پارچه تمثیلی نوشته ماریا دارو

این پارچه تمثیلی از اثر یک واقعت عینی که در اثر بی توجه صحبت پدر خانواده در تلیفون واقع گردیده است. این پارچه توسط ماریا دارو نوشته شد و با همکاری زرغونه جان رفاه گردش و ماریا دارو در برنامه کورنی ژوند رادیو تلویزیون وطن بتاریخ ۱۳ مارچ سال ۲۹۲۴ نشر گردید. برای شیندن این پارچه تمثیلی جالب و انتباهی بالای ویدیو فشار بدهید.

شادروان مهد ظفر نطاق برجیسته و تكرار نشدنی راديو تلویزیون ملی افغانستان : ماریا دارو

  از  انسان  صادق نام نیک و یکی دیگر صدا باقي میماند. بلی مهدی ظفر یک استعداد فوق العاد عالی در هنر گویندگی داشت که در جمع نطاقان سابق و نطاقان هم زمانش رقیب نداشت. گویندگی در کنار مهدی ظقر هم جرائت میخواست ؛ او گویندگی را از دوره مکتب در کنفرانس ها آغاز کرد. همین فصاحت زبان و جرائت گویندی وی از مکتب استقلال به برون رسید و روانه یگانه دستگاه رسانوی « رادیو افغانستان » وقت شد. وی از برنامه های متعددی آغاز سخن رانی نمود بطورمثال : در برنامه های اطفال؛ کاکا منجانی اطفال شد. بعداٌ استعداد فوق العاده و جرائت سرشار ش به سایر پروگرام ها « مسابقات ذهنی رادیو؛ پروگرامهای هنری داستانی ؛ شعر خوانی زمزمه های شب هنگام ؛ تبصره های سیاسی و اخبار شب کشانید. مهدی ظفر نیم قرن با صداقت و پشت کار به اوج شهرت رسید. اما ثمره صداقتش همان بود که دیدیم.

این تیپ نیم قرن پیش به صدای گیرای مهدی ظفر سروده شده است و یکی از دوستان بزرگوار از آرشیف شخصی خود

برایم فرستاد که از ایشان سپاس گذارم .

ادامه خواندن شادروان مهد ظفر نطاق برجیسته و تكرار نشدنی راديو تلویزیون ملی افغانستان : ماریا دارو

صحبت های دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور واسع لطیفی در مرود عبدالرشید لطیفی در برنامه چهره های آشنا با محترم مدنی

این صحبت ها یک برگه از تاریخ فرهنگی و تیاتر افغانستان میباشد.

درکوچه باغ های عشق داستان کوتاه نوشته ماریا دارو: به صدای رجنی پران کمار

https://www.youtube.com/watch?

v=7zkFxUqWeqg&t=325s

قسمت اول داستان

قسمت دوم داستان

https://www.youtube.com/watch?v=ICA-1guCVPs
قسمت سوم

روی  ویدیو ها فشاردهید وداستان را بشنوید:

دوستان گرامی  اگر مایل باشید که داستان را مطالعه نمایند ؛ لطفاٌ روی کلمه ادامه خواندن فشار دهید .
برادر هموطنم {الف، شین} چهان سپاس از شما که برایم اجازه نوشتن این واقعیت تلخ را دادید؛ امید طرف قبول تان گرفته باشد.

اگر میخواهید داستان را بخوانید در ذیل فشار بدهید

ادامه خواندن درکوچه باغ های عشق داستان کوتاه نوشته ماریا دارو: به صدای رجنی پران کمار

یـاد شوربازار کابل بخير: بقلم ماریا دارو

این داستان یکی از روابط اجتماعی مردم افغانستان را بیان میکند….نوشته از بانو ماریا دارو و به صدای رجنی پران کمار خوانده شده است.

بالی ویدیو فشار بدهید و داستان را استماع بدارید. تشکر

بی نظمی در جنگل از کجا شد؟: رویا عثمان انصاف

از کتاب داستان آموزنده برای اطفال و نوجوانان 

جنگل زیبا و سرسبز در کنار سرک شاهراه قرار داشت که حیوانات رنگارنگ و گوناگون در این جنگل زندگی مي کردند. شیر بزرگ این جنگل بود و جنگل را کنترل می کرد. یکروز برای شیر کاری پیدا شد و شیر از جنگل برای مدتی بجای دور رفت.  به مجردی که شیر دور شد و همه حیوانات دل شان جمع شد، خیلی خوشحال شدند. آنها از آن همه قانون و مقرراتی که شیر در جنگل گذاشته بود به تنگ شده بودند. آن شب را همه جشن گرفتند و خوردند و نوشیدند و همه چیز را تیت و پراگنده ساختند و بخواب رفتند.  فردای آنروز همه تا دیر خوابیدند. چوچه های فیل مکتب و چوچه های گوره خر به نرفتند.   مرغابی ها هر وقتی می خواستند، پر می‌زدند و خود را به آب حوضچه می انداختند و آب را گل آلود و کثیف می ساختند و اینکه دیگران از آن آب می نوشیدند برای شان اهمیتی نداشت. فیل ها بخاطری ساعتیری درختان را از ریشه می کندند و با آن بازی می کردند و متوجه نبودند که به این شکل جنگل را از بین می‌برند. 

زرافه که گردن بلند داشت، برگهای بالای درخت‌های را  می خورد ، که بالای آن لانه پرنده ها بود و بار بار خانه ی پرنده ها را خراب می کرد و فرار می کرد.

ادامه خواندن بی نظمی در جنگل از کجا شد؟: رویا عثمان انصاف

در جاده های نا هموار این سرزمین : نصیر فیاض

داستان کوتاه و فرضی پا برهنه گان روز گار

تصویر از پسر خورد سال که در حادثه انتحاری امروز در کابل جام شهادت نوشید .روحش شاد و یادش گرامی باد.

درست 16 سال داشت. و تلاش میکرد تا با کشیدن بار سنگین زندگی برای دو خواهر کوچکش غذا فراهم کند.

هر صبح زود با چشمان خسته و دستان کفیده از سردی هوا به جاده های نا هموار تاریخ,دنبال لقمه نان سرگردان بود.

شبهای سرد خزانی را در کنار مادرمریض و خواهران کوچکش ,در یک کلبه دور افتاده از چشم ثروتمندان این جاده, با شکم گرسنه میگذراند و فردای آن روز باز هم دنبال لقمه نانی سرگردان میبود.

مادرش .

پسرم خواهرت بیمار است و به داکتر یا حد اقل یک چند دانه تاپلیت نیاز دارد .

ادامه خواندن در جاده های نا هموار این سرزمین : نصیر فیاض

داستان تراژیدی ( یازی و زیبا )به صدای داکتر فیض الله ایمان و بانو انابت ایماق

دوستان و مطالعین محترم !

داستان تراژیدی یازی و زیبا چندین بار از طریق همین سایت به نشر رسیده است . اینبار جناب محترم داکتر ایماق لطف نموده انرا به صدای خویش و بانو انابت ایماق ضبط و جهت استماع علاقمندان سایت ارسال نموده اند. برای استماع این داستان میتوانید بالای لینک ذیل کلمه Obaid نموده ؛ گوش بدهید Obaid

داستان كوتاه : تنهايي نويسنده : داكتر محمد اكرم “عثمان”

 

«ادی» که جوان بود همدم و همداستان و محرم راز بی بی بود. آن وقتها هیچکس جرأت نمیکرد روبرو و چشم به چشم بی بی بنشیند یکی بگوید و یکی بشنود، اما ادی اجازه داشت که آخر وقت، گاهی که بی بی از نماز خفتن فارغ میشد و دعا هایی را برای دفع شر و رفع بلا از مُلک ومالش به سوی در و دیوار خانه چف میکرد بیخ گوش بی بی بنشیند و گرم گرم و نرم نرم خبر های پشت پرده را که گل گل از حال عروسها و احوال دخترها و پسر های بی بی چیده بود به اطلاع برساند و نوازش ها ببیند.فردای آن شبها ادی خود را مهم تر از همیشه می یافت و غرور مطبوعی دلش را شاد میکرد، چه بی بی به اعتبار گپهای او، یکی را به گریه می نشاند، کی را تقصیری میکرد،یکی را تلک و ترازو می نمود و یکی را هم برای مدتی از نظر می انداخت.

اما حالا که حافظه اش خراب و گوشهایش گران شده بودند، دیگر بی بی آن بی بی نبود، برج زهر مار بود که تا ادی را میدید پیشانیش را ترش میکرد، گفتی سرکه برات آورده است. آخر ها چندین بار بی بی، ادی را برای خبر چینی و استراق سمع، پشت دروازهً عروسهایش فرستاده بود اما ادی به جز پنگ پنگ و پس پس نامهفوم چیزی نشنیده بود و بی بی با هر خبری که از ادی می پرسید، بینیش را می چید ومی گفتش:

ادامه خواندن داستان كوتاه : تنهايي نويسنده : داكتر محمد اكرم “عثمان”

داستان عشق بی بی مهرو و عزیز در هنگام جنگ دوم افغان وانگلیس از قلم پوهاند علدالاحمد جاوید بخوانید و روی لینک رادیو کلیک کرده بشنوید.

داستان بیبی مهرو علیهالرحمه   :  از  قلم  پوهاند  احمد جاوید

 هنگام جنگ دوم افغان و انگلیس، دختری بسی زیبا بنام بیبی مهرو علیهالرحمه در یکی از قریههای شمال کابل میزیست. یکی از جوانان ده که در خوشگلی و رشادت ممتاز بود از این دختر قشنگ خواستگاری کرد. پدر و مادر دخترک از جوانی و مردانگی عزیر اطلاع  کافی داشتند بدون هیچ تعللی به ازدواج آنان راضی شدند. پس از چندی مراسم عروسی برگزار شد و در آن شب عزیر هرقدر به چپ و راست نگریست جز اطفال کوچک و پیران سالخورده ندید، با تعجب پرسید که جوانان ده و رفقای من کجا هستند، چرا نخواستهاند با خوشی و شادمانی من سهم بگیرند؟ به جوابش گفتند که همگان کمر همت بسته و به جنگ دشمن رفتهاند. ادامه خواندن داستان عشق بی بی مهرو و عزیز در هنگام جنگ دوم افغان وانگلیس از قلم پوهاند علدالاحمد جاوید بخوانید و روی لینک رادیو کلیک کرده بشنوید.

داستان کوتاه ( مرد و نامرد) بقلم و آواز مــحـــتــرم اکرم عثمان

دوستان گرانقدر این  داستان یک گوشه  از تاریخ  شکوهمند شاه  فرهنگ دوست افغانستان شادروان شاه امان الله خان و استاد هنر استاد قاسم افغان است  جناب داکتر عثمان چهره نقاب داران  دربار  را افشا و  صداقت ُ  راستی  و پاس  نمک استاد قاسم را نسبت به شاه  امان الله خان در  برابر امیر حبیب  الله کلکانی  بیان  میدارد.

 

دریا های افغانستان یکی ازعوامل عمده ایجاد تشنج وهجوم فرهنگی همسایگان در سرزمین آبهای روان : نوشته حـــــامـــــد نــــویـــــد

حـــــامد نوید   موضوع: این بحث درمورد دریا های فراوان افغانستان است که ازکهساران مرتفع آن سرچشمه میگیرد ومیتواند یکی ازعوامل عمده مداخلات بیرونی درسرزمین ما شناخته شود.

پیشگفتار: قبل از اینکه به اصل موضوع بپردازم باید روشن سازم که رشته تحصیلی من تاریخ هنراست ومطالعه پدیده های هنری از نگاه فلسفه هنر و تحلیل ساختارها وترکیبات فرآورده های هنری وزیبایی های آن، نه جغرافیای طبیعی وموضعات مربوط به علم اقتصاد.

ادامه خواندن دریا های افغانستان یکی ازعوامل عمده ایجاد تشنج وهجوم فرهنگی همسایگان در سرزمین آبهای روان : نوشته حـــــامـــــد نــــویـــــد

طوفانی که ستاره را ربود

طوفانی  که ستاره  را ربود  تراویش  قلم  جناب  شریفی میباشد  که  بصدای  رجنی  پران  تقدیم  شما  میگردد  ، مرتب  ویدیو  ماریا  دارو

هرگاه  علاقمند  بمطالعه  داستان  میباشد   در ذیل  منتشر   شده   است

پرابلم های هندوان هموطن را تماشاه کنید

ارسالی  محترم  داکتر  فقیر  چند

ویدیونشان دهنده حالت زار هندو ها و سیکه های افغان در کابل است .محل آتش پاری شان واقع قلعچه بینی حصار کابل توسط افراد وابسته به مافیای زمین و زورمندان جهادی اشغال شده است. و از مدت شش سال است که هندو ها برای به آتش سپردن اجساد شان مجبور اند یا جسد را به پاکستان و یا به هند نقل دهند.اداره جمهوری اسلا می افغا نستان با وجود وعده های مکرر در زمینه هیچ اقدامی نه نمو ده است.بخش دیگر این ویدیو راجع به ازارو ازیت اطفال هندو و سیکه در مکاتب از طرف اطفال و معلمین مردم اکثر یت است.چون اطفال هندو ها در مکتب خصوصی درس میخوانند از سواد مکتب بی بهره مانده و در اینده بیسواد باقی خواهند ماند.

http://www.youtube.com/watch?v=55f68or7E1g&feature=player_embedded

عشق درهرجاه خود سخن میگوید، ایکاش بشنویم . این داستان بعد از اختصار نسبت نشر داستان صوتی انتشار مجدد یافته است.

در یکی از روزهای  برفی ویخبندان سرد منتظر دوستم در یک قهوه خانه نشستم، قهوه خانه ازدهام زیاد نداشت به میل خود یک میزرا که در کنارکلکین قرارداشت، انتخاب کردم. میزیکه در عقب  میز من قرار داشت، که یک زن ومرد باهم  گرم صحبت بودند.  صحبت شان روی  تجارب زندگی، شکست و پیروزی، فراز و نشیب  دنیا  میچرخید .ابتدا  اصلاٌ متوجه ایشان نبودم روی چه مطالب  بحبث دارند اما درصحبت شان نام های آشناازبعضی نقاط کشورم یادشد توجه مرا جلب نمود. مرد گفت” آیا تو خط بر رادیدی؟… من آجاه را دید”. خانم قهقه خندید وگفت خط برنیست… خیبر است وبا خنده ادامه داد، خارجی های که در وطن ما مهاجراند، بسیارکلمات را غلط تلفظ میکنند، عجیب نیست زیرا هرزبان از خود قواعد ودستوردارد وتلفظ بدون مراعات دستور زبان برای هرکس در زبان بیگانه دشواراست.  کلمه خیبرمرا بخود جذب نمود، درحالیکه انتظار دوستم را میکشیدم، حواسم متوجه بحث جالب آنها بود. مرد متوجه شد ، برای خانم اشاره با  بمن وگفت او شاید ازهمان کشور باشد. خانم گفت “آنها دراین شهرسرد زندگی نمیکنند زیرادرهوای گرم عادت دارند ومهاجرین آنکشورزیادتردر ونکور، تورنتو، مانتریال وشهرهای پرُ جمعیت هستند. مرد برای رفع تشویش خود ازجایش بلند شد وازمن خواهش کرد تا ازشکریکه روی میزمن قرارداشت، استفاده نماید. سرصحبت بامن چنین آغازکرد ازکدام نقطه روی زمین دراین شهرسرد آمده اید؟ ساده برایش افاده دادم ، ازهمان نقطه زمین که بالای آن صحبت دارید. خانم درجایش تکان خورد درهمین لحظه دوستم از راه رسید، ما خواستیم که قهوه خانه را ترک نمایم  مگر آنها خواستند وتعارف کردند تا چند دقیقه با باهم بنشینیم، چهارنفر دوریک میزنشستیم وصحبتها اینطورآغاز گردید. سخن ازسوزعشق بود، ازشکست، ازجنگ و ازلشکر کشی ممالک زوزمند وکشتار مردم بیگناه و تجاوز بالای زیردستان . آن مرد یعنی آقای رابرتسن یک امریکایی بومی بود که سالها حقوق شان پامال گردیده ، دریکی ازایالت های فقیرنشین که بیشتر نفوس آنرا مردم بومی امریکا تشکیل داده است، زندگی کرده بود وی بعد ازختم بکلوریا دریکی دو رستورانت های شهر کار کرد وبادخترسفید پوست آشنا شد، با هم قرار ازدواج  گذاشتند. این غریب بچه غربی برای مصارف گذاف عروسی جهت پول پیدا کردن بدر جنگ عراق ثبت نام نمود، بعدازیکسال سربازی درعراق  قشون امریکایی روانه افغانستان گردیدند، او نیز رهسپار افغانستان شد. این عاشق دلسوخته، خانه صدها عراقی افغانان مظلوم را زیر نام توریست ویران کرد تا خانه عشق خودرا آباد نماید، ازقضا در یک برخورد مسلحانه یکدستش راازدست داد و برای تداوی به امریکا برگشت. معمولاٌ قراردادهای جنگی برای سربازان درایام جنگ بیمه  صحی می پردازد نه درحالت باز نشستگی . اما او که بازنشسته ومعیوب جنگ بود نیز شامل  همین قاعده امد،  مدت طولانی در دفاتر حقوقی سرگردانی کشید تا بتواند درمقابل ازدست دادن دستش کدام  بیمه دایمی بدست آورد اما کارگر نیافتاد وازسوی دیگر معشوقه بیوفا نیز رفع زحمت کرد و با شخصی  پولدارعروسی نمود. عاشق  دلسوخته چون مجنون درصحرای سوزان عشق سرگردان ماند واز تلاشهای بی نتیجه،  بروکراسی های دفاتر حقوقی واداری و قانون غیرعادلانه به ملال روحی مبتلا گردید، به حکم احتجاج کشوررا ترک و در کانادا جهت کار وزندگی اقامت گذید.خانم لیزا یکی ازباشندگان قریجات کوچک ایالت شمال کانادا بود دریک خانواده بزرگ ومتوسط الحال اقتصادی بزرگ شده بود، بعدازختم صنف دوازدهم جهت شمولیت دانشگاه پول ضرورت داشت، بدون تشویش قرضه های بانکی شامل دانشگاه گردد، بدین منظور برای سربازی در اردو کانادا ثبت نام کرد وعازم افغانستان گردید. اوبرای سه ماه درمرکز قرارگاه کانادا “کمپ جولیا ” واقع دارالمان کابل ایفای خدمت کرد وبعد قشوق کانادا بعوض عساکر امریکایی درولایت کندهارمنتقل گردید. لیزا که آن مرد امریکایی اورا( لز)صدا میکرد، نیز روانه ولایت کندهارشد.( لز) ازمردم سرکش وسرشارو کاکه کندهارگفتنی های زیاد به پیمانه کتاب داشت. مردان وزنان زیبا روی وجوانان مست وسرشار ازباده جوانی خمار بودند، وحتا باد تند روز گارجنگی هم آنها را تسلیم حوادث نمیکرد. به به  که  چه  قصه ها داشت.

ادامه خواندن عشق درهرجاه خود سخن میگوید، ایکاش بشنویم . این داستان بعد از اختصار نسبت نشر داستان صوتی انتشار مجدد یافته است.