دسته: فرهنگ و ادبیات و هنر
در پاس داری از زبــان پــارسی دری هوشیار باشید… این زبان شیرین را از شعر عشقری بخوانید
صــوفــی عــشـقـری، مـحبـوب ترین شاعر افغان و غزلی که صوفی بعد از صحت یابی سرود. هزاران شکر ایزد این زمان گردید کر گوشم =که فارغ از شنیدن شد ز حرف خیر و شر گو
…. صوفی عشقری در ۶ عقرب سال ١٣۵٧ به مرض فلج گرفتار میشود و یک پای و دستش از حرکت باز میماند ، همه باور میکردند که صوفی دیگر انسجام فکری اش را از دست داده و شعری گفته نمیتواند، صوفی ما اما همه را شگفت زده ساخت، تا آخرین دم سرود…
گرچه در کیش محبت شکوه کردن خوب نیست
با همه خوبست یارم همره ی من خوب نیست
با مریضان دگر آب و هوای خوش نکوست
زخم ناسور هرکه دار سیر گلشن خون نیست
در جهان هر چیز از سر بگذرد درد سر است
درد اگر باشد سخن بسیار گفتن خوب نیست
آنچه ناممکن بود ضائع مکن اوقات خویش
چون بکف نا آید، غم بیهوده خوردن خوب نیست
گرچه با امر قضا مارا نشاید دم زدن
در جوانی راست میپرسید مردن خوب نیست
پیر گشتی عشقری در گوشه عزلت نشین
پا بیرون آوردنت از بین دامن خوب نیست
داستان کوتاه – نویسنده: سگرون شریواستوا مترجم: ذبیح ا لله آسمایی
سیما که درچوکی عقب موتر با برادرش نشسته بود ، رویش را به طرف او دور داده گفت :
«باز باران میباره.»
امان گفت:
«صبح هم به اندازه کافی میبارید.»
سیما با خود گفت که هر روز رخصتی در نانیتال باران میبارد. دشواری راه کوهستانها ، خوردن غذای اروپایی در هوتل و شوخیهای امان برادر خوردش سفر را جنجالی میساخت ؛ در حالیکه در آیینه عقب نما چشمهای پدرش را میدید ، گفت :
«امیدوارم که قبل از بارش به پانت نگر برسیم.»
پدرش او را با چشم فهمانده گفت :
«بلی، سیما، من بیشترین تلاشم را میکنم.»
ادامه خواندن داستان کوتاه – نویسنده: سگرون شریواستوا مترجم: ذبیح ا لله آسمایی
جــاویــد شــریــف هــنـرمــنـد پـــرآوازه افــغــانــسـتــان
هنردوستان گرامی و مردم عزیزافغانستان به هنرو شخصیت محترم جاوید شریف ارج میگذارند و برای پاسخ به دوستانیکه در باره پیوند محترم جاوید شریف باهنرمند معروف جناب حبیب شریف سوالاتی داشتند… اینک در این مورد مصاحبه جناب بابک با جاوید شریف که قبلا در سایت ارمغان ملی منتشرشده بود٬ خدمت دوستان تجدید نشر مینماییم .
(جاوید شریف خواهرزاده هنرمند شناخته شده افغانستان حبیب شریف میباشد که آهنگ هایش در میان نسل جوان طرفداران زیادی دارد، بنابه تقاضای خوانندگان گفتگویی با ایشان انجام داده ام که آنرا میخوانید:
بابک: جاويد شريف كيست مختصر در مورد زندگي تان بگوئيد؟
جاوید: اسم من احمد جاوید است تخلص اصلی من درانی است وشریف تخلص هنری ام میباشد. این تخلص را به خاطریکه مامایم و استاد من حبیب شریف که در قسمت موسیقی من را تشویق نموده بود و رهنمایی کرده بود از همان لحاظ من گذاشتم. در شهرکابل تولدشده ام مکتب را درافغانستان تمام کرده ام وبعداً درخارج از کشور دردورشته تحصیلات عالی خود راتمام کردم، در رشته انجنیری مخابرات و رشته مدرسی در زبان روسی و فعلاً در شهر بن آلمان زندگی میکنم.
ادامه خواندن جــاویــد شــریــف هــنـرمــنـد پـــرآوازه افــغــانــسـتــان
پـــنـــدنــامـــه شـــیــخ فــریــدالـــدیــن عـــطــار
اصل ایمان هست شش چیز ای وحید – با تو گویم گر بدل خواهی شنید
سه از آن شش با یقین خوف و رجاست – پس توکل با محبت با حیاست
هرکرا نور یقین حاصل بود – صاحب ایمان و روشن دل بود
ادامه خواندن پـــنـــدنــامـــه شـــیــخ فــریــدالـــدیــن عـــطــار
ســرود زیـبـای تـرکی با صـدای هـنـرمـنـد تــرکی در مــورد نـخــبـگان افــغــانـسـتـان
بشنوید و لذت ببرید :
دربــاره مــرگ کارو – نوشته : مـحـمـد داودسیـاووش
بالاخره داستان انسانی راکه سالها به خاطر خاری خارها وبیچارگی ناچارها عصاره اشکهایش ازنوک قلم به روی کاغذمیریخت زمان تمام کرد وپس از سه ربع قرن شور وشیدائی وناله ونا شکیبائی به دیار خاموشان پیوست . سخن خیلی مختصر درچند جمله نا تمام خلاصه میشد و تیترش این بود » سراینده ونویسنده شکست سکوت درابدیت ساکت گشت .» با آنکه این خبر مختصر سایت انترنتی مانند رعد درافلاک پیچیده بی ستون آسمان ها را لر زاند واز دیده آسمان باران اشک سرازیرشد اما درزمین خدا گردانندگان وسازنده گان برنامه های رسانه هایی را که روزگار ی حتی از شر فیاب شدن تعارفی با کارو بردیگران فخر میفروختند
ادامه خواندن دربــاره مــرگ کارو – نوشته : مـحـمـد داودسیـاووش
فــلــم “گـــذر” در نـگاه مـیـترا و مـهستـی عـاصـی : نــوشــتـه دکـتـور صـبـورالله سیـاه سنـگ
در روزگار کنونی که هر کس میتواند پیامش را بدون کوچکترین سد و دغدغه به هزاران هزار خواننده و بیننده برساند، نبشته بانو عاصی (با همسویی دخترش: مهستی – یگانه یادگار عاصی) در پیرامون فلم “گذر” – به گفته خودش – پنج سال پیهم نتوانست به رسانههای درونمرزی و برونمرزها راه باز کند.آیا دستهای سانسورگران درازتر از دو بازوی “اردشیرشاه درازدست” اند؟ آیا نمیخواهند نامه نویسنده به نشانی آنانی که باید، برسد؟ آیا دیدگاه بانو عاصی سراپا نادرست، نارسا یا بیبنیاد است؟ اگر آری وگر نه، چرا پرسشهایش پاسخ نمییابند؟
امیدوارم گردانندگان یا دستاندرکاران و سیماهای پشت و روی نوار “گذر” به انگشتگذاریهای زیرین بپردازند. هرگونه واکنش – از رهنمایی تا پاسخ و از بررسی تا نقد بر نقد – میتواند امانتدارانه در همین برگه نمایان شود.
بوی گندم از شهر خورشید : نــوشــتــه دکتــور ســیــاه ســنـگ
در بهار 1991 آصف معروف معاون ماهنامه “سباوون”، نوآوری خوبی را رویدست گرفت و گفت: “ویژهنامه هنرمندان” را مینویسیم، قسمی که خود شان آگاهی نداشته باشند. نام نویسنده محفوظ میماند.” گام دوم گزینش هنرمند و نویسنده آغازگر این سلسله بود. به کارمندان گفته شد هنرمندی را برگزینند و از زندگی و کارهایش بنویسند. کسی امیرجان صبوری را پیشنهاد کرد و پذیرفته شد. شماره 46 سباوون (جون 1991) ویژه امیرجان صبوری گردید. فردای پخش ماهنامه، صبوری از بهر سپاسگزاری آمد و نام نویسنده را پرسید. آصف معروف گفت: “نمیتوانیم بگوییم. تعهد سلسله ویژهنامهها همین است.”
شش هفت ماه پس از آن، میرزا حسن ضمیر چند تن را در مکروریان سوم مهمان کرد. از من هم خواست بیایم و افزود: “امیرجان صبوری را دعوت کردهام. بیا با او از نزدیک آشنا میشوی.”
ادامه خواندن بوی گندم از شهر خورشید : نــوشــتــه دکتــور ســیــاه ســنـگ
غوغای ســخــن هــای مولانای بزرگ بلخ و مـوضـوع زادگاه او درجهان بلند است ٬ از نـمـونــه کلامـش اورا بــشــنــاســیـم : ارسالی امان مــعــاشــر
نه مسلمانم نه ترسا نه جهود
“سر به حکم عقل مى آرم فرود”
از پدر پرسید روزى یک پسر
بهترین دینها کدام است اى پدر
چــرا اردوغــان مـجـبـوربــه عــذرخــواهــی گــردیـــد؟ دکــتــور عــلــی احــــمــدکــریــمــی
رجب طیب اردوغان بطورناگهانی بعد ازهفت ماه رسما ازرییس جمهورروسیه عذرخواهی نمود. تحریم های اقتصادی روسیه وهوشدارولادیمیرپوتین دردسمبرسال 2015 که ترکیه باارتکاب این جنایت نظامی پشیمان خواهد گردید اردوغان را مجبورگردانید تا ازروسیه رسما عذرخواهی نموده وخواستارازسرگری روابط گردد. ترکیه با سرنگونی جنگنده روسیه در ماه نوامبر سال 2015 خشم شدید کریملین رابرانگیخت که منجربه قطع روابط وهمکاری ها بین دو کشور شد . اختلاف روابط انقره با مسکو شرایط را برای انزوا وتضعیف ترکیه با کشورهای همسایه ایجاد نمود. روابط ترکیه را باایران که ازبشاراسد حمایت مینماید تیره گردانید، حمایت ترکیه ازعربستان سعودی که اکثرکشورهای مسلمان وجهان آنرا حامی مالی تروریستها وافراطگرایان میدانند به حیثیت سیاسی ترکیه لطمه شدید وارد نمود، حمایت امریکا از
دوستان !.. دو مطلب خیلی عالی را که در ذیل از قلم محترم « پرتو نادری » مطالعه میکنید٬ لازم دانستم به ارتباط این موضوع٬ طنز بنام « حسرت و تعجب »از شاعر توانای کشور « اسیر» را نیز خدمت شما نشربنمایم.
طنز – حســـرت و تـــعــجــــب
در این دنیای بی پایان چه شیخ و شاب ٬ ایرانی است
هر انچه هست دراین عالم اسباب ٬ ایرانی است
تمام پیشوایان جهان از جنس مرد و زن
که باشد نامدار و صاحب القاب ٬ ایرانی است
به چشم کم مبین این افتخار و فخامت را
که در هرگ.شه از اوتاد واز اقطاب ٬ ایرانی است
مـثـنـوی مـعــنـوی بــایــد از نـشـانــی پــارسی دری ثـبـت یـونـسکو شود : پـــرتـــو نــادری
مولانا جلال الدین محمد، فرزند بهاء الدین ولد معروف به سلطان العلما، در 604 هجری قمری برابر با 1207 میلادی در بلخ زاده شد و تا جایی که پژوهشها نشان می دهد نیاکان اوهمه از بلخ بوده اند. او خود روزگارانی که در قونیه می زیست، بلخیان آن سامان را همشهری می گفت و جایی نیز در مثنوی معنوی گفته است:
بلخی ام من بلخی ام من بلخی ام – شور دارد عالمی از تلخی ام
یا جای دیگر در دیوان شمس:
نعرهء های و هوی من از در روم تا به بلخ
اصل کجا خطا کند شمس من و خدای من
می توان زنده گی مولانا را از نظر زمانی به سه دوره دسته بندی کرد:
– مولانا از تولد تا 24 ساله گی،
– مولانا از 24 ساله گی تا دیدار شمس در 38 یا 39 ساله گی،
– مولانا پس از دیدار شمس ( 672/ 1273)
گـــــوتــــه شـــــاعــــری بـــه وســعــت جــهــان : دکـــتـــور عــــلـــی احـــمـــد کــــریـــمـــی
آلمان ازمراکزمهم علم، فلسفه وادبیات جهان به شمارمی آید. آراسموس ومارتین لوتر درقرن شانزدهم که دوران رنسانس واصلاحات دینی اغاز شد ازبنیانگذاران زبان ادبی آلمان محسوب میگردند. آلمان درقرن 19 میلادی به اثر جنگ سی ساله 1618 تا 1648 دچار اغتشاش، بی ثباتی وفساد اخلاقی ودینی گردید که تاثیرناگواربرادبیات نیزگذاشت. زبان المانی دراین عصرتحت تاثیرواژه های فرانسوی قرارداشت. قرن هیجدهم را عصرعظمت سیاسی وفرهنگی آلمان می نامند، دراین عصرخردگرایی وخداپرستی« دئیسیم» طرفداران زیاد داشت. نهضت « طوفان وطغیان» درحدود سالهای 1748 آغازشد. منقدان آثاراولیه این نهضت را بی نهایت تندروانه وعاری ازهرقید وقاعده می دانند.
نـــگاهـــی به کــتـــاب خـــاطــرات بلــقـیـس مــکــیـــز : نــوشـــتـــه – پـــرتـــو نـــادری
شاید بتوان گفت که خاطره نویسی در سالهای پسین به گونهء یک نوع ادبی در ادبیات فارسی دری در افغانستان راه باز کرده و آرام آرام می رود تا دامنهء گسترده تر وجایگاه بلند تری پیدا کند.
با آن که پاره یی ازانواع بزرگ ادبی چون شعر ، داستان، رمان ونمایشنامه خود نوع خاطره نگاریست؛ اما با این حال ما در گذشتهء ادبی خود اثر مستقلی که بتوان آن را در ردهء نوع ادبی خاطره نویسی دسته بندی نماییم کمتر داشته ایم . خاطره نویسی نه تنها به گونه یی در انواع گوناگون ادبی تبلور می یابد ؛ بلکه در زنده گینامه نویسی و حتی در تاریخ نویسی نیز جلوه وبازتاب مشخصی دارد. تاریخ نویس بزرگ کشور میر غلام محمد غبار در جلد دوم تاریخ خویش« افغانستان در مسیر تاریخ» به گونه موثر و زیبایی از خاطره نویسی نیز استفاده کرده است. چنان که خاطرات او از وضعیت زنده گی مردم در بالا بلوک فراه آن گاه که نویسنده در آن جا در تبعید به سر می برد، پاره یی خونیی است از تاریخ خونین معاصر کشور.شماری از پژوهشگران ریشه های نخستین خاطره نویسی را در ادبیات یونان باستان جستجو می کنند، بااین حال باور های بیشتر متکی بر این است که این نوع ادبی در اروپا ، پس از دوران رنسانس هستی یافته است؛ اما در کشور ما گذشتهء کوتاهی دارد.
جايگاه شاهنامه در افغانستان « شــهـنـامــه فــردوســی و افــغــانـــســتـان » :نويسنده: سيده شکوفه اکبرزاده دانشجوي دکتراي زبان وادبيات فارسي از افغانستان
نــگاهــی بــه ” خــوابـهـای ســی سـالــه” ی نــیـلاب مـــوج ســـلام : نــوشــتـه: مــوســی فــرکـیــش
“… در آدمانی گوشهء سترگ شانرا شعر پر کرده است…شعر گاهی فراتر از واژه هاست. گاهی نقاشی شعر است، نگاهی شعر است. چشم اندازی شعر است…” ( از داستان پیرهن مرده )
***
کــــتـــاب
“خوابهای سی ساله” مجموعهء داستانهای قلم بدست اندیشمند و آگاه، نیلاب موج سلام است که به تازگیها از چاپ برامده است. درین کتاب ما داستانهای زیر را میخوانیم:
-رهایی ارغوان – چیغ – خوا های سی ساله – پیرهن مرده – دوی شب -دلتای ذهن، متن و چالش نویسنده در درازای سیر داستان نویسی، تنها مشغول “نوشتن” نیست. پرورده های ذهنی خویشرا از خط تجربه و آگاهی به بحث میکشد.
جــام بر تـــاق فـــرامـــوشــی : دکتور صبــورالله ســیــاه سـنـگ
بیستوپنج سال از خاموشی و فراموشی دردناکش میگذرد. چرا نباید فراموش میشد؟ در روزگاری که زنده و مرده تفنگسالاران افسونگر و زرسالاران افیونگر، سالانه به هر بهانه، در برنامههای گرامیداشتِ گراندالری برگزار میشوند، نویسنده بیشتر از دوصد کتاب و سراینده هزاران چکامه باید آسان و ارزان از یاد رود.
در واپسین دمی که شماره چهلونهم ماهنامه “سباوون” (اسد ۱۳۷۰/ کابل) به چاپخانه فرستاده میشد، از جان سپردن عبدالحسین توفیق آگاهی یافتیم. دکتور ظاهر طنین و آصف معروف از کارمندان و همکاران خواستند هرچه زودتر عکسی از وی بیابند و یادنامه کوتاهی در همان شماره بنویسند.
ادامه خواندن جــام بر تـــاق فـــرامـــوشــی : دکتور صبــورالله ســیــاه سـنـگ
مصاحـبـه شـــیـر شــاه ابــوی با محــمـد جــان گــورن -هنـرپـیـشـه ســیـنـمـا٬ تــیــاتــر و تـلــویــزیــون
یادی ازهنرپیشه معروف افغانستان مـحــمـ-د جــان گــورن! هموطنان عزیز وگرامی وبه خصوص سینما گران ارجمند کشور ما افغانستان لطفا توجه نماید به مصاحبه ویژه محترم محمد جان گورن بازیگر موفق سینمای ترکیه مصاحبه کننده محترم : شیرشاه ابوی
ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است: بر گرفته ازسایت زندگی
ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فارياب از نواحی خراسان بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سريانی و يونانی تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه يونان به پايه ای رسيد که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند.
ادامه خواندن ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است: بر گرفته ازسایت زندگی
به بهانه سالروز استاد محمد حسین سرآهنگ : هژبر شینواری
آن وقت ها کارمند روزنامهء «کابل تایمز» بودم و هرزمانی که سرم اندکی از کاروبار روزانه فارغ می شد، به رادیووتلویزون افغانستان می رفتم تا به یکی از آرزوهای که از آوان کودکی در قلبم جوانه کرده بود، جامهء عمل بپوشانم. نخست به دفتر جمع آوری اخبار تلویزیون می رفتم وبعد یکجا با حیات ا لله حیاتی که دوست و همکار نزدیکم بود به افغان فلم می رفتیم و از روی رسم هایم فلم می گرفتیم و ساختن فلم های کارتونی را تجربه می کردیم. تجاربی که بعد ها به ساختن نخستین فلم های کارتونی در افغانستان منجر شد و حاصل آن فلم های «تمرین» و «پرواز به سوی خورشید» بود.
ادامه خواندن به بهانه سالروز استاد محمد حسین سرآهنگ : هژبر شینواری
ولی لطیفی هنرپسشه و کارگردان فیلمهای سینمایی : زلــمــی رزمی
ولی لطیفی درنوجوانی به تشویق کاکای بزرگوارش روانشاد استادعبدالرشید لطیفی پدرتیاتر افغانستان، روی ستیزتیاتر پوهنی ننداری ظاهرشد و در درامهای های مختلفی نقش های زیادی را بازی کرد و سپس به هنرسینما روی آورد
ولی لطیفی آموزش دیده دانشگاه ماسکو است و تحصیلات عالی را دررشته کارگردانی فیلم در همانجا بپایان رسانیده و پس از بازگشت بوطن ، بعنوان کارگردان در موسسه افغانفلم آغازبکار کرد و درطی سالهای کارش فیلمهای هنری و مستند و اخباری زیادی ساخت.
ادامه خواندن ولی لطیفی هنرپسشه و کارگردان فیلمهای سینمایی : زلــمــی رزمی
درودی و پیامی به استاد لطــیــف نــاظـــمــی بـه منـاسـبـت هــفـتــاد سـالــه گی اش : نوشــتـه پـــرتــو نـــادری
درود می فرستم به استاد بزرگوار، استاد لطیف ناظمی و دستان مبارکش را از این فاصلۀ دور، از این سرزمینی که در زیر چتر این دموکراسی اهدایی هنوز بوی خون و باروت می دهد، با گرمی می بوسم که سزاوار بوسیدن اند. تا یادم می آید در آن روزگار جوانی که چنان عاشقی در میان برگههای رنگین مجلهها پیوسته به دنبال شعر سرگردان بودم، گاهی این سرودههای خیال انگیز استاد ناظمی بود که دستان مرا می گرفت و می برد به آن سوی سرزمین های دور و ناشناخته و بعد همه چیز در نظرم مفهوم و رنگ دیگری می یافتند. شعرهایش را چنان می خواندم که گویی تشنه کامی در تابستان داغی به چشمۀ گورایی رسیده باشد. گاهی سروده های او را از رادیو در برنامۀ « زمزمه های شب هنگام » می شنیدم با صدای شرین آن روایتگر عیاران کابل، جناب داکتر اکرم عثمان و بانو فریده عثمان انوری و بعد احساس می کردم که چنان پرنده یی سبک بالی کران تا کران آسمان را زیر پرگرفته ام.
ســلــمــانی : نـــویــسنــده انـتــون پــاولــوویــچ چـــخــوف – بــرگـــردان از زبـــان روســی: هــارون یـــوســفــی
صبح است.هنوز ساعت هفت نشده اما دکان کوچک ماکار کوزمیچ سلمانی باز است. صاحب دکان٬ جوانک بیست و سه ساله٬ باسر و روی نا شسته و کثیف و پیراهن و پتلون ساده٬ مشغول مرتب کردن دکان است. گر چه در واقع چیزی برای مرتب کردن وجود ندارد٬ با آنهم٬ از زوری که میزند٬ سر و صورت اش پُر از عرق است. اینجا را صافی میکند و آنجا را با انگشتانش میمالد. در گوشه دیگر٬ مادر کیکا را با امپلق خود از روی دیوار به زمین سرنگون میکند.
دکانش تنگ و کوچک و کثیف است.به دیوار های چوبی نا هموارش چند پارچه تکهء فرسوده کوبیده شده. پارچه هاییکه آدم را به فکر پیراهن رنگ و رو رفته گادیران ها می اندازد.
بین دو پنجره تاریک و گریه آور٬ دروازه باریک و فرسوده و بالای آن زنگوله سبزِ زنگ زده ای دیده میشود که گاهگاه ٬ خود به خود و بدون هیچ دلیل خاصی تکان میخورد و جرنگ جرنگ بیمار گونه ای سر میدهد.
کافیست به آیینه ای که به یکی از دیوار ها آویخته شده ٬ نیم نگاهی بکنید تا قیافه تان به گونه ترحم انگیز٬ کج و کور شود. در برابر همین آیینه است که ریش مشتری ها را میتراشد و سر شان را اصلاح میکند.