گرامیداشت مادر :محمد طاها کوشان – فریمونت، کلیفرنیا

Taha Koshaan
جوان و نو جوان میهنم
با نگرش ژرف پیام و مفهوم ابیات زیر را در یابید.
با پوزش از مادر، که نتوانستم در همان روز بنویسم؛ اما هر روز روز مادر است و گرامیداشت و پاسداری  از بزرگی و ابهت و جایگاه مادر و مادر میهن، برهمه فرزندان حضرت آدم و بی بی هوا فرض است:
بیدردی از خیانت اعمال زندگیست
از هر نفس که ناله ندارد، حساب گیر. بیدل (رح)
گویند مرا چو زاد مادر
پستان بدهن گرفتن آموخت
شبها بر گهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا بپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
برغنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست، دارمش دوست. مرحوم ایرج میرزا
 
بلی! مادر پاکترین و بزرگترین واژه ی است که آهنگ بس دل انگیز دارد و هرگاهی که این واژه شیرین بر لب و دهان آدم جاری می شود، تکیه گاهی پر ابهتی  بر روان و تن چیره می گردد، توانایی دل زیاده شده و احساس غرور به انسان دست میدهد.
در نبود پدرهریتیمی کمبودی بخشش و مهربانی پدر را و آرامش از دست رفته اش را در آغوش پرمهرو محبت مادر باز می یابد.
خداوند یکتا دستور داده تا فرزند به قدر اُف هم به مادر و پدر چیزی نگوید. اگر به امری که ضرر دین و دنیایش هم باشد؛ در حضورشان چیزی نگویند؛ اما آنرا بکار نبندند.
وپیامبر بزرگوار محمدمصطفی (ص) فرموده که بهشت زیر پای مادران است.
مادر معنوی که میهن است؛ نیز همان حق را دارد. هر دو مادر، مارا با داشته های نفسی خویش؛ آن یکی با خون و شیره جانش، و این یکی با آب و هوا و میوه ها و خوراکی های رنگارنگش؛  پروریده اند.
تاج از فرق فلک برداشتن،
جاودان آن تاج بر سر داشتن:
در بهشت ارزو ره یافتن
هرنفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب  بتی چون ماه  در بر داشتن
صبح  ازبام جهان چون آفتاب
روز گیتی را منور داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
با ل در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
برتو ارزانی،  که مارا خوش تر است:
لذت یک لحظه “مادر” داشتن. فریدون مشیری
مادر دانشمند باخرد و اندیشمند بخشش خداوندی است، بعد خدا او راهنماست و دستگیر و دلسوز که هیچ گاهی توقع حتی تشکر را هم از فرزندانش ندارد؛ بجز آرزوی بهزیستی و سرفرازی و جانجوری فرزندانش.
 
فرزند دانشمند نیکو سیرت خوش برخورد خردمند به خدمت هردو با جان و دل در خدمت می باشد؛ وفرزند نا خلف  بی دانش بدسرشت بیخرد در پی زجر و شکنجه هردو.
که باز از ایرج میرزای زنده یاد تعریف بسیار شیوای فرزند بیدانش و ناخلف را که چه زیبا بیان نموده   باهم میخوانیم:
 
قلب مادر:
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو بامن جنگ (آی اس آی به طالب ها و آغه جامد کر  زای و هواداران شان)
هرکجا  بیند م  از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگ دلت تا زنده است
شهد در کام من و توست شرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ ترا
تا نسازی دل او از  خون رنگ
گرتو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه ی تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه ی تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد زآینه ی قلبم  زنگ
عاشق بی خرد نا هنجار
نه، بل آن فاسق بی عصمت و ننگ (یعنی طالب و وبرادرانش)
حرمت مادری از یاد ببرد 
مست از باده و دیوانه ز بنگ ( یعنی طالب ها و هواخواهانش)
رفت و مادر را افکند به خاک ( که هر روزه این نامردان بی فرهنگ در سراسر میهن می کنند)
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
واندکی رنجه شد او را  آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی بر داشتن دل، آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون، این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش!
وای پای پسرم خورد به سنگ!
 
در فرجام پند پرمغز و نغز ایرج میرزا، را به نو نهالان جوانان میهنم پیشکش می نماییم:
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب، از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری  کند نه ماه و نه روز
تو را،  چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادنِ تو، مرگ خود را
بگیرد،  در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و  آراید  اورا
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی ترا ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیپاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوش از سر بیچاره مادر
اگر یک سرفه ی بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای اینکه شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کَند جان،  مختصر  بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به دَر  بیچاره مادر
و گر یک ربع ساعت دیر آئی
شود از خود به در بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادر بیشتر،   بیچاره مادر
تمام حاصلش از عمر اینست
که دارد یک پسر بیچاره مادر./
 و اینهم نغز گفتاری از استاد سخن سعدی (رح)
جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
كه اى سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود، مجالت نبود
تو آنى كزان یك مگس رنجه اى
كه امروز سالار و سرپنجه اى
به حالى شوى باز در قعر گور
كه نتوانى از خویشتن دفع مور
دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو كرم لحد خُورد پیه دماغ؟
چو پوشیده چشمى، ببینى كه راه
نداند، همى وقت رفتن ز چاه
تو گر شكر كردى،  كه با دیده اى
 
وگرنه، توهم  چشم پوشیده اى./