هیــــچ نباشـــد اثری از دنی
یک دو سه فرمانِ پر از کار داد
دزد و دغل را کمـــــکی خار داد
ادامه خواندن هـــمــو خرک و هــمــو درک نوشته : نـــذیـــر ظــفــــر
هیــــچ نباشـــد اثری از دنی
یک دو سه فرمانِ پر از کار داد
دزد و دغل را کمـــــکی خار داد
ادامه خواندن هـــمــو خرک و هــمــو درک نوشته : نـــذیـــر ظــفــــر
هر جا به التـــجا نظرم چرخ میزند
از با بت فشـــــار سرم چرخ میزند
ادامه خواندن چــــرخ مـیـزنـــــــد : نـــذیــــر ظــــفــــر
درسمیناریکه در واشنگتن در مورد “تضاد های قومی در افغانستان”(Ethnic Conflict in Afghanistan) درسال ۲۰۰۲ دایر شده بود و چند “سکالر” امریکایی افغانستان را تخته مشق نظریات عمومیت گرایانه خود ساخته بودند اشتاک داشتم. آنهمه فضل فروشی یک جانبه و بدون ارائه اسناد اسناد تاریخی وعلمی مرا سخت متأثر ساخت وهنگامیکه بسوی خانه میرفتم این شعر را نوشتم:
دوقوم
گفتند به طعنه ام که در میهن تو
اقوام وطوایف بشر بسیارند
زانرو همه در جنگ و عناد اند و ستیز
وز بغض و حسد همیشه در پیکارند
گفتم که درآن خطه دو قوم است فقط
در دیده آنانکه بصیرت دارند
یک قوم ستم پیشه و بیگانه پرست
کز آز به دیگران ستم میدارند
قوم دگری نیز ز هر طایفه ئی
هستند که این بار ستم بردارند
این است حقیقت دیاریکه درآن
بس بیگنهان گرسنه و بیمارند
آنانکه بنازند به نسل و به نژاد
وان قوم فروشان سر بازارند
حا مد نوید سال ۲۰۰۲ واشنگتن
دوچشمان خمارش یادم آید
نگاه معنی دارش یادم آید
اگرچندی سوالم درخفا بود
جوابِ آشکارش یادم آید
ادامه خواندن خــــــزان زنــــــدگانـــــی : مســـــعـــــود حــــــــداد
آزده ام زدست نگـــــــــــارین روزگـــــــار – از خون دل گرفته حنا رنگ لاله زار
خون می چکد زکلک ستمــــکیش بر زمین – باتیغ دین بریـــده سرو دست نامــــدار
برشدی بررحمت حق عشقــــــری آن صفا و مهر کــــــردارت چه شد
قصه های شام هجران نا تمـــــــام آ ن روایت ها وگفتــــــارت چه شد
دیریست ازخویشتن، بیگانه شده این دل
ازدوریِ آن دلبر، دیوانه شده این دل
******
صدرنگ غذا به سفره نانت نهاده ای
خود چون جناب حاتم طایی ستاده ای
برگو که پول مصرف این نان خاصه را
آخر چرا برای فقیران نداده ای
یارا ببین چه کاری بد و خیله میکنی
هم مرده دار هستی و هم میله میکنی
******
هر غوری برنج تو افزون ز چارک است
حلوا میان سینی و پتنوس مبارک است
کچری قروت و شلُه مستاوه و َِبته
سه رنگ کباب سیخی و أشک بلا شک است
یارا ببین چه کار بد وخیله میکنی
هم مرده دار هستی و هم میله میکنی
*****
مستاوه پخته ای ُ طبق شلُه ماش چیست
ماش آوه پخته ای مُکفیُ دیگ آش چیست
ای هموطن برای خدا راستی بگو
درخود نمایی این همه سعی و تلاش چیست
یارا ببین چه کاری بد و خیله میکنی
هم مرده دار هستی و هم میله میکنی
*****
بشنو عزیز من که چه کاری نموده ای
رسم و رواج تازه ای جاری نموده ای
طشت گلاب جامن و دیش جلبی را
تزئین خوان فاتحه داری نموده ای
یارا ببین چه کار بد و خیله میکنی
هم مرده دار هستی و هم میله میکنی
******
غافل مشو ز برف و زمستان کشورت
از ناله های مردم عریان کشورت
صد مُرده بی سر و بی تن فتاده است
در جاده و پل و پلوان کشورت
یارا ببین چه کار بد وخیله میکنی
هم مرده دار هستی و هم میله میکنی
ختم
خواهم که شام تار چو صبح سحر شود دانش چراغ خانه ی نسل بشر شود
شاید رود زخانه ی میهن غبار غم چرخ کهن ز طرح نوین مفتخر شود
خلق نکو چو ( فضل ) دهد جوهر وقار حتمیست در سراچه ی دل نقد زر شود
زعنبرتاج ساختی وعود را نشناختی
سرودعبدمیخوانی، نمیدانی برای کی
به الحمد آشنائی ومحمود را نشناختی
دیارم را دگــــــر ویران نسازید
وطـــــنداران من گریان نسازید
نسوزید اشـــــــــــیان مر غکانم
پر و بالــش به غم بریان نسازید
شهرخالی، جاده خالی،کوچه خالی، خانه خالی.
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی.
کوچ کرده ، دسته دسته، آشنایان عندلیبان
باغ خالی،باغچه خالی،شاخه خالی،لانه خالی.
ابوعلىسینا مىگوید: موسیقى علمى است ریاضى که درآن از چگونگى نغمهها، ازنظرملایمت و تنافروچگونگى زمانهاى بین نغمهها بحث مىشود تا معلوم شود که لحن را چگونه باید تألیف کرد.
ابونصر فارابى دراحصاءالعلوم موسیقى راعلم شناسایى الحان مىداند که شامل دوعلم است: یکى علم موسیقى عملى و دیگرى علم موسیقى نظری. امروز نیزاین تقسیمبندى درموسیقى وجود دارد. افلاطون درتعریف موسیقى مىگوید: موسیقى یک ناموس اخلاقى است که روح و جهانیان وبال به تفکر، وجهش به تصور، وربایش به غم و شادی، و حیات به همه مىبخشد.
بتهوون : … موسیقى مظهرى است عالىتر ازهرعلم و فلسفه ی…موسیقی درواقع میانجی زندگی عقلانی و احساسی ماست. با گوته درباره من صحبت کنید. به اوبگویید به سمفونی های من گوش دهد آنوقت درخواهید یافت به من حق میدهد که بگویم موسیقی گذرگاهی است به دنیای والای معرفت که بشریت را درمیابد واما بشریت ازدرکش عاجز است.
ادامه خواندن امیر جان صبوری چهره بیاد ماندنی وجاودانه شعروموسیقی : نویسنده – استاد صباح
اندر طلــب یار چه بیهوده به را هید درحسرت دیدار کنون در چه سرایید
در دشت توهم همه وامانده به جایید < ای قوم به حج رفته کجایید کجا یید >
< معشوق همین جاست بیایید بیایید>
گروصل همی جویی مرودرپی اغیار هر سنگ وگلی نیست نهانخانــه دلدار
بر خانهء دل بنگرو بین مصلحت یار < معشوق تو همسایهء دیوار به دیوار>
< در بادیه سر گشته شما در چه هوایید >
ادامه خواندن ای قوم به حج رفته … مخمس بری بر غزل حضرت مولانا : ف بری
نوشته یی از : مهندس امیر فروغ
نُمودِی از اندیشه های (غبار) در قالب شعـــر
تا به سر سودای آن زلفِ پریشان بوده است صبحِ صادق در نظر شامِ غریبان بوده است
زنده یاد « غبار »
همه در حدِ بضاعتِ خویش به اندیشه های والا ، انسان ساز و ارزشمندِ بزرگترین مؤرخ ، سیـــاستمدار ، مبارز ، مشروطه خواه ، ادیب و نویسندۀ کشور یعنی شادروان میر غلام محمد غبار ، آشنایی داریم .
آری کیست که نداند این مؤرخِ بی بدیلِ ، این پژوهشگرِ راستین ، این روزنامه نگارِ متعهد ، این نویسندۀ با احساس و این ادیبِ با عاطفه ، تمامِ ســال هــای عمرِ پُربـارِ خویش را صرفِ مبــارزه در راهِ اعتلای کشور و آزادی مردمش کرد و در این راه از شکنجه و آزار ، تهمت و افترا ، زندان و تبعید و … هرگز نهراسید و همچنان مصمم و نستوه ، تا پایانِ زندگی پُر برکتش این راه را ادامه داد و قدمـی پا پس ننهاد .
باز هم کیست که نداند افکار و اندیشه های انسانی و آزادی خواهانـه اش از لابلای صفحاتِ جرایدِ ستارۀ افغان و وطن ، روزنامه های اصلاح و انیس ، سالنامۀ کابــل و مجلۀ آریــانــا و … نوازشگرِگوشِ جان های دردمند و آرامش بخش قلب های آرزومندِ آزادی و آزادگی بوده است .
و باز هم کیست که نداند خدماتِ ارزندۀ این آزاده مردِ سربلند ، به تاریخ و فرهنگِ کشور غیرِ قابلِ انکار است و گواهِ این مدعا : تألیفِ کتاب های ارزشمندِ افغانستــان در مسیر تاریخ ، افغانستــان و نگــاهی بـه تاریخ آن ، افغانستان در هندوستان ، تاریخچۀ مختصرِ افغانستـــان ، تاریخ دورۀ احمدشاه بــابــا ، رسالۀ خراسان ، رسالۀ امرای محلی افغانستان ، تاریخ ظهور اسلام و نفوذ عرب در افغانستــان ، تـاریخ قرونِ اولی ، کتاب افغانستان به یک نظر ، ادبیاتِ دورۀ محمدزایی ، تاریخ ادبیاتِ افغانستان و … و …
ولی موضوعی که از نظر ها پنهان مانده یا کمتر به آن پرداخته شده ، اشعارِ نغز ، پارچه های ادبی زیبا و داستان های پُر احساسِ این ادیـــب و نویسنــدۀ متعهد و رسالتمنــد میباشد . هر چند تعدادِ ایــن اشعار و نوشته ها از نظر کمیت انگشت شمار است اما از نگاهِ کیفیت و محتوا ارزشمند است و قابلِ تأمل .
اینک در ذیل نُمودِی از اندیشه های این بزرگمردِ عرصۀ تاریخ و فرهنگِ کشور ، در قالبِ غزلی زیبا و عارفانه ، تقدیم دوستدارانِ فـــرهنگ و ادب میگردد و در آینـــده اشعار و نــوشته های دیــگری از ایــن بزرگوار ، به فرهنگ دوستان و شیفتگانِ هنر و ادب ، پیشکش خواهد شد .
غزلی از : زنده یاد میر غلام محمد غبار
سیلابِ بلا
تـــا بــه سر سودای آن زلفِ پریشــان بـوده است
صبـــحِ صادق در نظر شــامِ غریبـــان بوده است
هـــر بــُن مو از غـم او طـــرحِ شیـــون می کنــد
ایـــن دلِ صد چــاک ما گــویی نیستـان بوده است
خـــون دل خـــوردم بــه یــاد لـــعل میـگونِ کسی
دوســـتی را دیده بــاشی دشمنِ جــان بـــوده است
ایــن دلِ وحشت ســرشت از من چه میخواهد دگر
عمر هـــا آواره گـــردِ کــوی جــانــان بـوده است
بـــهرِ یـــاری در دلِ بشـــکستـــه ام دیـــگر میـــا
الـــحذر ای شوخ من کـاین خانه ویران بوده است
رفتـــه رفتـــه طفلِ اشــکم ریخت سیـــلابِ بــــلا
قطرۀ مـــا خــانــه زادِ جـوشِ طوفـــان بوده است
سرمه سان منظورِ چشمِ یار خواهد شد « غبار »
گـــوشه گیری ها نصیبِ خــاکساران بـــوده است
.
با عرض ادب
مهندس امیر فروغ
عا شقانم عشق را رها نکید
دل ازیـــــن ماجرا جدا نکنید
پشـــت ملا و مو لوی نروید
پیــــــروی غیرِ از خدا نکنید
آن شنیــــــدم که به شهر نیویارک
آن بلند تر قامتان خوردند به خاک
آنچنــــــــان بالا سخــــن بر آسمان
داشتند و گوش کر بر نـــــــا توان
ای ما یه ی کبــــــروریا، تا چند باشی برهـــــوا در بــــــــازی وهم ودغا، باشد ترا دست رســــا
بشنــــوزمن حرف بجا، این شیوه کی دارد بقا از قیـــــــل وقــــــــال بی بها، افگنده ء رسم خطا
تا کی طریــــق ماجرا تاکی طریق ماجرا
چه باید کرد
دیار ما عجایب سرزمین است
همیشه در عزا وماتمین است
برای غارت ِ هستی و بودش
زشاهان تاگدایان درکمین است