
سرشناس بودن در کنار زیانهای پنهان، سود نمایان هم دارد. اگر به جای احمد شاملو کس دیگری میسرود: “یک بار هم حمیدی شاعر را/ در چند سال پیش/ بر دارِ شعر خویشتن/ آونگ کردهام” و آن را “شعری که زندگیست” مینامید، بیگمان سرکوب میشد.
گرچه شاملو انگیزۀ خشم نهفته در پشت این چند مصراع را آشکار نکرد، سرودپردازان دیروز ایران میدانستند که “حمیدی شاعر” نیز چندان کشمش بیچوبک تشریف نداشت؛ زیرا خطاب به معشوق و همه نیماگرایان سروده بود: “گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم”. (مفاخره شنیده بودم، متعالیه نیز شنیدم!)
همینجا یادم آمد که ۴۴ سال پیش یکی از هنرمندان پرآوازۀ سرزمین ما در پاسخ به گزارشگری که پرسیده بود “موقف ادبی خود را چگونه میبینید؟”، فرمود: “همشیره! من نر تمام شاعران افغانستان هستم”.
ادامه خواندن “مرگ قو” و عکسهای دو نفره : داکتر صبورالله سیاه سنگ