
دیدم که خفته بودی در بستر ناز
دیدم که خرامی داشتی سراپا راز
ادامه خواندن دیدم که خفته بودی: محمد عثمان نجیب
دیدم که خفته بودی در بستر ناز
دیدم که خرامی داشتی سراپا راز
ادامه خواندن دیدم که خفته بودی: محمد عثمان نجیبپیامبر مانند همهی ما بشر بودند، اما برگزیدهی خدا.
اکثریت قاطع اعضای حزب به امور دینی تسلط کامل داشتند و دارند و همه مسلمان و مسلمان زاده ها بودند و هستند. بحث خدا باوری وخدا شناسی و اطاعت از اوامر خدا فقط بین خدا و بنده اش است. اما احکام در دنیای اسلام بر اساس ظواهر صادر میشوند، باطن را که کسی صلاحیت قضاوت را ندارد.
یک بحث دینی احتمالاً با یکی از آزمون های طراحی شده.
ایام ذوالحجه است و بهترین فرصت برای پاسخ دادن پرسش دینی در مورد پیامبر اکرم (ص):
معذرت میخواهم که به سبب بیماری نتوانستم جواب محترم دگروال صاحب را بدهم.
این هم پاسخ شما در حد توان من که با برخی از علمای محترم دین هم مشاوره داشته ام.
همه پیامبران الهی از آدم تا خاتم الانبیا بشر و ابنای بشر بودند و ابوالبشر پدر و بی بی هوا مادرِ من و شما و همه انسان های روی زمین و داستان طولانی دارد.
ادامه خواندن اکثریت قاطع اعضای حزب به امور دینی تسلط کامل داشتند و دارند و همه مسلمان و مسلمان زاده ها بودند و هستند : محمد عثمان نجیب
حقیقی صایب یک تعویض نبیاریم ده تعینات؟
اولین امضا یشه مه گرفتم.
تغییر پنجهزار درجهیی آقای اشکریز!
پس از ختم گفت و گوی تلفنی، جناب ناب صاحب گفتند، «…میرزا تره هم به جلسه خاسته، بخیالم تبدیلت میکنه… هوش کنی قبول نکنی همی جه باش … » متأسفانه هرگز کسی پیدا نه شد که رئیس ما را در غیاب شان هم رئیس صاحب بگویند… و این بدترین موقعیت عدم محبوبیت یک مدیر است.
دیگر همه فهمیده بودیم که به کوتاه مدت ورق به نفع من برگشتهبود. برای من بیشتر از شرکت کردن در جلسهی اداره مهمترین آن بود تا اولین برخورد شان را با خود ببینم و تقریبن همه همین فکر را داشتند. به دفتر کوچک آقا رفتیم که خود شان نبودند، متباقی معاونین و مدیر صاحبان عمومی تشریف داشتند، خبر شدیم که تبریکی رفته اند نزد محترم رویگر صاحب. من به سبیل عادت و هم با توجه به آن که رئیس ما را بسیار بد میبرد، آخرین نفری بودم که بالای بازوی یک کوچ نزدیک دروازه نشستم. آنجا همه قصهی من بود و قصهی رئیس، گویی ایشان به من جایزهی نوبل اعطا میکردند.
ادامه خواندن روایات زنده گی من ؛ تغییر پنج هزار درجهیی آقای اشکریز! بخش ۱۱۳- محمد عثمان نجیبآقای اشکریز نه قاتل بودند و نه هم تورنجنرال:
در روایات مان منصف باشیم:
داوری کهنی کار ما نیست اما گاه شمار روزگار خودش به داد هر یک مان میرسد، نقد یا روایت اخلاقی از روش های روایات ما نوعی کهن نگاریست نه داوری. بهتر است در روایات مان منصف باشیم نه غالی.
هر یک ما حاصل بذری استیم که ریشه تنیدیم،. قد کشیدیم، سبز شدیم و باروری یافتیم، یکی ما پاییدیم در غنودن خم و پیچ روزگار دیگری از همزادان ما نه داشت مجال قرار. اگر فرورفته در خود نشویم و و راوی کین توز روایات باشیم آنگاه ست که ما راوی نه بل دغدغه آفرین استیم.
در حال نگارش روایات زنده گی بودم، که محترم سعید مجددی معاون پیشین ریاست نشرات نظامی رادیو تلویزیون ملی افغانستان بخشی از یک نوشته مرتبط با آقای اشکریز را فرستادند.
ادامه خواندن روایات زندهگی من؛ بخش ۱۱۱: محمد عثمان نجیبمن جانبدار تقرر آقای بسم الله محمدی در وزارت دفاع نبودم و نیستم فرار شب هنگام و دزدانهی آمریکا درست فصل شکست شرم بار اما جدید آن کشور پس از ویتنام و ده ها جای دگر در جهان است . سیر منفی تحولات سیاسی نظامی در کشور به گونه یی غافلگیر کننده است
اوضاع و احوال آشفته ی کشور مستوجب رسیده گی عاجل و مقدم بر همه امور را دارد که سیاست ورزان و سیاست مداران مصروف آن ها نیستند.
جهش های تقریبن قابل پیش بینی تحولات در سراس کشور می رسانند که روند اداره ی مملکت در حال خروج از کنترول دولت است و نا کارهگی ارکان رهبری ملکی و قوای مسلح را عریان تر می سازد. هر چند پاکستان مانند ایران هر دو از تهاجم و زخم زدن بر پیکر رنجور کشور ما به مقاصد مختلف ارضی، اقتصادی، سیاسی و در این اواخر آب دریغ نه می کنند و رقابت های منطقه وی و جهانی شان را به خصوص که تحت فشار آمریکا قرار می گیرند بر کشور ما تحمیل می کنند، اما این بار ایران با چرخش نه چندان غیرقابل پیش بینی آرزوی گستردن بساط جنگ در همه کشور را دارد که پیش چشمان ما اتفاق میافتد.
ادامه خواندن دوستم تنها مارشال رزم امروز است و بس :محمد عثمان نجیبقسمت اول
اولین بارضربان قلب او را در اتاق سونوگرافی شنیدم. دکتری که سونوگرافی را انجام می داد، جنین مرا به شاگردانیکه دوره ی ستاژ شان بود، معرفی و توضیح می داد. با شور دادن دستگاه سونوگرافی در شکم من، دکتر با لحنی زیبایی گفت: ” خانم شما باردار هستید و یک کودک سالم و صحتمند در بطن تان پرورش می یابد.” انگاه روی خود را طرف دانشجویان و کاراموزانیکه دور من جمع شده بودند، دور داد و گفت:” ببینید، اینجاست، دیدید؟”
در لحظه ی اول حرف دکتر را با بی باوری شنیدم و جوابی نه دادم. من فکر کردم موضوعی را که دکتر مطرح کرد، شاید بخشی از درسی باشد که به شاگردان می داد. حواسم را جمع کردم و گپ دکتر را در ذهنم مرور کردم آنگاه با خودم گفتم: “داکتر چی گفت؟ گفت که من باردار هستم؟”
می دانم اگر من طلاق شده نمی بودم، احتمالن شنیدن چنین خبر باعث سعادت و خوشی من می شد. چقدر بی صبرانه به خانه بر می گشتم و خبر خوش را به پدر اولادها می دادم. اما با تاسف که چنین نبود.
از آنجا که قلب پاک داشتم و مردم ظالم دنیا را درست نمی شناختم و نمی فهمیدم که مثلی من ساده و خوش قلب نیستند، به گریستن آغاز کردم. من حتی این را نمی دانستم که اگر اینجا در بین این همه مردمان تحصیل کرده و داکتران با فهم جامعه حقیقت را بگویم، هم محکوم میشوم. من در آن لحظه ی سخت فقط می خواستم که فورن از داکتر مدد بگیرم. از دکتر پرسیدم: ” جناب دکتر من سه ماه شده از شوهرم جدا هستم و زمان جدا شدن قاعده گی هم داشتم و حالا شما می گویید که بار دار هستم، آیا دقیق هستید؟” دکتر با تعجب به من نگاه کرد. در حقیقت گریه و ترس من به خاطری بود که من نمی خواستم شوهرم، کسی که بخاطر یک زن کالاشوی مرا طلاق داده بود و با او ازدواج کرده بود، دو باره با من نکاح کند.
ادامه خواندن داستان ء ندامتی جبران نا پذیر- قسمت اول و دوم : رویا عثمان انصافمن حالا با شما جدا جدا بحث دارم اول محترم نور احمد ؛ دوم سلطان علی کشمند؛ سوم محترم عبدالوکیل ؛ چهار محترم اسحاق توخی و پنجم محترم فرید مزدک و ساير رهبرانِ شاخه های جدا شده از بدنهی حزبِ دموکراتیکِ خلقِ افغانستان!
اعتذارِ مهم قبل از آغاز:
متأسفانه نه میدانم به کدام دلیل من در نوشتهی همگونی های اقتدار گرایی شادروان دکتر نجیب و غنی نام زنده یاد رفیق عزیز مجید زاده را هم در زمرهی بلی گویان حزب برده ام، خطای بزرگی کردم اما عمدی نبوده.
بابت این خطا از روح شان و از بازمانده های شان معذرت خواهی می کنم.
ممنونم از رفیق خردورز ما محترم سلیمان کبیر نوری و رفقایی گرانسنگ ما که بنده را متوجه آن نابخردی ام کردند.
ادامه خواندن نامه دوم سرگشادهء محمپد عثمان نجیب ؛ به تاریخ نویس ورهبری حزب مامولانای بزرگ بلخ چی؟ کمبودی از سیدجمال الدین افغانی داشت یا دارد که جسدِ او را سال ها پس بیاورند تا در حریم بزرگ ترین مرکز دانشگاهی کشور جا بدهند ، اما از مولانا که امروز جهان علم و عرفان حتا جهان غیر اسلام را تسخیر کرده و يونسکو: سازمان فرهنگی ملل متحد ازسالگرد با سعادت او تجليل بعمل آورد؛ یادی نه کنند کَرچه ترکیه هزاران سال دیگر حاضر به تحویل دهی جسد مولانا برای ما نیست. ملت ها و ملیت ها همه دارای کلتور ساختاری و فرهنگ کهنی معين و مربوط به خود اند. اما تعريف در مورد فرهنگ كه بتواند بيانگر مشخص و دربر گيرندهی همه جوانب مربوط حل پرسش ها دراين مورد باشد؛ ديده نشده است.
گروهی فرهنگ را به معنای داشته های معنوی در عرصه های مختلف زنده گی و موارد پذيرفته شده به عرف، سنن و اسلوب اجتماعی ملت ها می پندارند و جمعی هم فرهنگ را جزء لايتجزای روند تكاملی زنده گی بشری می دانند، اما حدود و مشخصاتی را ارايه نكرده اند كه تعريف فرهنگ را كدام عنوان میتواند جهان شمول سازد.
ادامه خواندن چرا در هراس هستيم؟ بخش اول و دوم : محمد عثمان نجیبمن بر خلاف معامله گرامی به نامِ بزرگانِ حزب، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی می دانم. شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و رهبری مدبرانه، میزان محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بی سابقه بود.
این میزان در سطحی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و دولتی گردید. اصل مخالفت ها علیه رفیق کارمل پس از چند اشتباه کوچک شکل گرفتند.
این که کمیته ی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها بود یا خیر؟ من نه میدانم. اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:
اول_ ایجاد ساختار های مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیله وی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر سوال می برد و نماینده گان آن ها در حزب حضور تعین کننده داشتند.
ادامه خواندن مارشال دوستم را مثل مارشال فهیم تدریجی میکُشند؛ بخش اول : محمد عثمان نجیبفردای آن روز من اموال دکان را در شلف ها چیدم و داشتم دکان را جاروب می کردم که ماما شیر آمد. خسته بنظر می رسید. جاروب را از دستم به گوشه ی گذاشتم، دستانم را با دستمالی پاک کردم و برایش چوکی تعارف کردم تا بنشیند. به چوکی نشست و اعصایش را به دیوار پشت سرش تکیه داد. تا برایش چای پیش کنم با اشاره ی دست منع کرد و گفت: ” نوراحمد جان بیادر چایه بان….دو باره به کابل می رم و از اونجه یگان وسایل که زحل لازم داره، میارم. گفتم: ” لست ته بتی لالا مه خودم می آرم بیازی مه پشت سودای دکان میرم. تو باش پیش زحل.”گفت: ” نی دلم اینجه تنگ میشه کاری هم از دستم نمیایه خون جگر میشم. ازو پرسیدم: ” لالا شیر خی زحله شفاخانه نه میبرین؟”
ادامه خواندن قسمت آخر داستان یک شام طوفانی: رویا عثمان انصافاز دهه شصت خورشيدی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان
تمام پرچمی های تاجیک تبار یا دیگر اقوام، خارهای چشم اکثريت قبيله گراهای جناح خلق بودند.
اکثريت کسانی که از جناح خلق و از هم خوان های تباری عصرسلطه و انحصار دولتی در جناح پرچم بودند، نه تنها چشمان روشن اکثريت پرچمی ها؛ بلکه دارای قدرت مانور و دید روشن بوده و راه را از چاه تفریق می کردند، چنین بود روال داخلی حزب به صورت عموم. در جناح پرچم، سلطان های دربار بدون دلهره در گوشه و کنار کشور حکومت می راندند. سوگ مندانه فرزندان کابلی الاصل، مانند امروز که همه کس در همه جا حقوق شان را می دزدند، هیچ گاه مالک شهر خود نه بودند. هیچ زمان و به گونه یی مستمر یک حزبی کابلی در رهبری کمیتۀ شهر، با صلاحیت ترین ارگان حزبی گماشته نه شد. انتخابات هم نامی بود برای گریزگاه های ارکان قدرت.
ادامه خواندن آقای اسحاق توخی رئیس جمهور سایه اما بسیار ویرانگر که شادروان دکتر نجیب را از مسير اصول حزبی به بيراهه سوق داد؛ هوشدارنامهی سوم عثمان نجیب
آقای رئیس شرایط کاری را برای من چنان سخت و محیط را چنان تنگ کرده بود تا من فرار برقرار ترجیح داده و حتا حاضر بودند اگر شده دو پای دیگر هم از خود شان وام گرفته و بروم.
در زیر آن فشار ها بود که خط سرخ حوصلهی من هم به نزدیک شدن بود.
جمع دلایل گذشته، احضار آقا توسط رفیق محترم رویگر صاحب و سپردن نامهی مقرری من برای شان و شاید توصیه هایی سبب شدن که ایشان فال بد برای قدوم من بگیرند و من را جانشین احتمالی خود فکر کنند. استاد حقیقی برایم هدایت دادند که نظر به امر اشکریز باید به مدیریت عمومی نشرات نظامی رادیو افغانستان بروم که محترم ندیم ناب آن را رهبری می کردند.
گفتم تقرر من در بخش تلویزیون است، ضرورت رفتنم به رادیو نیست. فرمودند:
ادامه خواندن طراحی توطئه های آقای اشکریز ؛ یک اداره و صد خاطره -روایات زندهگی من بخش ۱۱۰ : محمد عثمان نجیببخش هشت:
بهِ خاطرِ مهِ اَی خانی هُندوا خُو نان گدایی کدِین:
رفتم پیش ادېم که گاه سَرِ جای نماز ایستاده بو…زوتیا گفتم نفل نیت کدۍ ادې گفت حالی نیت
می کنم. دستکای شه پچی کدم گفتم اَی نِماز بیایم … وا قصه میگویی بَخچُم …گفت … تو … بِرَه ..مَجِت نِمازای ته بخان … وا بَخچِت نَقِل می کنم.
ادامه خواندن میترا نور و من قمر میترا؛بخش هشتم و نهم : محمد عثمان نجیببعد از آن روز زحل دگر اجازه ی رفتن به خانه ی مادرش را از دست داد. اما اعضای فامیل اش هنوز می توانستند به دیدن زحل بیایند. سارا هم نظر به مشکلاتی که داشت نمی توانست زود زود به دیدن زحل بیاید. ماما شیر هم بیچاره با یک پا کجا می رفت. و ماما صفی خود بیچاره در مشکلات خانه و اقتصاد غرق بود. زحل از مادرش چیزی دگر نمی خواست اما مدام که سارا می آمد زحل ازو میخواست از شهر با خود برای خودش و فرزندان خانه پاپوش حتمن بی آورد.
سارا هر باری که می آمد از ظلم که در حق زحل شده می رفت خبر می شد و کاری هم از دستش بر نمی آمد.
ادامه خواندن قسمت بیست و هشتم یک شام طوفانی : رویا عثمانسلام و درود بر همهی شما رفقای گران ارج حزب من:
مسرتی بیش از این نیست که پسا سال های دشوارگذر نزدیکی ها و دوری ها در رکاب شما صاحبان صلابت و استواری و ماندگاری های حزب ما استم.
من کمینه رهروی در پاسداری های غرور حزب و حزبی های با وقار خودم استم که هزار ها سال دیگر نام جاودان دارد.
به خاک کف پای هیچ کدام تان نه می رسم.
ادامه خواندن اسحاق توخی رئیس جمهمور سایه! نوشته؛ محمد عثمان نجیبپس از سال ها پس ایستادن و پیش افتادنِ آقای نور، امروز بانکی از ایشان بلند شد اما همان خَم خَم رفتن با سکوت تسلیمی شان به ارگ بهتر بود. آقای نور فکر می کنند همهکی را خواب برده و مانند خود شان به بیماری آلزایمر دچار اند. نه چنان نیست، ملت همه چیز را به یاد دارد از روزی که عَلَمِ مقاومت علیه ارگ را بلند کردی در همان اولین روز های ایستایی تو بود که همین شبکه های اجتماعی ترا به امپراطور شمال تبدیل کردند و در اولین روز میلیون ها کاربر شبکه های اجتماعی ترا همراهی و پشتیبانی کردند و ملت هم در حمایت تو از چهار سوی کشور به سلام تو آمدند. وقتی غنی در برابر تو به زانو در آمد، پاس همه انسانیت های مردم و شبکه های اجتماعی را نه دانستی و به همه پشت کردی و این جملهی شرمگین را گفتی: «… بعضی ها جنگه به زور می خرند…»،
ادامه خواندن آقای نور هنوزم به خطای دور رفته و هرگز به مارشال دوستم برابر نه می شوند: محمد عثمان نجیبپنج، ده سال پیش مکان شروری را به نام اکادمی علوم ( فرهنگ ستان ) بنا کردند.
در مرور اجمالی به کارکرد های این به اصطلاح برخی بی سواد های آن، اکادمی پس از پنجاه سال می یابی که جزء بوی گند و متعفن تعصب تباری و زبانی از آن به مشام نه می رسد.
هر نامی می توانی بالای این مضحکه بازار بگذاری، مگر فرهنگ ستان.
بنا های آکادمیک جهان استوار است بر پژوهش های بزرگ علمی، اختراعات، ابداعات، اکتشافات و سیری بر پیشنه یا پسینه یا حالینه ی کهن نگاری ها و نو نگاری ها و کند و کاو کاری های علمی بدون دخالت احساس تنفر از دیگران و بدون احساس خود بزرگ بینی تباری.
ادامه خواندن ملاحظات در باره اکادمی علوم: محمد عثمان نجیب
یادداشت ضروری:
در جریان نوشتن این بخش بودم که متوجه شدم پیامگیر تلفن من چیزی را ذخیره کرده و من که به دلیل مزاحمت های زیاد با پیامگیر ها وداع کرده ام، فقط زمانی که به مرور رخنامه ها بروم پیامگیر ها هم فعال می شوند.
پیام را باز کردم و در شگفتی غیر قابل انتظار و تصور این پیام را دریافتم که محترم انجنیر صاحب فرید رئیس محترم عمومی اسبق تخنیکی رادیو تلویزیون ملی فرستاده بودند، من هم کوتاه پیامی های نوشتم و حالا خدمت تان تقدیم می کنم. با جناب انجنیر صاحب در وتساپ هم صحبت کردیم:
[[[[برادر گرانقدر جناب عثمان نجیب ؛ السلام علیکم و رحمته الله و برکاته
امید وارم زندگی خوشی داشته باشید
عرض نمایم که من یکی از خوانندگان سایت آقای مامون هستم و چشمم به نوشتار های شما افتاد بسیار برایم جالب بود در جایی رسیدم که اسمی از من برده اید . از بودن اسم خود متعجب نه گردیدم ولی در آنجا اشاره فرموده بودید که گویا من شما را اخطار داده ام .. که بعد درین باره برای تان می نگارم این موضوع مرا براستی متعجب ساخت که من اخلاقا کسی نبودم و نیستم که به شما گویا اخطار داده باشم استغفرالله
ادامه خواندن روایات زندهگی من بخش ۱۰۵و ۱۰۶: محمد عثمان نجیبخامه پردازی ها و انداز های به ظاهر شیوایی از نگرش نوشتاری محترم غرزی لایق، به خصوص از فضای مجازی دستیاب مان می شود و به صورت خاص مامون عزیز هم آن ها را از ورای گزارش نامه اش، اما بدون درنگ به محتوی شان برای ما ارزانی می دارد.
شکل آن چی را حالا می خوانید، دل پذیر از محتوی، روش نگارش آن هر چند همراه دیسانت واژه هایی است که قرار نیست در کند و کاو جستار های سیاسی بسیار قرض گرفته شوند.
گذشته از آن، من در این سلسه چیزی را نیافتم که بتواند درون مایه ی جدید تحقیقی علمی و بی طرفی نگارنده و یا حد اقل ظرافت هنر پرداختن به نقد سیاسی و یا هم تاریخی مقرون یک فیصد به حقیقت را به منی تشنهکام یاد گیری از بزرگانِ خِرد و تحلیل بیاموزاند.
ادامه خواندن حاشیه یی بر نبشته های غرزی لایق و سرزمين خراسان درمسير تاريخ و موقعيت جغرافيايی آن از ديدگاه مؤرخين و دانشمندان :محمد عثمان نجیبصنف نهم مکتب و در تایم پیشین لیسه ی دختران بودم. ارچند که شروع سال تعلیمی بود، اما هوا از ظهر تا عصر گرم شده بود. طرف های عصر، که وقت رخصتی تایم پیشین مکاتب می بود، باز هوا ملایم و معتدل می شد. مکتب ما تقریبن پانزده دقیقه با پای پیاده از خانه ی ما فاصله داشت. مثلی هر روز, ساعت پنج، از مکتب رخصت شدیم. دختران همه با لباس های سیاه، جراب های نیلون سیاه و چادر های سفید یا به سر یا مثلی مفلری به گردن و بیک های مکتب در شانه و یا در پشت شان، روی سرک و پیاده رو ها را بند انداخته بودند. بعضی شان عاجز بعضی سرشار بعضی ساجق می جویدند و می خندیدند و بلند بلند گپ می زدند تا رهگذران متوجه ی شان شوند. تعدادی از سربازان در دو طرف سرک های که به دروازه ی مکتب متصل شده بودند، ایستاده می شدند و پسران مزاحم را نمی گذاشتند که هنگام رخصتی دختران ، از آن سرکها عبور کنند و مزاحم دخترها شوند.
ادامه خواندن داستان خنده آور و مسرت انگیزی کوتاه* من، سرک چار و بچه ی همسایه: رویا عثمانتخلص زاییدن های مطابق نرخ روز:
در بهار ۱۳۷۱ قدرت و مکنتِ دست نه خورده و آبادِ وطن برای مجاهدین سپرده شده به قول شادروان عظیمی استاد بزرگ خِرَد و سیاست و نظام و ادب، همهی ما از سواره تا پیاده در دفاتر بودیم و راستش کاره هایی هم محسوب نه می شدیم اما دور انداختنی هم نه بودیم چون بقایای نظام ما هم حتا سی پس از آن روز منظم تر و دل سوز تر از بسیاری ها بود و است و این افتخاریست که تنها نصیب برخی اعضای رهبری و همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. رفیق ظاهر بامداد مدتی قبل کابل را به قصد کانادا ترک کردند و من هم با ادریس کابل زاد ودیگر اعضای محترم خانهواده های شان و خواهران ما برای خدا حافظی به فرودگاه کابل رفتیم و در آن جا فرزند ارشد رفیق بامداد که خواهر زادهی رضایی من هم است مشکلی برای تعویض عاجل پیراهن خود پیدا کرد، محاسبه کردیم تا برویم شهر و پیراهن بخریم پرواز می ماند. من دریشی کامل و پیراهن جدید چهار خانهی سایه و سفیدِ تختهی شطرنج گونه پوشیده و شاید کمی کلان کار و خود نما هم بودم هههه دست خواهر زاده را گرفته کمی گوشه تر پیراهن او را که به رنگ جگری بود و مناسب اندام اش نه بود از تنش بیرون کرده و پیراهن خود را پوشانیدمش و مشکل او حل شد، پیراهن وی در بدن من جور نه می آمد کرتی را بی پیراهن پوشیده و خندیدم که این هم یک مُد است. رفیق بامداد با خانهوادهی محترم شان که مثل چهار گوشهیی از چهار گُل بهاری بودند با پرواز هواپیما از دیده های مان دور شدند و تا امروز نه دیدیم شان سلامت باشند.
ادامه خواندن روایات زندهگی من ( قسمت ۱۰۰تا ۱۰۳) : محمد عثمان نجیبزنها و اطفالی بی شماری از طالبان با لباس های کوچی سرخ و سیاه و سبز و گلابی، چپلک پوش و پا برهنه با چک چک های شمرده, به خانه ی سارا درآمدند. مهمان ها, اینجا نیز حیرت زده و متعجب در عین حال کنجکاو شده بودند تا بدانند که این مردم کی هستند و از کجا شدند.
ادامه خواندن داستان یک شام طوفانی؛سمت بیست و سوم: رویا عثمانائتلاف های دیگری در حال ظهور اند و احزاب جدیدی عرض وجودمی کنند، آقای سرور دانش باز هم در غلام بچهگی پیش قدم و گویا حزب جدیدی ساخت تا راه را برای خوش خدمتی ارگ هموار کند. پیش از این هم تحرکات نمایشی و منجر به شکست بوده و بعد از این هم است. سلام
سه سال پیش چنین نوشتیم وجماعتی علیه ما شوریدند.
حالا کجایند که بگویند چه شدوچی کردید وکجایید؟
ادامه خواندن خوش خدمتی های تازهی یکی از غلام بچه های ارگ: محمد عثمان نجیبسیاست مدار و سیاست گرای عاقل که نه داریم، لشکر مشاوران هم همه بی سواد و منفعت جو و بلی گویان هر دربار. طرح شعار ایجاد کشور ترکستان جنوبی از نهایتِ واماندهگی های جنبش ملی است اگر به آگاهی و استیذان رهبری صورت گرفته باشد. من با دوستم بسیار شناخت عمیق دارم ایشان هرگز جانب دار تجزیهی کشور نیستند و تجزیه هم خواب و خیالی بیش نیست، مگر با آرایش ساختار غیر متمرکز قدرت ایجاد نظام فدرالی چرا.
اما حتا اگر معترضان به غلط هم آن شعار سردادند و پرچمی بلند کردند عامل آن باز هم سیاست های انحصار گرایانهیی سه صد سال اخیر است.
افغانستان کشور غیر قابل تحزیه است و ناممکن
ادامه خواندن هیچ کسی را حق و یارای تجزیهء کشور نیست: محمدعثمان نجیبخودآگاهی و آگاهی دادن دو بخش الزامی اما جدای هم اند. پاس داشت این دو در تمام فعالیت های مسلکی و دانش های روزگار انکار ناپذیر است. بدون داشتن آگاهی به هر اموری که پرداخته یا می پردازیم نه می توانیم آگاهی دهی را آن چنان که صواب است انجام بدهیم.
درختان بارور علوم متداوله، مکشوفه و علوم مختلفه و شاخه بی شمار استوار آن ها بر ریشه و ساقه هیچ گاه نه می خشکند و مدام حاصل ماحصل علم را ارایه می دهند.
ادامه خواندن واژه ی (شریک) از ادبیات فارسی و پشتو نیست. تلویزیون طلوع غرق در تَوَهُم و نا آگاه از فقر محتوایی – بخش نخست: محمد عثمان نجیب