آنگاه که احساس مرموز ی در درون انسان زبانه بکشد
انگار در داخل اتاقی نشسته اید که فضا، هوا و محیط بیرون از آن نه تنها بیگاگی؛ بلکه بیگانه پنداری ها را برای شما تلقین می کنند. شگفت آور اینکه در چنین حالی جهانی از احساسات و عواطف گویی دشنه ها در دست بر شما هجوم می آورند و رستاخیزی بر پا می کنند که در فرازی از تراژید و فرودی از حماسه ها تو بودن شما را به تاراج می برند. در فضای خاکستری و تیره ی آن چنان حیرت زده شوید که هر قدر ترک آرزو بکنید، اندکی هم از رنج های بیکران شما چیزی کاسته نشود. در چنین حالی اگر احساس مرموزی در شما زبانه بکشد و رستاخیزی از حیرت زده گی های ناپیدا را، در فراز و فرود موج سنگین رها از خویشتن پنداری ها در شما تلقین کند.
ادامه خواندن غربت نه تنها رنج بی وطنی؛ بلکه احساسی دردناک و مرد افگن