سرنوشت : هارون یوسفی

این خاک که آلوده‌ترین جای جهان است

هر فصل که من می‌نگرم فصل خزان است 

خاکی که در او مرد ، امیر است و خبیر است

   مُلکی که سرا پا همه زندان زنان است

تا حرف ز نان و شکمِ گشنه بگویی

    گوید که خداوندِ جهان رزق‌رسان است 

ادامه خواندن سرنوشت : هارون یوسفی

خواب  و  رویا : فرزانه ساحل  حسینی

دوش  دیدم  که در آغوش  تو ام با دل شاد

چشم حیران، لب خاموش و نهان  در  فریاد

قلب  با  قلب  تو   پیوند،   نگاه   با  نگه ات

سر  به دوش  تو   نهادم   غمم   رفت  از یاد

ادامه خواندن خواب  و  رویا : فرزانه ساحل  حسینی

رهبران فراری : نوشته نذیر ظفر

ما را به وحشیان زمـــــان رهبران فروخت
خـــــود را به پول اجنبیان رهبران فروخت
از آبــــــــرو گـــــر فتـــــه و تا آب رود را
با صد فسانه خنــــده کنان رهبران فروخت

ادامه خواندن رهبران فراری : نوشته نذیر ظفر

فریده انوری در پــرتو فـانـوس: داکتر صبور الله سیاسنگ

فریده  انوری

از میان زنانی که در گستره‌های گوناگون هنر و فرهنگ افغانستان در چهل سال پسین گُهروار درخشیده اند، نام فریده انوری در چند لست و فهرست می‌آید. او که نامور بودنش زیادتر با دکلمه شعر گره می‌خورد، از پیشگامان این هنر است.

در گویندگی – خوانش اخبار، تبصره‌ها و داستان‌ها – هم پیشینۀ بلند دارد. در برگزاری و گردانندگی برنامه‌های زیرین نقش داشته است: از هر چمن سمنی، مجلۀ رادیویی، زمزمه‌های شب هنگام، ترانه‌ها و سخن‌ها، کاروان ابریشم، مشعل‌داران هنر، درودی و سرودی، ترازوی طلایی، پاسخ چیست؟، هزارویکشب، شب شعر، شهر شعر، نقش‌های جاودان، هفت شهر عشق، فصلی از بارش رنگ، بانگ نای و ….گاه از داستان‌های دنباله‌دار، قصه‌های تمثیلی و رادیودرام‌ها نیز شنیده می‌شد. “بهانه” و “ژاندارک” دو نقش یادماندنی وی در داستان‌های دنباله‌دار و رادیودرام‌ها اند.

ادامه خواندن فریده انوری در پــرتو فـانـوس: داکتر صبور الله سیاسنگ

راست و یا دروغ : هارون یوسفی

یا راست یا دروغ، خبر این چنین رسید

در عالم اتفاقِ دگر می‌خورد کلید

اوضاع در تحول و اخبار گونه‌گون

اما نه این که مژده‌ی شادی از آن شنید

پوشیده نیست این که تمامِ رسانه‌ها

هر یک بوَد به خدمت یک قدرت پلید

ادامه خواندن راست و یا دروغ : هارون یوسفی

قدر دانی انجمن همبستگی ملی-فرهنگی افغان‌ها در مسکو از فعالیت های ادبی و فرهنگی جناب محترم عمر ننگیار

انجمن همبستگی ملی-فرهنگی افغان‌ها در مسکو از پنجاهمین سال فعالیت‌های فرهنگی و ادبی طنزنویس محمد عمر ننگیار گرامیداشت بعمل آورد.

در این گردهمآیی که به اشتراک حدود پنجاه تن فعالین فرهنگی، اجتماعی و ادبی شهروندان افغانستان مقیم مسکو و کراسنادار مشمول زنان و مردان و ادوارد والنتینوویچ خندیکوف عضو اتحادیهٔ نویسنده‌های مسکو در رستورانت باکینسکی بولوار در جوار مارکیت یوژنیه وروتا برگزار شده بود، فعالین فرهنگی جمعیت افغان‌های مقیم مسکو هر یک داکتر شیرحسن حسن، داکتر شاه محمد گویا، مولاناشناس معروف شکرالله رحمانی، فعال فرهنگی و فعال حقوق زنان خانم اسما جان توریالی، شاعر مشهور زبان روسی ادوارد خندیکوف، استاد رحمت الله روند و عاکفی پیرامون فعالیت‌های فرهنگی و ادبی پنجاه سالهٔ محترم ننگیار صحبت کردند.

در بخشی از محفل پیام‌های واصله از جانب فرهنگی‌های معروف کشور چون استاد لطیف ناظمی، زرغونه ژواک، اسماعیل فروغی، ماریا دارو، سرگی انتیپوف، خورشیده همراقولووا، محمد یوسف هیواد دوست و ولادیمیر سیلیکین توسط محترم گویا و محترم سیف الله لاروی به خوانش گرفته شد.

ادامه خواندن قدر دانی انجمن همبستگی ملی-فرهنگی افغان‌ها در مسکو از فعالیت های ادبی و فرهنگی جناب محترم عمر ننگیار

افسوس؛ شعر از : هارون یوسفی

زخمی ترین نشانه ی دنیاست این وطن

بیچاره و شکسته و تنهاست این وطن

هرگز به این کرانه نسوزد دلی کسی

بی سرپرست و بی سر و بی پاست این وطن

تاریک و تیره گشته٬ به آتش نشسته است

دیده به راه روشنِ فرداست این وطن

روزی نه شد که بی غم و سودا٬ به سر شود

میدانِ جنگ و فتنه و دعواست این وطن

از هر طرف صدای«من» و «قوم» و «ملت» است

بازیچه ی تبار و زبانهاست این وطن

بنگر به بامِ آبی و خورشیدِ روشن اش

آه ای خدا! چه خوب و چه زیباست این وطن

             هارون یوسفی

         24-9-2016

به‌یاد عاصی عزیز و بزرگوار ؛ شعر از : داکتر وحدت الله درخانی

بیا دلبر که تا یکجا شویم ما

 از این گم‌گشته‌گی پیدا شویم ما

 بیا که چون قناری‌های عاشق

 ز کنج این قفس رها شویم ما

 بیا تا دست یکدیگر گرفته

 روانه بر چمن‌زارها شویم ما

 بسوی بیکران‌ها راه بگیریم

ادامه خواندن به‌یاد عاصی عزیز و بزرگوار ؛ شعر از : داکتر وحدت الله درخانی

بیا که گریه کنیم. : ملک ستیز

در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۲۰ در کابل جان بودم. وضعیت سیاسی نا به‌هنجار همه‌ی زندگی مردم را فرا گرفته بود. انتحاریون‌که برای رسیدن به حوریان بهشتی در تلاش و عجله‌ی عجیبی بودند، روزانه خود را در هر گوشه‌ی از کشور می‌کفاندند. خون، کشتار و بدبختی بر زندگی مردم سایه افکنده بود. دزدانی در قدرت و دزدانی در اپوزسیون جا عوض می‌کردند. گهی وزیر، گهی منتقد، گهی سفیر، گهی وکیل و اگر هیچ‌جایی باقی نمی‌ماند به لشکر مشاوران مزدبگیر بی‌کار و بی‌مایه می‌پیوستند. چور، چپاول و فرصت‌طلبی همه‌جا را درنوردیده بود. دزدان حرفه‌ای، دولت را به خزانه و وسیله غنیمت‌جویی تبدیل کرده بودند. آن‌ها از یک‌سو افغانستان را چور می‌کردند و از سویی‌دیگر به فکر برون‌کشیدن دارایی‌ها و خانواده های خود از کشور بودند. قدرت‌مندان با بکس‌های آماده برای سفر و فرار به دفاتر می‌رفتند و برنامه های زندگی را در برون از کشور فراهم ساخته بودند.

ادامه خواندن بیا که گریه کنیم. : ملک ستیز

●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانه‌گی مُفرط : جاوید فرهاد

•کم‌تر شاعری را در دهه‌ی شصت هجری-خورشیدی می‌توان سُراغ کرد که به‌پیمانه‌ی زنده‌یاد “قهار عاصی” حسِ لب‌ریز از شور و شاعرانه‌گی مُفرط داشته باشد:

“حرف از تو زدیم شعر بشنفتدش

خاموش نشستیم، گُهر سفتندش

نامِ تو گرفتیم، سرودش کردند

تصویرِ تو کردیم، غزل گفتندش” (قهار عاصی)

•ویژه‌گی دیگر عاصی این بود که در کنار زبانِ سرشار از غِنا و تغزّل، سیاستِ شاعرانه‌ و رگه‌های اندیشه‌ی حماسی و میهنی را یک‌جا در ظرفِ زبان می‌ریخت و هنرمندانه از این یک‌جا سازی، آمیزه‌ای به‌نام شعر تحویل می‌داد: 

“بيا كه گريه كنيم! 

ادامه خواندن ●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانه‌گی مُفرط : جاوید فرهاد

در سوگ رفتنت « عاصی »شعری سروده‌ام : ابوالپشم

ای قامتِ بلندِ نجابت!

آنروز ها که پرچمِ آزادی را 

در عرصه‌ی سکوتِ سیاه سخن‌وران

بی هیچ ترس و واهمه افراختی بلند

بسیار شاعرانِ جبونِ سخن‌فروش

از کارزارِ شعر و شهادت گریختند

آنروز ها

ادامه خواندن در سوگ رفتنت « عاصی »شعری سروده‌ام : ابوالپشم

یادی از« یادگار ابریشم» : نیلوفر راعون

جعبه ی نامه ها را که گشودم، چشمانم را “یادگار ابریشم” در پیله ی هیجان و شادمانی پیچاند. این کتاب شیوا را با دست نویس زیبای گردآورنده ی این اثر، استاد صبورالله سیاسنگ به دست آوردم. 

یادگار ابریشم دربرگیرنده ی تمام گفت گو ها و نوشته هاییست که از قلم بانو کامله حبیب در سال های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲ در مجله ی سباوون به نشر رسیده بودند. از مصاحبه ها با هنرمندان و آواز خوانان سرشناس آن زمان تا سرگذشت سیاه و تاریک دختران و زنانی که گل های زندگی شان با دستان آلوده ی یک عده  مردنما ها پر پر شده بود. 

ادامه خواندن یادی از« یادگار ابریشم» : نیلوفر راعون

یک تصویر و هزاران هزار  سخنی : مهرالدین مشید

روزی خواستم، چیزی بنویسم و موضوع را انتخاب نکرده بودم. رخداد های افغانستان و جهان را مرور می کردم که ناگهان آرامگاۀ حیدری وجودی چشمانم را به خود خیره گردانید. یک باره دغدغه های سیاسی را از من ربود و حیرت زده گی های ادبی و عرفانی در من غلبه پیدا کردند و گویی در یک چشم زدن من را به خود مجذوب گردانیدند. یک باره متوجه شدم که تصویر ها بهتر از حرف ها و کلمه ها سخن می گویند. از همین رو بوده که اشکال برای انتقال مفاهیم قدامت بیشتری دارند. بر بنیاد تاریخ اختراع خط، انسان ها برای گفت و گو نخستین بار از سمبول ها استفاده کردند.

ادامه خواندن یک تصویر و هزاران هزار  سخنی : مهرالدین مشید

برای سیاسنگ مهربان و کار زیبایش: «یادگار ابریشم» : نوشته بانو نازی مظفری

ممکن است تصویر ‏‏۱ نفر‏ و ‏نوشتار‏‏ باشد

دو سال قبل با نوشتن «آتش در پائیز» با صبورالله سیاسنگ آشنا شدم. آدمی مهربان، پرکار، متواضع و بی‌ادعاست. از همان موقع علاقمند شدم که تمام کتاب‌هایش را داشته باشم و در وقت های آزادم از خواندنش لذت ببرم تا لحظاتم را زیبا کنم. برنامه این بود که وقتی هالند بروم با خانم منیژه نادری هماهنگی کرده کتاب‌ها را دریافت کنم. اما به‌خاطر تنبلی خودم و این‌که همیشه بدون برنامه‌ریزی قبلی هالند رفتیم، موفق نشدم کتاب‌های مورد نظر را تهیه کنم. بلاخره تصمیم گرفتم به خانم منیژه نادری زنگ بزنم و خواهش کنم که کتاب‌ها را برایم ارسال کند.

ادامه خواندن برای سیاسنگ مهربان و کار زیبایش: «یادگار ابریشم» : نوشته بانو نازی مظفری

شعری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی که تصویر واقعی انسان ها را در قالب شعر به نمایش کشیده است.

شام گاهی در رهی بودم روان 

تن روان و دل به فکر آب و نان

من نمیدانم چنان شد یا چنین

پای من لغزید خوردم بر زمین

ادامه خواندن شعری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی که تصویر واقعی انسان ها را در قالب شعر به نمایش کشیده است.

ایستگاه آخر زنده‌گی : اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی )

رفته بودم سوی قبرستان شهر

هر که را دیدم سوا خوابیده بود

در کنار یکدگر ریز و درشت

هر کسی در زیر پا خوابیده بود

خاک بر سر بود در گل هر کسی

بی غذا و بی هوا خوابیده بود

ادامه خواندن ایستگاه آخر زنده‌گی : اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی )

نیست اغراق این که گویم کاپیِ مهتاب بود : میرزا ابوالپشم

گیر، آوردم تک و تنها به باغی یک شب‌ اش 

بوسه‌ای برداشتم با زاری از کنج لب ‌اش

گر چه در ظاهر مخالف بود و می‌کرد اجتناب

لذت آن بوسه لیک انداخت در تاب و تب ‌اش

گفت: وقتی با منی، این‌گونه گستاخی مکن

این بگفت و چیزِ دیگر بود اما مطلب ‌اش

نیست اغراق این که گویم کاپیِ مهتاب بود

ادامه خواندن نیست اغراق این که گویم کاپیِ مهتاب بود : میرزا ابوالپشم