چنـد چـهار بـیـتی از شـاعـر مـعـاصـر اسـتاد کهزاد

سراسر کابلم ویرانه گشته
همه پیرو جوان دیوانه گشته
چنان در دست نامردان اسیر است
که هر جا قصه اش افسانه گشته
****
الهی می پرستان را ببخشای
حریف باده نوشان را ببخشای
به کعبه هر که میبخشد گنه را
تو در میخانه مستان را ببخشای
****

الهی چاره با گریان نمیشه
دل پردرد ما درمان نمیشه
مگر از غیب سازی چاره ای ما
و گر نه شام ما پایان نمیشه
****
گذشت انوقت كه بخت ما جوان بود
دل كابل به هر كه مهربان بود
به دامان سخي ()() )‌و باغ قاضي
به هر سو ميله كاغذ پران بود
****
چه ده دانا و قصر چهلستون بود
چه قصري كزهمه قصر ها فزون بود
چنان بر شوكت خود ناز ميكرد
كه ني در فكر جنگ و ني به خون بود
****
بهارت اين وطن آخر خزان شد
زخونت دشمن پيرت جوان شد
چرا قسمت ترا بيچاره كرده
كه خاكت پايمال دشمنان شد
****
وطن ويرانه بود ويرانه تر شد
از او بيگانگان بيگانه تر شد
الهي جنگ را ديگر نياري
هزاران كودك آنجا بي پدر شد
****
اگر روزي شوم مهمان كابل
سر خود ميكنم قربان كابل
به صبح صادق و شام غريبان
مه قربان همان آذان كابل
****
هر آنجا عاشقان و عارفان است
اميد مردم كابل به ان است
به آن ( شاه دو شمشيره )‌نظر كن
كه خاكش جلوه گاه آسمان است
****
****
****