛ بتواند به انشای چنین جملاتی بپردازد.

در غیر آن؛ شاید حالت ایشان مصداق یکی از مواردی باشد که منجمله صاحب نظر گرانمایه در جامعه شناسی، روانشناسی، تعلیم و تربیت کودکان وغیره جناب دکتور فرهنگ هلاکویی؛ در این ویدئو؛ تشریح میفرمایند:

http://www.youtube.com/watch?v=BHEFGLLuEd8&feature=player_detailpage

 

به هرحال؛ برای ما و شما، مردمان حال و آینده افغانستان و سرزمین های مماثل؛ مهم غایات و اهداف و نشانگاه های همچو نوشتار ها و کتابها و بیانات و مانفیست هاست.

به قول معروف؛ “اظهر من الشمس” است که افغانستان به رونسانس ـ آنهم نه به کاپی و تکرار رونسانس قرن 18 اروپا؛ بلکه به رونسانس خلاقانه ی ویژهِ خود؛ در قرن 21 ضرورت دارد. زمینه های مادی و عینی این رونسانس یعنی نوزایی و روشنگری؛ در سطح شهر و ده و در آنچه که من “ابرلابراتوار اف ـ پاک” میخوانم؛ خیلی خیلی خیلی فراهم شده است.

ضایعات و تلفات و قربانی ها یعنی تجربه های بیحد گران تمام شده درین لابراتوار جهانی ـ تاریخی؛ اندیشمندان افغانستان را به طور کمنظیر و حتی بی نظیری قادر و لایق برای راه اندازی و تحقق این رونسانس عظیم میسازد. البته مشروط بر اینکه استعداد “از خویش بیرون شدن”؛ جهانی و تاریخی و بشری اندیشیدن و توانایی ی غلبه بر منافع و امیال نفسانی و ملاحظات حقیر فردی و خانواده گی و قومی و سمتی و فرقه ای و حتی دینی ـ مذهبی خویش را داشته باشند!

هر شخص دارای اطلاعات آفاقی و تاریخی ی حد اقل میداند؛ که مفهوم رونسانس؛ با مفاهیم قرائت های دینی و فرهنگی حاکمه و سنگ شده در جامعه هم؛ مربوط میشود.

 

رونسانس فی النفسه، مفهومی خردمندانه تر، مدبرانه تر و انسانی تر از آنست که کور کورانه و بی منطق و با جهل و جبر بالمثل حاکمان ستمگر و استثمارگر؛ به دین ستیزی و فرهنگ ستیزی بپردازد؛ لذا در عرصه دین؛ رونسانس؛ نهضت اصلاح دینی و پالوده کردن باور های دینی از خرافات و جعلیات و تحریفات و بدعت هایی است که حاکمان و طبقات صاحب امتیاز و تفسیر گران و توجیه گران منافع و امیال آنها؛ طی قرون پدید آورده و انبار کرده اند و به سد راه حرکت و ترقی و تکامل جامعه و حتی به عامل و محرک وحشیانه ترین فجایعی که مثلاً در افغانستان و خیلی کشور های دیگر اسلامی جریان دارد؛ مبدل گردیده است.

 

یافته های محترم شفیع عیار در مورد حقیقت معانی ی قرآن؛ سرگذشت و تاریخ اسلام و داعی آن حضرت محمد رسول الله و آنچه پس از مرگ پیامبر؛ بر سر این دین و دعوت آمده است؛ و تا کنون در بیشتر از دو ثلث 93 برنامه حدوداً یک ساعته بی نظیر تلویزیونی اش ارائه گردیده و روی ویبسایت یوتیوب هم قابل دسترس همه گان میباشد؛ حقیقتاً یک بخش مهم رونسانسِ مورد نظر و آرزو و آرمان در افغانستان اسلامی و فراتر از آن است.

من از همین دیدگاه است که به آنها علاقه شدید گرفته با صرف چند ماه وقت شباروزی به مطالعه و ارزیابی آنها پرداخته و در حد خویش وظیفه و مسئولیت خودم دانسته ام تا آنها را معرفی و پشتیبانی نمایم.

 

اینک؛ من حکم کرده نمیتوانم که آیا نویسنده محترم کامینت بالا؛ عمداً و با پلان و سنجش؛ این دیدگاه یعنی اصل جریان بزرگ رونسانسی عملاً متحقق شده و حتی تا حد معین جا افتاده را نشانه گرفته اند و یا اینکه این عمل از روی بی دقتی و با انگیزه های حب و بغض شخصی و سیاسی وغیره اتفاق افتاده است. ولی به هر حال؛ نتیجهِ عمل؛ به ستیز و تخطئه یک جریان بزرگ رونسانسی؛ برخاستن است و درست؛ با توجه به همین نتیجه هم کمینه؛ لازم دیدم آنرا جدی بگیرم و به بحث بکشم.

 

ضمناً با نظر داشت خواست شماری از عزیزان که تقاضا دارند؛ من بنابر مطالعات خویش شماری از  ویدیو های دست اول را برایشان گزینش و معرفی بدارم؛ اینک توجه دوست محترم فوق و عزیزان دیگر را به یکی از همچو ویدیوها جلب میدارم؛ تا مشت نمونه خروار؛ به شرف ملاحظه رسانند و ببینند که من کسی موسوم به شفیع عیار را سرور و سردار خویش ساخته ام و یا با اندیشه و کشف و کارنامه ای تماس دارم که بزرگترین های متبحر جهان اسلام! را هم درپچال کرده و مستند و عیان و آفتابی نشان میدهد که آموخته ها و آموزه های عمر اندر عمر شان تا کدامین جا ها پوده گی و بیهوده گی دارد و با یگانه سند و اساس متفقاً علیه اسلامی (قرآن) چه تعارضات و ناهمخوانی هایی را حایز میباشد:

0036 Satar Sirat hadith and terrorism in Islam By shafie Ayar

************

همزمان با مورد بالا؛ جوان جستجوگر و پرشوری به نام ق.بلهیکا محصل یکی از دانشگاه (پوهنتون) های شمال کشور؛ ایمیل جالبی فرستاده و پرسش های جالب تری هم نموده اند. متن ایمیل شان اساساً خصوصی است ولی میتوان پرسش هایشان را اینگونه فشرده کرد:

ـ من قرار دادن بحث در مورد برنامه های محترم شفیع عیار را به سلسلهِ گفتار ها پیرامون گوهر اصیل آدمی؛ درست نیافتم. این؛ به کتاب “گوهر اصیل آدمی” و به مفکوره خاص شما در این مورد؛ چه رابطه دارد؟

ـ شما قبلاً از هموطنان خواسته بودید که برای چاپ کتاب تان کمک پولی نمایند که این کمک ها صورت گرفت و کتاب چاپ شد؛ اما هنوز از کمک های پولی در مقالات تان یاد آور میشوید؛ من دلیل آنرا نمی فهمم.

با ابراز سپاس و تحسین فراوان به این عزیز؛ مختصراً به پاسخ پرسش های خوب شان؛ می پردازم.

گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟

ـ گفتار شانزدهم ـ

برای عزیزانی که به هر دلیل و مشکلی؛ کتاب ” گوهر اصیل آدمی” را ندیده و سلسله گفتار های جاری در انترنیت پیرامون مفهوم “گوهر اصیل آدمی” را دنبال نکرده اند؛ خاطرنشان میسازم که اینجا تئوری و نظریه ای مطرح میباشد که به ادامهِ اندیشه های نوابغ پیشین در عالم بشری؛ برداشتی است ازآنچه که من محصولی از ابرلابراتوار” افپاک = افغانستان ـ پاکستان” خوانده ام و میخوانم.

این برداشت تجربی حاکیست که تنها موجود حیه ای که بنابر مقتضیات و امکانات گوهرین خویش درعالم؛ چیزی قطعاً متفاوت در تمام دنیای جانوری؛ تولید کرده میرود؛ و نام کلی ی آن «فرهنگ» میباشد؛ نوع بشر است. اینکه چرا تنها یکی از میلیونها نوع شناخته شده موجودات حیه؛ قادر به تولید محصول منحصر به فردی موسوم به «فرهنگ» است؛ جز با تئوری «تکامل»ـ (ایوولیشون)  قابل توضیح و فهم و دریافت نمی تواند باشد.

بر این مبنا فرضیه اساسی این است که به سلسله جهش های تکاملی در ژنوم (بستهء وراثتی) موجودات حیه؛ یک جهش تکاملی ویژه که تاکنون منحصر به فرد باقیمانده؛ موجب گذار جانداری از نظام بسیار کهن و کارا و ورزیدهء ” اتوماتیزم غریزی” به یک نظام باز و آزاد و اختیاری گردیده است.

گرچه مطالعات بشر شناسی و باستان شناسی مبرهن میدارد که گونه های اولیه بشر نما اساساً زیستار های غریزی یعنی حیوانی و وحشیانه داشته اند و واقعیت گذار آنها به وضعیت های فراغریزی؛ تبارزات بسیار برجسته ندارد؛ معهذا با اینهم مستنداتی در آنها سراغ میشود که خبر هایی ولو کمترین؛ از همچو گذاری را به دست میدهد. درین حد و مقیاس؛ قانع کننده ترین مستندات؛ همان علائیم و قراین است که متکی برآنها؛ این گونه ها؛ موجودات “بشر نما” و بالاخره “بشر اولیه“؛ خوانده شده اند و خوانده میشوند.

بنابر این؛ جهش ژنتیکی؛ می بائیستی بسیار پیش و آنهم قسم تعیین کننده در یک “آن”؛ وقوع یافته باشد ولی اینکه تمامی اندام ها و ساختار های موجود جهش یافته؛ بتواند مطابق هندسه تغییر یافته ژنتیکی؛ بازسازی گردد و مخصوصاً عنصر کاملاً جدید هوش ماهیتاً بی سابقه و عقل و خرد کمال یابد؛ “آن” ها و سال ها و قرن ها نه که زمانی به درازای تمام عمرنوعی بشر ضرورت بوده است. حتی هنوز بشر؛ از نیل به مراحل کمال هوشی و عقلی بالاتر و بالاتر و تبعات ایده آلی آن خیلی خیلی به دور میباشد و منش و کنشش در پیشرفته ترین جوامع نیز میان توحش و هنجار های بخردانه انسانی؛ در نوسان است.

استنتاج دیگر از این فرضیات این است که گذار موجودی زنده از حالت حیوانی به حالت متکاملتر بشری؛ بلافاصله متضمن درهم و برهم شدن کامل نظام “اتوماتیزم غریزی” نبوده نظام فراغریزی بدواً فقط از یک منفذ کوچک؛ شروع به رویش و تطور و توسعه نموده است که اساساً هم در تحولات دماغی، بزرگتر شدن فزاینده حجم مغز و توانا شدن آن برای پردازش جریانات “آزمون و خطا” متبلور میشده است. میتوان درین حد؛ از نمونه موجودات ذومعیشتین؛ استنباطات بسیار مهمی نمود که همزمان با اینکه به زنده گانی در خشکه توانا شده میروند؛ برای زمانهای طولانی اندام ها و لیاقت های زنده گانی ی درون آب را نیز حفظ مینمایند.

بحث بیشتر درین راستا؛ عجالتاً موجب طوالت سخن و دور شدن مان از مضمون اساسی این گفتار میشود.

مضمون اساسی اینجا؛ “فرهنگ” است و البته باید جداً در نظرگرفت که وسیعترین معنی و مصداق “فرهنگ” مدنظر میباشد؛ نه مفاهیم مغشوش و من درآوردی معمول که در بسا مقالات و سیاهه ها دیده میشود و چه بسا که به مفهوم مجرد اخلاق و یا دانسته ها و داشته های ارزشی مطلقا خوب و زیبا و اعلا؛ نیز استعمال میگردد.

فرهنگ درینجا شامل همه آن چیز هایی است که نوع بشر ـ همه باهم و در پی هم ـ فراتر از داشته ها و لیاقت ها و توانایی های سایر جانوران تولید کرده است و تولید میکند؛ ابزارها و مهارت های کار و تولید؛ سلاح ها و مهمات جنگ و مدافعه؛ باورها و اعتقادات و اصول و هنجار ها، اساطیر و عنعنات و رسوم و عادات، حقوق و وظایف و تدابیر تأدیبی و تشویقی، شیوه ها و تکنیک های تعلیمی و تربیتی کودکان و نوجوانان و تبلیغ و تخویف و تشجیع کتله ای و اجتماعی، دهات و شهر ها و عمارات مسکونی و عبادتگاه ها و زیارتگاه ها و قبور، وسایل و امکانات ارتباطی و ترانسپورتی و اطلاع دهی، انواع جادو و مذهب و فلسفه و سفسطه و علم و هنر…

مطالعات در ماقبل التاریخ نشان میدهد که بسا از گونه های بشر نما و حتی چندین گونه بشر اولیه؛ آنقدر ها به خود، درون خود و سرنوشت خویش پس از مرگ توجه نداشتند؛ لذا از دین و مذهب به مفاهیم متأخر نزد شان خبری نبود و در عوض تمام هم و غم و فکر و اندیشه بدوی شان؛ متوجه بهتر و امن تر و خوشایند تر کردن زنده گانی دم نقد بود. دغدغه غذا برای این نحله های بشری؛ اولویت عظیم داشت و منجمله لاشه های مرده گان خویش را؛ مانند گوشت جانوران شکار شده یا مرده دیگر؛ میخوردند.

آنان رفته رفته به چیز های به مصداق روح در همه اشیا و پدیده های زمینی و آسمانی عقیده پیدا کردند ولی بدواً برای تسخیر روح اشیا، جانوران یا همنوعانِ هدف ـ خاصتاً هدفِ شکارـ سلسله ای از تدابیر و فنون را ایجاد کردند که ” جادو” بود تا مذهب.

کم کم برای آرام کردن روحِ پدیده هایی قدرتمند که تصور میکردند؛ این یا آن بخش زندگانی ی ایشان و هکذا این یا آن جریان و عملکرد طبیعت را می گرداند و باصطلاح رب النوع آن است، علاوه بر ترفند های جادویی؛ به قربانی کردن ها و عذر و لابه کردن ها برای آنها پرداختند که مقدماتی شد برای پیدایش مذاهب اولیه.

رسم دفن کردن مرده گان؛ به صورت مشخص نزد نئاندرتال ها به ثبوت رسیده است که گفته میشود تا همین حدود بیست هزار سال پیش نیز کاملا منقرض نشده بودند. استنتاجی که از این رسم میتوان کرد؛ خیلی ها مهم است؛ چرا که تطور و تکامل ذهنی و روانی ی بشر اولیه از آدمخواری و مرده خواری تا اینجا؛ تطور و تکامل بیحد بزرگ و پیشرونده است. گرچه تدفین مردگان؛ به خودی خود نمیتواند ثابت کند که نئاندرتال ها عقیده به زنده شدن دوباره مردگان در معاد دیگر یا دنیای دیگر پیدا کرده بودند؛ معهذا این رسم گویای حرمت قایل شدن به مرده گان بشری بوده و بالنتیجه از اعتلای معنویات و اخلاقیات عمومی تر نزد نئاندرتال ها گواهی میدهد.

البته این پیشرفت و تکامل معنوی و اخلاقی مستقیماً هم متناسب بوده است با رشد و بهبود ابزار ها و وسایل تولید و معیشت.

بر علاوه نئاندرتال ها و حتی گونه هایی غار نشین پیشتر و دور تر از آنها آثاری از خود به یادگار گذاشته اند که نشانگر بالا رفتن مهارت های رسامی و نقاشی و مجسمه سازی نزد آنهاست که مقدمات الزامی برای پیدایش خط و کتابت و تاریخ مکتوب میباشد.

تا این حوالی؛ تکامل مغزی ی بسیاری از گونه های بشری؛ به مراحل تعیین کننده ای رسیده؛ آنان قادر میگردند تا پیرامون مسایل و موضوعات ماورایی تر و پهناور تر هم چُرت بزنند.(درینجا واژهء چُرت مناسبترین واژه است؛ چرا که این حالات مقدماتی فعالیت مغزی را با واژه های “خیال” و “فکر”… نمیتوان تبیین کرد!)

منجمله اضطراب ذاتی ی بشر، نیاز آن به پناهجویی و محبت؛ چنانکه با اندکی دقت در حالات کودکان در می یابیم با غوامض هراس انگیز و دور از دسترس و بیرون از احاطهء ذهنی ی طبیعت؛ درهم آمیخته باور هایی را به وجود می آورد که تاهنوز که هنوز است؛ نه میتوانند اثبات گردند و نه میتوانند رد شوند.

در محوریت این باور ها؛ ادیان و مذاهبِ پیچیده تر پیدایش یافته می روند.

پیدایش ادیان و مذاهب؛ در کلیت خود؛ امر سراسر بشری است ولی هر دین و مذهب مشخص حالات تولیدی و معیشتی و جغرافیایی و اساطیر و عنعنات و رسوم و حتی قواعد جادویی منطقه و مردم مشخص ومختص به خود را در خویش؛ منعکس میکند. این پروسهء معنوی و تاریخی در جوامع مختلف؛ کمابیش مصادف است با پیدایش طبقات اجتماعی و بدواً برده و برده دار که مالکیت خصوصی بر زمین و دیگر وسایل تولیدی و سلطه بر برده گان را به همراه دارد.

همچنان پیدایش و نضج گیری و پیچیده گی یافتن ادیان و مذاهب؛ کمابیش موازی است با پیدایش مؤسسات قدرت سیاسی و دولت و حکومت.

مشخصات مهم دیگر این دورانها؛ افزایش بالنسبه تصاعدی نفوس و تشدید مهاجرت های گسترده کتله های بشری به مناطق خوش آب و هوا و پر نعمت چه بسا با تجاوز و قتل و قتال باشندگان پیشتر اینگونه مناطق و جغرافیا ها میباشد.

همه این جریانات و واقعیت های سفت و درشت؛ به نحوی از انحا در باور ها و مناسک و مراسم و مدعیات دینی و مذهبی بازتاب می یابد و احساسات و عقاید مذهبی را از اوج خشم و خروش و نفرت و مقاومت فعالانه گرفته تا یأس و جبن و خمود و جمود و بیزاری از دنیا و همنوع و حتی ترک همه چیز و حواله کردن خود و تقدیر و حساب و کتاب به تمثال ها و ذوات مؤمن به؛ نوسانی و ارتجاعی میگرداند.

ولی نباید توهم کرد که خود این واقعیت ها و جریانات؛ موجبات پیدایش ادیان و مذاهب را فراهم کرده اند؛ منجمله این تلقی و توجیه که همه و هرگونه دین و مذهبی؛ ایدئولوژی طبقات حاکمه و ترفند دولت های استبدادی میباشد؛ هیچ وجه مشترکی با حقیقت ندارد.

درست است که حیوانات سفلی؛ هیچگونه دین و مذهبی ندارند؛ چرا که نمی توانند داشته باشند. امکانات هوشی و دماغی شان به مراتب پایانتر از آن میباشد که بتوانند تصورات مذهبی و باور های دینی ایجاد کنند و به عین علت؛ هیچگونه نیازی هم به عطا و لقای دین و مذهب ندارند. اما هوش بالا، قوه تخیل و توهم شدید و در عین حال گرفتاری های بیحد و حصر دنیایی و مواجهه با مسئاله هولناک مرگ و پس از مرگ و مزیداً قرار داشتن غالب در موقعیت هردم شهیدی و مظلومیت و محرومیت و تحقیر و اهانت…”ایمان” و “انتظار” عدالت و سعادت را در آینده؛ برای توده های بشری؛ به نیاز و ضرورت اشد عینی و روحی مبدل کرده است.

بدینگونه میتوان تصریح کرد که مظالم، نابرابری ها و ستم های اجتماعی و طبقاتی مزیدی بر علت شده است؛ بدون آنها هم توده های بشر به علت ضعف ها، ناتوانی ها و آسیب پذیری هایی که در برابر خود طبیعت دارند و آنها را به نیروی عقل خود شدیداً و حتی به حدود افراطی حس و درک مینمایند؛ به درجاتی به متکا ها و آرامبخش های مذهبی نیازمند میباشند مگر اینکه یک حالت فرهنگی ـ روانی هنوز ناشناخته و غیر قابل پیشبینی را مفروض بداریم که البته به مصداق کاه بیدانه باد کردن خواهد بود.

رویهمرفته؛ بینش ها و سیستم های مذهبی از اجزای لایتجزای “فرهنگ” است که نوع بشر به حیث تبعات گوهر آدمی تولید نموده است و تولید مینماید و متقابلاً با سایر اجزای عمده و اساسی “فرهنگ” پیوند های دیالکتیکی دارد. لذا مدعیات و شعار هایی چون دین زدایی و مذهب زدایی؛ داعیه های جنون آمیز ضد بشری است و به آن میماند که پا یا دست یا یک تا چند اندام دیگر اختصاصی شده بشر را قطع کنیم که گویا مضر است یا نازیبا و یا غیر ضروری.

و اما نیز قابل فهم است که همه اینگونه مدعیات و شعار های جنون آمیز هم؛ از هیچ برنخاسته و علل عینی و اسباب مسلمی داشته است. وقتی جباران حاکم چون دوران سیاه قرون وسطا در اروپا؛ دین و روحانیت را نه تنها تمام و کمال به ابزار ایدئولوژیک خود مبدل میدارند بلکه در پوستهِ نمایندگان ذوات مقدس دینی ـ و درین مورد خدا و روح القدس و عیسی مسیح ـ؛ به سلب تمام و کمال تنها مشخصه ها و معرفه های بشری یعنی “عقل” و “آزادی” می پردازند؛ سیستم “تفتیش عقاید” و دار و گیوتین و مجازات هایی چون زنده زنده سوختاندن دانشمندان و آزاد اندیشان برپا میدارند؛ به فروش “نامه های غفران” و “قباله” ها و “کلید” های بهشت و بدعت های نفرت انگیز دیگر متوسل میشوند؛ مسلماً موجب پیدایش این باور متقابل میگردد که دین و مذهب یعنی همین! لهذا یکی از احکام مسلم که از قضیه حاصل میشود؛ براندازی و زدایش چنین دینداری و مذهب داری است!

در شرایط امروز اخوانی گری و سلفیه و وهابیت و جهادی گری های القاعده ای و طالبانی و مماثل ها حتی زشت تر و کثیف تر و نفرت بر انگیز تر است؛ چرا که صرف نظر از حدود و ثغور توحش در آن ها؛ در شرایط کاملاً متفاوت و تحول یافته جهانی که دنیا به دهکده ای مبدل گردیده و فقط ظرف سه ثانیه؛ جنایات مربوط از کران تا کران گیتی منعکس میشود؛ صورت میگیرد.

با تمام اینها قدرمسلم این است که توده های میلیونی مردمان مسیحی و مسلمان و دیگر دینداران جهان، در روح و باور خویش معانی و مقاصد قطعاً دیگری از دین داشته و دارند؛ برای آنها حاکمیت جبارانه کلیسایی و انگیزیسیون و دار و گیوتین و کوره های آدمسوزی و جهاد و جنگ صلیبی دیروز و جهاد و جنگ نامنهاد مذهبی ی امروز در افغانستان و فراتر ازآن؛ معنایی جز حرکت “ضدِ دین” و طغیان و عصیان مشتی خود گم کرده و انسانیت باخته نبوده و نیست. لذا همه این توده های میلیونی و میلیاردی بالاخره به کلیسازدایی و القاعده زدایی و طالب زدایی از سیاست و قدرت و اجتماع؛ راضی و آماده میشوند و درین استقامت حاضر میگردند تا پای جان به پیش بروند.

از سوی دیگر؛ اساساً هیچ دین و مذهب در اساسات و منابع کلیدی و متفق علیه خود؛ آن چیزی نیست و بوده نمیتواند که بعد ها طبقات حاکم و حکومت ها و جیره خواران ایشان؛ از آنها درست نموده اند و در عین حال هیچ دین و مذهبی هم منطق ناپذیر و مطلقاً غیر سازگار با جبر های زمانی و مکانی، کشفیات عظیم علمی و معجزات تکنولوژیک  نمی باشد.

متکی بر همه این پتانسیل های حقیقتاً عظیم و با تکیه بر امکانات فوق العاده مساعد و مؤثر تکنولوژی های ارتباطی و اطلاعاتی کنونی؛ راه اندازی رونسانس و منجمله نهضت بسیار اساسی اصلاح دینی و پاکیزه کردن معارف دینی از کثافات ایدئولوژیک حکومات استبدادی و جباران مشهور و منفور چون سلاله ابوسفیان؛ فقط به عزم و همت و حد معینی خردمندی و مهارت و شائیسته گی ضرورت دارد که عجالتاً هموطن شجاع و لایق ما شفیع عیار در صدر این پروسه واقع میباشد.

بنابر این به طور خلاصه به جواب پرسش خیلی عالی بلهیکای عزیز:

ـ من قرار دادن بحث در مورد برنامه های محترم شفیع عیار را به سلسلهِ گفتار ها پیرامون گوهر اصیل آدمی؛ درست نیافتم. این؛ به کتاب “گوهر اصیل آدمی” و به مفکوره خاص شما در این مورد؛ چه رابطه دارد؟

عرض میدارم که همه آنچه به تطهیر و تلطیف فرهنگ بشری مربوط است؛ ارتباط مستقیم به تئوری گوهر اصیل آدمی و آرمانها و آماج های منبعث از آن دارد.

پاسخ پرسش دومی ایشان:

ـ شما قبلاً از هموطنان خواسته بودید که برای چاپ کتاب تان کمک پولی نمایند که این کمک ها صورت گرفت و کتاب چاپ شد؛ اما هنوز از کمک های پولی در مقالات تان یاد آور میشوید؛ من دلیل آنرا نمی فهمم.

را لزوماً به اختصار عرض میدارم:

اثر “گوهر اصیل آدمی” حتی در حدیکه در یک مجلد چاپ شده؛ فقط یک کتاب متعارف نیست. اساساً آن متن برای چاپ به صورت کتاب یا نشر مجازی و انترنیتی نه؛ بلکه برای تبدیل گشتن به فیلم سینمایی خیلی بلند آماده گردیده تا برای رسانش پیام ها و مندرجات آن به توده های میلیونی مردم و خاصتاً جواندختران و جوانپسران؛ از تمامی ظرفیت ها و غنائیم هنر سینما و تکنیک های سمعی و بصری استفاده شده بتواند.

نام تفصیلی اثر«101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک» میباشد و این بدان معنی است که اثر؛ کثیر الساحه و کثیرالاهداف است و به طور یک کل؛ جنبه های متنوع رونسانسی در مقیاس افغانستان و کشور های مماثل را داراست.

درست به همین منظور هم؛ بسیار پیش از نشر انترنیتی و چاپی ی آن؛ پروژه به مؤسسهء تعلیمی ـ تربیتی سازمان جهانی ملل متحد (یونسکو) پیشنهاد گردید؛ تا موضوع را مورد غور مسئولانه قرار داده بنابر اهمیت عموم بشری آن؛ مساعدت نمایند که فیلم سینمایی از آن ساخته شود. ولی منجمله عدم ترجمه اثر به یکی از زبانهای بین المللی موجب میشود تا این پیشنهاد مطالعه نگردد.

از طرف دیگر؛ طی زمان روشن شد که دکتورین “گوهر اصیل آدمی” که در آخرین زینه های اثر نمایشی یاد شده؛ متبارز شده است؛ بائیستی هم تحلیل و تشریح بالنسبه آکادمیک گردد تا بتواند قابل فهم وسیعتر شده توسط مراجع ذیصلاح علمی عصر کنونی؛ مورد نقد و ارزیابی و داوری قرار گیرد تا امتیازات متصوره ناشی از یک دستاورد بودن آن؛ به مردم افغانستان تعلق یافته و متقابلاً بنابر اهمیت جهانشمول و بشر شمولش؛ تئوری ها و برنامه های متناسب به آن و منبعث از آن؛ شامل اجندای نهاد های علمی ی تمام بشری و مؤسسات جهانشمول منجمله یونسکو؛ یونسیف و منحیث المجموع سازمان ملل متحد… گردد.

هکذا ایجاب میکند تا ویبسایت اختصاصی برای این مأمول گشایش یابد و در آن علاوه بر تمامی متون موجود پیرامون موضوع ؛ مقالات و کتب و اسناد و حقایق کمکی از سایر منابع؛ قرار داده شود و ستون های اختصاصی برای جوانان و کودکان ایجاد گردد و شماری از مسایل و موضوعات هم ترجیحاً طی ویدیو ها و ویدیوکنفرانس ها در سایت قرار گیرد. البته برای جستجوی امکانات تدارک برنامه های تلویزیونی و رادیو ستلایتی هم آرزوهایی وجود دارد.

با تمام اینها؛ تا زمانیکه پیرامون این دکتورین؛ به سطح بین المللی نشرات ستندرد حد اقل صورت نگیرد؛ گرد غربت و ناشناخته گی از سر و روی آن پس نخواهد شد. واقعیت های سرسخت حوزه زبانی و فرهنگی ی ما عیانتر از آن است که من در باره بیانی داشته باشم.

اینک شما و سایر عزیزان ملتفت خواهید شد که سلسله مساعدت های پولی به این پروژهء بزرگ ملی و دارای اهمیت معین جهانی؛ چه معنا و ارج و منزلت و ضرورتی دارد؟!

شاد و پیروز باشید و ایام به کام تان!