کاکاژول ؛  نویسنده؛ گی دو موپاسان؛ برگردان از زبان روسی : هارون یوسفی

یک روز پیرمرد مو سفید  از ما تقاضای صدقه کرد .  جوزف دوست همراهم پنج فرانک به او داد و وقتی نگاه متعجب مرا دید گفت:

 ” این مرد بیچاره مرا به یاد داستانی می اندازد که  باید برایت بگویم . خاطره ای که مثل سایه همیشه دنبالم می کند:

خانواده من که اصلن اهل «هاور »بودند ، هیچ ثروتی نداشتند.  تنها کارما این بود که به هر نحوی که میشد٬  باید به دخل و خرج خود احتیاط میکردیم  . پدرم زیاد کار می کرد و شب ها ناوقت از دفتر بر می گشت٬  اما با آن همه زحمت٬  درآمد بسیار کم داشت . من دو خواهر هم داشتم . مادرم که از موقعیت پایین زندگی ما به شدت رنج می برد ، با سنگدلی با پدرم حرف می زد ، سرزنشهایی که مودبانه و غیر مستقیم٬ اما خطاب به او بودند . پدر بیچاره ام  در جواب این حرف ها حرکتی می کرد که مرا به شدت  اندوهگین می ساخت. او همیشه در آن مواقع دستش را به طرف پیشانی اش می برد ٬ گویی که می خواست عرقی را که روی آن نبود  پاک کند و هیچ حرفی در جواب مادرم به زبان نمی آورد .

ادامه خواندن کاکاژول ؛  نویسنده؛ گی دو موپاسان؛ برگردان از زبان روسی : هارون یوسفی

عطا الله ونرگس ؛ نوشتهء :استاد جاوید فرهاد

این قصه به‌سال‌های دور بر می‌گردد؛ سال‌هایی که عطاالله عاشق دختر همسایه‌ی شان “نرگس” بود؛ نرگسی که چون شاخِ شمشاد قامت کشیده بود و گیسوانِ افشانده‌ و چشم‌های قشنگ، لب‌های گلابی‌ و بینی نسبتن بالا کشیده‌اش، عطاالله را به‌یاد “ممتاز” می‌انداخت و از همان‌رو هر فیلم ممتاز را را بار بار در سینماهای تیمورشاهی و فرخی  می‌دید و پُست‌کارت‌ (عکس‌) های قشنگِ آن دختر فیلم هندی را لای کتاب و کتاب‌چه‌های مکتبش نگه‌میداشت و به‌‌هم‌صنفانش می‌گفت که نرگس یک سرِ مو از “ممتاز” فرق ندارد.

بچه‌ها وقتی به‌عکس پُست‌کارتی ممتاز نگاه می‌کردند، ذوق‌زده به عطاالله می‌گفتند: اِی ولله، چقه مغبول اس!

عطالله از شور و شوق بال می‌کشید. هنگام رخصتی مکتب یک‌راست می‌آمد و دَمِ دکانِ “کاکا جانان بارانه‌ای” می‌ایستاد و به‌امید دیدن نرگس، نگاه‌هایش امتداد کوچه را گز و پَل می‌کرد.

ادامه خواندن عطا الله ونرگس ؛ نوشتهء :استاد جاوید فرهاد

تبریکی سال نو و پیشنه ی نوروز: داکتر فیض الله ایماق

نو روز  و  نو  بهار  و  خزانت  خجسته  باد

چنگ   اجل   ز  دامن  عمرت   گسسته  بود

آبیکه  خضر    میخورد  از  چشمه ی  حیات

روی    مبارک   تو   بدان  آب   شسته  باد

خواننده گان ارجمند ! 

فرا رسیدن سال نو و نو روز عالم افروز را برای شما و خانواده های نجیب تان و مردم ستم کشیده ی افغانستان و تمام جهانیان از صمیم دل تبریک و شاد باش گفته،  سال ۱۴.۳  هجری شمسی را پر از سعادت و کامگاری آرزو می کنم

و اما در باره ی پیشنه ی نو روز باید گفت : جشن بهار و نو روز، عید بزرگ تمام مردم منطقه ی مشرق زمین است . نیاکان ما، نخستین گلهای بهار را « گل نو روز» میخواندند . و اگر کودکی در طلیعه ی نو روز زاده میشد، نامش را « نو روز» میگذاشتند

ادامه خواندن تبریکی سال نو و پیشنه ی نوروز: داکتر فیض الله ایماق

نوروز وجشن نوروز در گذرگاه تاریخ: دکترحمید الله مفید

واژه نوروز را آریایی های باستانی به گونه ای «ناوه روچا» می خواندند در در زبان فارسی میانه به گونه ای« نوگ روژ » آمده است ، در زبان اوستایی به گونه ای «نوکه روکه» بود .در دوران خوارزمشاهیان وسغدیان نوروز را «نوسارد ونوسارجی » می گفته اند .سپس در دوره های پسین به گونه ای نوروج ونوروز به کار رفته است.

ریشه شناسی واژه نوروز:

ادامه خواندن نوروز وجشن نوروز در گذرگاه تاریخ: دکترحمید الله مفید

به مناسب روز همبستگی زنان؛ « زندگی بنام زن اغازمیشود» : ماریا دارو

با  ابیات زیبای  از شاعر  شیر ع  مشکل  اساس زنان  که  تعصب  جنسیت  در سرتاسر کشور حکم  میراند؛ تلاش  نماییم . در حالیکه  طالبان در های  مکاتب  را بروی  نیم  پیکر کشور بسته اند و خشنوت علیه  زنان جریان دارد؛ چطور میتوانیم از روز  همبستگی زنان محکوم و محروم وطن سخن  سرانی  نماییم.  زن  مانند اسپ  وحشی نیستند  که مرد  بران سوارش  شود و قیزه بدهنش بگذارد؛ بلکه زن شاهین بلند پروازیست که به  آسمان آرزو ها در  پرواز است.  مردان باید پرواز کردن را یاد بآموزند تا دست شان بدامن مقدس زنان  برسد.

ادامه خواندن به مناسب روز همبستگی زنان؛ « زندگی بنام زن اغازمیشود» : ماریا دارو

مولوی خال محمد خسته : پروفیسور داکترعنایت الله شهرانی

مولوی خال محمد خسته یکی از صاحبدلان، هنرمندان و ادیبان و نویسندگان افغانستان فرزند ملارستم بیک در سال (1282 هـ ش) در قریۀ ده‌باز ختلان (فعلاً مربوط خاک تاجیکستان) چشم به جهان کشوده است. پدر مولوی خسته ملا رستم بیک بن عبدالرحیم خان یکی از علمای برجسته و خطاط ماهری بود، که در اخیر امارت امیر عبدالرحمن خان در اول به دیار پروان در شمال کابل و بعداً در شهر مزارشریف متوطن گردیدند. در «دانشنامۀ ادب فارسی» بنابر قول دانشمند گرامی ایشان صاحب کامل انصاری، مولوی خسته را به اسم «خسته ختلانی» آورده اند.خال محمد در سن پنج سالگی در ترکستان افغانستان «صفحات شمال» چنانچه ایشان صاحب کامل انصاری می فرماید ملا رستم (پدر خال محمد) در زمان حکم‌روایی سردار محمد اسحالق خان فرزند امیر محمد اعظم خان حیات به سر می‌برده و از کارگزاران سردمدار ترکستان به شمار می‌رفته است.

ادامه خواندن مولوی خال محمد خسته : پروفیسور داکترعنایت الله شهرانی

زندگی زیباست! نویسنده- انتون چخوف : برگردان از زبان روسی هارون یوسفی

«برای کسانیکه قصد خودکشی دارند»

زندگی چیزی تلخ و نا خوشایند است، ولی زیبا ساختن آن کار مشکل نیست. برای ساختن این دگرگونی لازم نیست که مثلآ دوصد هزار روبل در لاتری ببری و یا به دریافت مدال«عقاب سفید» نایل شوی یا با خانم زیبا و خوش تیپی ازدواج کنی یا به عنوانِ یک آدمِ خوش قلب در تمام دنیا شناخته شوی. نعمت هایی را که بر شمردیم فنا پزیر اند و به عادت روزانه تبدیل میشوند.

برای آنکه همیشه حتا در موقع غم و ماتم احساس خوشبختی کنی، باید اول از آنچه که داری راضی و خوش باشی و دوم اینکه از این اندیشه که«ممکن بود از این بد تر شود» احساس خوشی کنی و این- کارِدشواری نیست.

ادامه خواندن زندگی زیباست! نویسنده- انتون چخوف : برگردان از زبان روسی هارون یوسفی

همسایه : نوشتهء مسعود زراب

سال های پيش دختر زيبايى با جلد سپيد و بخت سياه، چشم به جهان گشود كه روز قبل پدرش چشم از جهان بسته بود؛ مادرش كه دريچه ى اميد كاملأ به رويش بسته شده بود، شب ها زير سقف چككبار زمستانى كلبه ى ويران و سرد، چشمانش كه خسته تر از دلش بود غرق سيلاب اشك مى شد؛ گاه گاهى چشم خويش را به ناكجا ها مى دوخت و راهى براى آينده ى خود و طفلك نوزادش نمى يافت.

مادر بيچاره هفت سال بار سنگين غم را تنها بر دوش خود كشيد و  دخترك كه تازه به مكتب مى رفت، روزى از مكتب آمده به مادرش گفت: ” مادر جان، معلم ما گفت كه فردا هر كس با پدرش به مكتب بيايد، پدر من كجاست؟ “

ادامه خواندن همسایه : نوشتهء مسعود زراب

تصّوف و انسان» بخش اول؛ تألیف پروفیسور دکتورسیدعبدالحکیم شرعی جوزجانی : تبصرهء بقلم پروفیسور عنایت الله شهرانی

بخش اوّل

زندگینامه و حیات سیاسی و علمی دکتور شرعی جوزجانی

         در سالهای دهۀ نود میلادی، این نگارنده در مؤسسۀ رابطۀ عالم اسلامی منحیث مشاور تعلیمی و در عین حال در یونیورسیتی بین المللی اسلامی اسلام آباد رئیس بخش مطالعات آسیای مرکزی و استاد، در دیار پاکستان در شهر اسلام آباد مصروفیت داشتم.

         یک سال بعد از مزارشریف به تاشکند رفته و در تاشکند دوست دیرین جناب استاد شرعی جوزجانی را با یک دانشمند اوزبیکستانی به اسم عارف عثمان که مصروف نوشتن و تحقیق در تصّوف بود، زیارت کردم. بحث های بسیار کوتاه و مختصر در خصوص تصّوف بمیان آمد و قصۀ ما ناتمام ماند.

شب رفت و حدیث ما بپایان نرسید

شب را چه گـُنه حدیث مـا بـود دراز

در آن فرصت جناب استاد شرعی مصروف پژوهش و تحقیق در امور حقوق اسلامی بود و چون در علوم دینی دارای تخصص و بزبان عربی وارد بود، زبان فارسی را بحد عالی میدانست و در زبان مادری (تورکی اوزبیکی) تکلّم میکرد، در میان شخصیت های اکادمیک اوزبیکستان شهرت خوبی پیدا کرده بود.

ادامه خواندن تصّوف و انسان» بخش اول؛ تألیف پروفیسور دکتورسیدعبدالحکیم شرعی جوزجانی : تبصرهء بقلم پروفیسور عنایت الله شهرانی

داستان کوتاهی از انتون پاولوویچ چخوف«چاپلوس» مترجم؛ از زبان روسی : هارون یوسفی 

اچوملوف٬ آمر حوزه امنیتی ٬ بالاپوش نو و دوسیه ی کوچکی در دست

٬ در حال گذشتن از میدانیِ بازار است و پولیسِ مو خرمایی با سبدِ پر از انگورِ مصادره شده٬ به دنبال او روان. سکوت در همه جا حکمفرما است… میدان، کاملن خالی است٬ کسی در آن دیده نمیشود…دروازه های بازِ دکانها و میخانه ها٬ مثل دهنهای گرسنه٬ با نگاه های پر از غم و اندوه به روزِ داغِ تابستان  خیره شده اند.  دَور و برِ این دروازه ها ، حتا یگ گدا هم به چشم نمیخورد.  ناگهان صدایی به گوش میرسد که فریاد میزند:

 پدر لعنت٫ حالی دندان هم میکنی؟  بچه ها  ایلایش نتین٬  او روز ها تیر شد٬ حالی دگه دندان گرفتن ممنوع شده٬ بچه ها بگیرینیش٬ نمانین

در همان موقع صدای آهسته ی غو غوِ سگکی هم به گوش میرسید.

ادامه خواندن داستان کوتاهی از انتون پاولوویچ چخوف«چاپلوس» مترجم؛ از زبان روسی : هارون یوسفی 

راځئ چې ټول په واحد چتر کې راټول شو!: نور محمد غفوری


دا ډیره موده کیږي چې وطنپال افغانان په انټرنیټي ګروپونو کې سره راټولیږی او غواړي چې له کړکیچن حالت څخه د د ګران هیواد په خلاصون او د ولس د ژوند په سمون کې برخه واخلي، خو په تأسف سره چې ډیر لا په دې چاره کې بریالی نه دي. د مختلفو ګروپونو جوړول افغانان تر واحد چتر لاندې راوړو پر ځای په وړو وړو ګروپونو ویشي. ددې اړتیا ده چې عملاً د سراسری واحد آدرس او د هیواد په کچه د ملی سترې اجماع د جوړولو کار له یوه ځایه پیل شي.   

زموږ جنګ ځپلی او وروسته ساتل شوی هېواد- ګران افغانستان، د تاریخ په اوږدو او په تیره بیا په وروستیو پنځوسو کلونو کې د نړۍ د زبرځواکونو د سیالیو او نیابتي جګړو قرباني شوی چې افغانان د خپل هیواد او ملت د برخلیک له ټاکلو، د بشر د اساسي حقوقو د تأمین او د خلکو د ژوندانه د شرایطو د ښېګڼې له پاره د آزاد تصمیم له نیولو څخه محروم دي.

ادامه خواندن راځئ چې ټول په واحد چتر کې راټول شو!: نور محمد غفوری

یاد هنرمند گرامی ما « پرانات » گرامی باد: ماریا دارو

  یادآن ایام  گرامی باد که همرای مادرم بدکان مرحوم پرانات برای خرید چپلک های مرغوب پلاستکی میرفتم.

شناخت مردم افغانستان از آن هنرمند محبوب کاریست دشوار، زیرا پران ناتهه همان طوریکه غنمیت تخلص مینمود انسان غنمیت و برومند، برای استحکام پل دوستی میان نژاد ها و مضاهب مختلف مردم کشور و از بین بردن تعصب زبان و عقیده بود. او به هیچ مذهب عقیده تعصیبی نداشت، قلب او سرشار از علم خدا پرستی و انسان دوستی بود او میگفت انسان را باید دوست داشت زیراانسان از محبت و عشق بوجود آمده است. خالق یگانه خلق کننده همه بشریت است این مهم نیست که طفل از کدام پدر و مادر و یا درکدام سر زمین بدنیا میآید و بکدام مذهب متعقد میشود و بکدام زبان تکلم مینماید. خدا را باید پرستید و انسان را ” کانون عشق و محبت ” است، باید دوست داشت. او عشق به خالق بشریت وعشق به انسان وانسانیت را وجیبه خود میدانست.

پران ناتهه “غنمیت” درسال 1927 میلادی درخانواده یی هندو افغان درگذر پایان چوک کابل تولد گردید درآوان کودکی شوق آواز خوانی را در سرداشت. زمانیکه درمکتب آسمایی شامل گردید با دختران و پسران هم سن وسالش بدون تعصب برخورد عالی انسانی داشت این خصوصیت اورا در جمع شاگردان مکتب آسمایی برجسته ساخته بود، تمام معلمین و شاگردان او میشناختند و دوست داشتند. درسن نوجوانی که هنوز 15 سال داشت در گرو زلفان سیاه، دراز و پریشان دختری بنام “ملکه” اسیر گردید، بعد از تحمل یک دوره عشق پنهانی که درکشور ما جز فرهنگ هندو و مسلمان بود، سوخت وساخت و سرود : آن سلسله مو آید اگر بر سربازار = بازار شود از نفسش تازه چو گلزار

ادامه خواندن یاد هنرمند گرامی ما « پرانات » گرامی باد: ماریا دارو

داستان معروفِ «گی دو مو پاسان» نویسنده پر آوازه ی فرانسه : برگردان از زبان روسی : هارون یوسفی

این داستان معروفِ «گی دو مو پاسان» نویسنده پر آوازه ی فرانسه را حتمن بخوانید؛ کاکاژول

یک روز پیرمرد مو سفید  از ما تقاضای صدقه کرد .  جوزف دوست همراهم پنج فرانک به او داد و وقتی نگاه متعجب مرا دید گفت:

 ” این مرد بیچاره مرا به یاد داستانی می اندازد که  باید برایت بگویم . خاطره ای که مثل سایه همیشه دنبالم می کند:

خانواده من که اصلن اهل «هاور »بودند ، هیچ ثروتی نداشتند.  تنها کارما این بود که به هر نحوی که میشد٬  باید به دخل و خرج خود احتیاط میکردیم  . پدرم زیاد کار می کرد و شب ها ناوقت از دفتر بر می گشت٬  اما با آن همه زحمت٬  درآمد بسیار کم داشت . من دو خواهر هم داشتم . مادرم که از موقعیت پایین زندگی ما به شدت رنج می برد ، با سنگدلی با پدرم حرف می زد ، سرزنشهایی که مودبانه و غیر مستقیم٬ اما خطاب به او بودند . پدر بیچاره ام  در جواب این حرف ها حرکتی می کرد که مرا به شدت  اندوهگین می ساخت. او همیشه در آن مواقع دستش را به طرف پیشانی اش می برد ٬ گویی که می خواست عرقی را که روی آن نبود  پاک کند و هیچ حرفی در جواب مادرم به زبان نمی آورد .

ادامه خواندن داستان معروفِ «گی دو مو پاسان» نویسنده پر آوازه ی فرانسه : برگردان از زبان روسی : هارون یوسفی

سلسال و شاه‌مامه دو عاشق و معشوق بامیان : دکتور عنایت‌الله شهرانی

در روزگاران قدیم جوانی بود به نام سلسال فرزند جهان پهلوان در بامیان و شاه‌مامه (شه‌مامه) دختر زیباروی مه‌لقا دختر میر بزرگ بند امیر بامیان. این دوجوان در زیبایی در دنیا نظیر نداشتند و شاه‌مامه به‌حدی زیبایی داشت که همگان پیر و جوان، زن و مرد شب‌ها و روزها از قشنگی‌ها و طنازی‌های او حکایه می‌کردند و دختران جوان افسوس‌ها می‌خوردند که چهره‌های آنها به مانند شاه‌مامه می‌بود. از جانب دیگر شه‌مامه که در میان هفت پردۀ حریر با ناز و نعمت فراوان بزرگ شده بود و به گفته مردمان چنان زیبایی داشت که یک رخ او آفتاب و رخ دیگرش چون مهتاب می‌درخشید، چنان به سلسال دل داده بود که نه شب خواب داشت و نه روز آرام. دوستان و خواهرخوانده‌هایش می‌گفتند که ای شاه‌مامه تو به این زیبایی و به این بزرگی که دختر یکدانه و نازدانۀ میر هستی هیچکس به جز از سلسال نمی‌تواند به تو برابر باشد. همانگونه که تو زیباستی و محبوب همه‌گان می‌باشی سلسال هم فرزند جهان پهلوان بامیان است و در پهلوانی و غیرت و شجاعت کسی نمی‌تواند با او برابری نماید. می‌گویند دل را به دل راه است همان عشقی را که سلسال دربارۀ شاه‌مامه داشت،

ادامه خواندن سلسال و شاه‌مامه دو عاشق و معشوق بامیان : دکتور عنایت‌الله شهرانی

صحبت های دکتور عنایت الله شهرانی و دکتور واسع لطیفی در مرود عبدالرشید لطیفی در برنامه چهره های آشنا با محترم مدنی

این صحبت ها یک برگه از تاریخ فرهنگی و تیاتر افغانستان میباشد.

پرواز شماره ۲۰۲ هواپیمای آریانا : داکتر صبورالله سیاه سنگ

بامداد شنبه ۳۰ عقرب ۱۳۳۸ [21 نومبر 1959]

هواپیمای آریانا از بیروت رهسپار تهران و سپس رونده قندهار بود. در دقیقه دوم پرواز از فرازای نه‌چندان بلند سرنگون شد.  مژه برهم‌زدن، سرنشینان واژگونبخت در میان درختان خرما و زیتون دامان تپه عرمون کسروان (لبنان) افتادند. ستونهای سرگردان دود از زمین آتشگرفته راه آسمان را در پیش گرفتند. شاید میخواستند واپسین آه قربانیان را به درگاه خداوند رسانند.

در میان کشتگان و زخمیهای چندین کشور، آن روز افغانستان دو هستی بزرگ را از دست داد: محمدحیدر ژوبل و شاه‌محمد رشاد. خوشبختانه محمدنبی کهزاد با سوختگیهای فراوان، از دام مرگ رهید و تا 2012 نزدیک به صد سال زیست.

ادامه خواندن پرواز شماره ۲۰۲ هواپیمای آریانا : داکتر صبورالله سیاه سنگ

فروپاشی ذهنیت ها : عبدالناصر نورزاد

سقوط افغانستان به دامن هرج و مرج، بار چندم است که در تاریخ افغانستان اتفاق می افتد. به همین لحاظ است که مردم نسبت به این سقوط و حاکمیت جبارانه تروریسم قومی و دولتی، واکنش خاصی نشان ندادند. آسیب شناسی های صورت گرفته از جامعه افغانستان با ترکیب قومی چند پارچه و متکثر، یک جامعه به شدت چند قطبی با گسست های عمیق اجتماعی را نشان می دهد. نگارنده قصد دارم به علت های این فروپاشیدگی تاریخی و گسست در مسیر مدنیت شهری، حاکمیت طالبان و ایجاد فضای جدایی طلبی، به چند مورد خاص در این خصوص اشاره کنم:

ادامه خواندن فروپاشی ذهنیت ها : عبدالناصر نورزاد

بانو  پیکر«جلوه » افسانه را چنین می شناسیم: نوشتهء : ماریا دارو

خانم پیکر «جلوه» افسانه هنرمند با استعداد؛ از تیاتر شهر « شاری » ننداری تا ستودیوی رادیو  کابل  وقت با آواز ملکوتی و کرکترعالی و شخصیت بی همتایش در جمع  هنرمندان کشور شهرت داشت.  وی با برخورد صمیمانه  خود در قلب تمام  همکاران رادیو تلویزیون ملی و سایر هنرمندان جا داشت. خاطرات  نیک و فراموش  ناشدنی از خود بجا مانده است. او یکبار چنین خوانده  بود « من لاله آزادم خودرویم وخودبویم-  در دشت مکان دارم ؛ فارغ ز لب  جویم» اکنون این بانوی آزاده  فارغ از همه  دغدغه  های دنیا گردید  و در دشت  مکان  اختیار کرد مکان ابدی  برایت  افسانه جان سایه رحمت الهی باد. 

بانو  پیکر «جلوه » افسانه را چنین  می شناسیم :

« لیسه نجات « امانی » به اساس قرار داد جانبین کشورألمان و افغانستان اعمار گردیده بود و استادان آلمانی  به  تدریس  در لیسه نجات اشتغال  داشتند اما در زمان جنگ جهانی دوم  استاد دان آلمانی به کشورشان برگشتند. دانشمندان افغانستان از بسته شدن  آن لیسه در  هراس بوند. بر اثر زحمات و تلاش های  شادروان  استاد عبدالغفور برشنا  که خود نیز به زبان  آلمانی مسلط بودند ٬ از دانشمندانی که زبان  آلمانی میدانستند؛ تقاضا نمود که در کنار وظايف رسمی شان  جهت  فعال  نگهداشتن  لیسه نجات « امانی » به تدریس شاگردان بپردازند. در النجا زمینه رشيد هنر تئاتر نیز مطرح گردید.

ادامه خواندن بانو  پیکر«جلوه » افسانه را چنین می شناسیم: نوشتهء : ماریا دارو

یـاد شوربازار کابل بخير: بقلم ماریا دارو

این داستان یکی از روابط اجتماعی مردم افغانستان را بیان میکند….نوشته از بانو ماریا دارو و به صدای رجنی پران کمار خوانده شده است.

بالی ویدیو فشار بدهید و داستان را استماع بدارید. تشکر

بیوگرافی زنده یاد استاد هاشم چشتی؛ نوشته : سهیل رسا

استاد هاشم، پسر بزرگ چاچه محمود درسال ۱۳۱۳ هجری خورشیدی در گذرخواجه خوردک کابل چشم به دنیا گشوده است . پدر محمد هاشم که خود ازجمله هنرمندان و طبله نوازان مشهور کشور بود پسرش را تحت تربیه گرفته از شش ساله گی انگشتان کوچک محمد هاشم را بالای زیر وبم طبله گذاشت از یک تا شانزده شمار نموده و دوباره یگ گفت یعنی از مشهور ترین تال طبله که تین تال نامیده میشود به پسرش آموخت. محمد هاشم نیز نظر به علاقه که به هنر موسیقی داشت همه روزه به تمرین می پرداخت تا اینکه برای اولین بار درسن نه سالگی نخستین برنامه هنری طبله نوازی اش را از طریق امواج رادیو کابل وقت اجرانمود.

ادامه خواندن بیوگرافی زنده یاد استاد هاشم چشتی؛ نوشته : سهیل رسا