سحر بوی خدا دارد عزیزان
گل رحمت عطا دارد عزیزان
بگوش دل شنیدم نالهء عشق
خدا ما را صدا دارد عزیزان
+++ +++ +++
سحر بوی خدا دارد عزیزان
گل رحمت عطا دارد عزیزان
بگوش دل شنیدم نالهء عشق
خدا ما را صدا دارد عزیزان
+++ +++ +++
دیدن باغ و گل و گلزار میخواهد دلم
بوسه های از رخ دلدار میخواهد دلم
بادهء سرخ ونگار ی نازنین و گلبدن
با لب پر از شکر گفتار میخواهد دلم
شیــخ را نــازم بـبزم دلــبری میــنا گــرفت
آب حـــیوان از لـب پیــمانه ی صـهــبا گرفت
برمجاهد بین که از خون کسان شالوده ریخت
پایه ی کاخـی که بالـین گنبد خـضرا گرفت
اشعار سروده اند و به هدایت محترم “ثنا”شعر واره یی را با آن وزن و قافیه از من مطالعه گردد.
*****
جهان ز پرده ی جهل ار که بی نقاب شوی
شکوه جلوه ی خورشید و مهتاب شوی
فــتد به سینه ات از ابر، گنج آب حــیات
برای تشنه لبــی چشمه ی پر آب شوی
براه راست رود گــر کـسی به شهـره رسد
بپای کج نگــران عقــ ده ی تناب شوی
نمـی سزد که روی پشت ابـر هـای سـیه
ز پشت ابــر سیه سـر کش آفتاب شوی
یارب تو مرا ز عشق خود کام ببخش
مجنون صفتم به کو چه ها نام ببخش
مغروق گــــــناه ام و تو یی بنده نواز
ما را به مـــــــقام ماه صــــیام ببخش
پیری مرا زبـــزم جوانان کشیده است
مثل گدا زمحـــــفل شاهان کشیده است
تصویر من به آییــــنه آنقدر بد نماست
کآیینه دار چهـــرهء گریان کشیده است
بر هر دری که حلقه زدم سر نیافتم
پالـــیدم عمری همدل و یاور نیافتم
دیدم ز روزگار بسی گرم و سرد را
یک آشـــنا به حرف پیامــــبر نیافتم
بـــرطبیب مردی شکایت باز کرد
از گرانــی گــــوش زن اغاز کرد
گفت هــــر گاهــی طلب دارم ورا
نشنود ازمن نه حرف و نی صــدا
ما را برای غیر چی ارزان فروختند
مثل متاع کــــــهنه به تاوان فروختند
اخوان دست فروش ببــــازار اجنبی
ما را به شادیانه به دزدان فروختند
آتش زدند به رونق کا شانه های ما
ما را میان آتـــش سوزان فروختند
اول به چاه نهادن وبا فتنه های داغ
مثل جمال یوسف ء کنعان فروختند
از بهر نان خویـــش حریفان نا بکار
ما را به صد فسانه به دونان فروختند
زین زاهدان امیدءدعا را مکن (ظفر)
اینها نیات خویش به شیطان فروختند
بیا باهم به عصرپیش برګرد یم
بیابا لحظ های داغ تاریخ همسفر ګرد یم
تونام قهرمانان را اګرپرسی ؟
به جزچند تا نمیدانم
درون رده های داغ تاریخ ،
هزاران قهرمان بوده
که بی نام ونشان مرده .
تومیدانی ؟
شامـــــها بیدار حیران مانده ام
غصهء دوران کشم یا هجر او
از غمی بسیار حیران مانده ام
ادامه خواندن حیران مانده ام : نوشته نذیر ظفر ورجینیا 13/25/06
امشب ازشوق یار سر مستم
با دل بی قــــــرار سر مستم
چشم بادام و پســــتهء دهنش
کرده بی اخـــتیار سر مستم
ادامه خواندن سر مست پارچه شعر زیبا نوشته نذیر ظفر ورجینیا 13/23/06
چشم امیدم به دیدار تو رعــــنا بود و هست
آرزوی وصل درد کهـــنه با ما بود و هست
نگهتء عاشق فریبت از چـــــمنزار جمــال
در دماغ خسته گانت عطردلــها بودو هست
ادامه خواندن چشم امید نوشته : نذیر ظفر لویزیانا –امریکا 13/15/06
ببخش ای مادرم قربان نامت
خدا حافظ الی روز قیامت
ترک کنم من این جهان راباخودم
میفرستم کافران را در عدم
ادامه خواندن دروغ است : …به اقتباس از شعر محترم باری جهانی ( دمور وصبت او نصیحت) …..مسعود حداد
خوشا وقتی که یار جان بوسه میداد
بـــــــــرایم از دل و جان بوسه میداد
جوانی بود و هـــم سر مایه ء حسن
بدون ناز و پرســـــــــان بوسه میداد
ادامه خواندن بوسه جوانی نوشته نذیر ظفر ورجینیا –امریکا 13/06/10
دل بدریا نزنی، تسخـــیر دنیــــا نـــکنی
نشوی شهره بشهر، خـــاطره انشأ نکنی
به هوس نوش نکنی، از خُـم نوشین بتان
تاکه در راهِ طمع، رنجه تمنــــا نــــکنی
گرنگارنا مهربان باشد ،نمی خواهیم
دل زاو اندر فغان باشد ،نمی خواهیم
لاله روید،یاسمن یا نرگسی درباغ عشق
منتی از باغـــبان باشد ،نمی خــواهیم
چو ازسرو خرامان دل گرفتم
از آن پس از محبان دل گرفتم
بمن کنـــــج تنهایی زیب دارد
ز باغ و سیر بستان دل گرفتم
خدایا این همـــــه اســرار چون است زعقــــــل نا رسا بردیـــده خـون است
نه دانــــــم کین همـــه هستی و دنیــا چـــــــرا پیــــدا وبازهم واژگــون است
پیـــــــام خلقــــــــت آدم درعالــــــم سراســــر محنت ورنــــج وجنون است
زنرخ روز بازاری خسته ام
نسیه برمن بود،نقدینه برخصم
زاعــطای کــردگاری خسته ام