حرف نیکو مرکسان را قوت جان میشود
قوت جسم زینت جان زیب ایمان میشود
می شود پر بار باغ دشت و دامان از تلاش
پرطراوت با شمیم از عطر ریحان میشود
ادامه خواندن ریحان میود : قاضی پشتون باسلحرف نیکو مرکسان را قوت جان میشود
قوت جسم زینت جان زیب ایمان میشود
می شود پر بار باغ دشت و دامان از تلاش
پرطراوت با شمیم از عطر ریحان میشود
ادامه خواندن ریحان میود : قاضی پشتون باسلرفتی و با رفتنت روی غزل بی رنگ شد
سکته گی ایجاد کرد و اوزان قوافی تنگ شد
خانهء دل گرم بود اما ز بعد رفتنت
ادامه خواندن اشک سیل آسا : استاد محمد اسحاق ثناآن که از مردم هشیار سخن گفت، منم
وان که از حلقه ی بیدار سخن گفت، منم
آن که از قدرت گفتار سخن گفت، تویی
وان که از اجرت رفتار سخن گفت، منم
ادامه خواندن من و تو : شعر از مسعود زراباین نقد جای اگر نپذیری، کجا برم ؟
وین هدیه ام اگر تو نگیری کجا برم ؟
ریزد سرشک دیده زارم ز درد و غم
خیزد ز ناله نیز نفیری ، کجا برم ؟
ادامه خواندن موسم پیری : استاد محمد اسحاق ثتادوش دیدم که در آغوش تو ام با دل شاد
چشم حیران، لب خاموش و نهان در فریاد
قلب با قلب تو پیوند، نگاه با نگه ات
سر به دوش تو نهادم غمم رفت از یاد
ادامه خواندن خواب و رویا : فرزانه ساحل حسینیما را به وحشیان زمـــــان رهبران فروخت
خـــــود را به پول اجنبیان رهبران فروخت
از آبــــــــرو گـــــر فتـــــه و تا آب رود را
با صد فسانه خنــــده کنان رهبران فروخت
مادر دلسوز بی آزار و غمخوارم کجاست
مادر شیرین من از درد بیمارم کجاست
ادامه خواندن کجاست : استاد محمد اسحق ثنااز میان زنانی که در گسترههای گوناگون هنر و فرهنگ افغانستان در چهل سال پسین گُهروار درخشیده اند، نام فریده انوری در چند لست و فهرست میآید. او که نامور بودنش زیادتر با دکلمه شعر گره میخورد، از پیشگامان این هنر است.
در گویندگی – خوانش اخبار، تبصرهها و داستانها – هم پیشینۀ بلند دارد. در برگزاری و گردانندگی برنامههای زیرین نقش داشته است: از هر چمن سمنی، مجلۀ رادیویی، زمزمههای شب هنگام، ترانهها و سخنها، کاروان ابریشم، مشعلداران هنر، درودی و سرودی، ترازوی طلایی، پاسخ چیست؟، هزارویکشب، شب شعر، شهر شعر، نقشهای جاودان، هفت شهر عشق، فصلی از بارش رنگ، بانگ نای و ….گاه از داستانهای دنبالهدار، قصههای تمثیلی و رادیودرامها نیز شنیده میشد. “بهانه” و “ژاندارک” دو نقش یادماندنی وی در داستانهای دنبالهدار و رادیودرامها اند.
ادامه خواندن فریده انوری در پــرتو فـانـوس: داکتر صبور الله سیاسنگدلم آنقدر. از دنيا گرفته
تو گويي كس گلويم را گرفته
حسودان و جفا جويان ز كينه
به قتلم خنجر از اعدا گرفته
ادامه خواندن دلگیر : شعر از وارث الشعرا نذیر احمد ظفریا راست یا دروغ، خبر این چنین رسید
در عالم اتفاقِ دگر میخورد کلید
اوضاع در تحول و اخبار گونهگون
اما نه این که مژدهی شادی از آن شنید
پوشیده نیست این که تمامِ رسانهها
هر یک بوَد به خدمت یک قدرت پلید
ادامه خواندن راست و یا دروغ : هارون یوسفیانجمن همبستگی ملی-فرهنگی افغانها در مسکو از پنجاهمین سال فعالیتهای فرهنگی و ادبی طنزنویس محمد عمر ننگیار گرامیداشت بعمل آورد.
در این گردهمآیی که به اشتراک حدود پنجاه تن فعالین فرهنگی، اجتماعی و ادبی شهروندان افغانستان مقیم مسکو و کراسنادار مشمول زنان و مردان و ادوارد والنتینوویچ خندیکوف عضو اتحادیهٔ نویسندههای مسکو در رستورانت باکینسکی بولوار در جوار مارکیت یوژنیه وروتا برگزار شده بود، فعالین فرهنگی جمعیت افغانهای مقیم مسکو هر یک داکتر شیرحسن حسن، داکتر شاه محمد گویا، مولاناشناس معروف شکرالله رحمانی، فعال فرهنگی و فعال حقوق زنان خانم اسما جان توریالی، شاعر مشهور زبان روسی ادوارد خندیکوف، استاد رحمت الله روند و عاکفی پیرامون فعالیتهای فرهنگی و ادبی پنجاه سالهٔ محترم ننگیار صحبت کردند.
در بخشی از محفل پیامهای واصله از جانب فرهنگیهای معروف کشور چون استاد لطیف ناظمی، زرغونه ژواک، اسماعیل فروغی، ماریا دارو، سرگی انتیپوف، خورشیده همراقولووا، محمد یوسف هیواد دوست و ولادیمیر سیلیکین توسط محترم گویا و محترم سیف الله لاروی به خوانش گرفته شد.
ادامه خواندن قدر دانی انجمن همبستگی ملی-فرهنگی افغانها در مسکو از فعالیت های ادبی و فرهنگی جناب محترم عمر ننگیارزخمی ترین نشانه ی دنیاست این وطن
بیچاره و شکسته و تنهاست این وطن
هرگز به این کرانه نسوزد دلی کسی
بی سرپرست و بی سر و بی پاست این وطن
تاریک و تیره گشته٬ به آتش نشسته است
دیده به راه روشنِ فرداست این وطن
روزی نه شد که بی غم و سودا٬ به سر شود
میدانِ جنگ و فتنه و دعواست این وطن
از هر طرف صدای«من» و «قوم» و «ملت» است
بازیچه ی تبار و زبانهاست این وطن
بنگر به بامِ آبی و خورشیدِ روشن اش
آه ای خدا! چه خوب و چه زیباست این وطن
هارون یوسفی
24-9-2016
بیا دلبر که تا یکجا شویم ما
از این گمگشتهگی پیدا شویم ما
بیا که چون قناریهای عاشق
ز کنج این قفس رها شویم ما
بیا تا دست یکدیگر گرفته
روانه بر چمنزارها شویم ما
بسوی بیکرانها راه بگیریم
ادامه خواندن بهیاد عاصی عزیز و بزرگوار ؛ شعر از : داکتر وحدت الله درخانیدر ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۲۰ در کابل جان بودم. وضعیت سیاسی نا بههنجار همهی زندگی مردم را فرا گرفته بود. انتحاریونکه برای رسیدن به حوریان بهشتی در تلاش و عجلهی عجیبی بودند، روزانه خود را در هر گوشهی از کشور میکفاندند. خون، کشتار و بدبختی بر زندگی مردم سایه افکنده بود. دزدانی در قدرت و دزدانی در اپوزسیون جا عوض میکردند. گهی وزیر، گهی منتقد، گهی سفیر، گهی وکیل و اگر هیچجایی باقی نمیماند به لشکر مشاوران مزدبگیر بیکار و بیمایه میپیوستند. چور، چپاول و فرصتطلبی همهجا را درنوردیده بود. دزدان حرفهای، دولت را به خزانه و وسیله غنیمتجویی تبدیل کرده بودند. آنها از یکسو افغانستان را چور میکردند و از سوییدیگر به فکر برونکشیدن داراییها و خانواده های خود از کشور بودند. قدرتمندان با بکسهای آماده برای سفر و فرار به دفاتر میرفتند و برنامه های زندگی را در برون از کشور فراهم ساخته بودند.
ادامه خواندن بیا که گریه کنیم. : ملک ستیز•کمتر شاعری را در دههی شصت هجری-خورشیدی میتوان سُراغ کرد که بهپیمانهی زندهیاد “قهار عاصی” حسِ لبریز از شور و شاعرانهگی مُفرط داشته باشد:
“حرف از تو زدیم شعر بشنفتدش
خاموش نشستیم، گُهر سفتندش
نامِ تو گرفتیم، سرودش کردند
تصویرِ تو کردیم، غزل گفتندش” (قهار عاصی)
•ویژهگی دیگر عاصی این بود که در کنار زبانِ سرشار از غِنا و تغزّل، سیاستِ شاعرانه و رگههای اندیشهی حماسی و میهنی را یکجا در ظرفِ زبان میریخت و هنرمندانه از این یکجا سازی، آمیزهای بهنام شعر تحویل میداد:
“بيا كه گريه كنيم!
ادامه خواندن ●عاصی؛ کِچکِنی از شاعرانهگی مُفرط : جاوید فرهادای قامتِ بلندِ نجابت!
آنروز ها که پرچمِ آزادی را
در عرصهی سکوتِ سیاه سخنوران
بی هیچ ترس و واهمه افراختی بلند
بسیار شاعرانِ جبونِ سخنفروش
از کارزارِ شعر و شهادت گریختند
آنروز ها
ادامه خواندن در سوگ رفتنت « عاصی »شعری سرودهام : ابوالپشمجعبه ی نامه ها را که گشودم، چشمانم را “یادگار ابریشم” در پیله ی هیجان و شادمانی پیچاند. این کتاب شیوا را با دست نویس زیبای گردآورنده ی این اثر، استاد صبورالله سیاسنگ به دست آوردم.
یادگار ابریشم دربرگیرنده ی تمام گفت گو ها و نوشته هاییست که از قلم بانو کامله حبیب در سال های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۲ در مجله ی سباوون به نشر رسیده بودند. از مصاحبه ها با هنرمندان و آواز خوانان سرشناس آن زمان تا سرگذشت سیاه و تاریک دختران و زنانی که گل های زندگی شان با دستان آلوده ی یک عده مردنما ها پر پر شده بود.
ادامه خواندن یادی از« یادگار ابریشم» : نیلوفر راعونروزی خواستم، چیزی بنویسم و موضوع را انتخاب نکرده بودم. رخداد های افغانستان و جهان را مرور می کردم که ناگهان آرامگاۀ حیدری وجودی چشمانم را به خود خیره گردانید. یک باره دغدغه های سیاسی را از من ربود و حیرت زده گی های ادبی و عرفانی در من غلبه پیدا کردند و گویی در یک چشم زدن من را به خود مجذوب گردانیدند. یک باره متوجه شدم که تصویر ها بهتر از حرف ها و کلمه ها سخن می گویند. از همین رو بوده که اشکال برای انتقال مفاهیم قدامت بیشتری دارند. بر بنیاد تاریخ اختراع خط، انسان ها برای گفت و گو نخستین بار از سمبول ها استفاده کردند.
ادامه خواندن یک تصویر و هزاران هزار سخنی : مهرالدین مشیددو سال قبل با نوشتن «آتش در پائیز» با صبورالله سیاسنگ آشنا شدم. آدمی مهربان، پرکار، متواضع و بیادعاست. از همان موقع علاقمند شدم که تمام کتابهایش را داشته باشم و در وقت های آزادم از خواندنش لذت ببرم تا لحظاتم را زیبا کنم. برنامه این بود که وقتی هالند بروم با خانم منیژه نادری هماهنگی کرده کتابها را دریافت کنم. اما بهخاطر تنبلی خودم و اینکه همیشه بدون برنامهریزی قبلی هالند رفتیم، موفق نشدم کتابهای مورد نظر را تهیه کنم. بلاخره تصمیم گرفتم به خانم منیژه نادری زنگ بزنم و خواهش کنم که کتابها را برایم ارسال کند.
ادامه خواندن برای سیاسنگ مهربان و کار زیبایش: «یادگار ابریشم» : نوشته بانو نازی مظفریشام گاهی در رهی بودم روان
تن روان و دل به فکر آب و نان
من نمیدانم چنان شد یا چنین
پای من لغزید خوردم بر زمین
ادامه خواندن شعری از مولانا جلالالدین محمد بلخی که تصویر واقعی انسان ها را در قالب شعر به نمایش کشیده است.رفته بودم سوی قبرستان شهر
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
ادامه خواندن ایستگاه آخر زندهگی : اسداله فهندژ سعدی (بلبل شیرازی )گیر، آوردم تک و تنها به باغی یک شب اش
بوسهای برداشتم با زاری از کنج لب اش
گر چه در ظاهر مخالف بود و میکرد اجتناب
لذت آن بوسه لیک انداخت در تاب و تب اش
گفت: وقتی با منی، اینگونه گستاخی مکن
این بگفت و چیزِ دیگر بود اما مطلب اش
نیست اغراق این که گویم کاپیِ مهتاب بود
ادامه خواندن نیست اغراق این که گویم کاپیِ مهتاب بود : میرزا ابوالپشمغم خانه گشته است دل مستمند من
هم شد خمیده قد چو سروی بلند من
هر قدم رسد ز جور فلک بر دلم غمی
آرد چگونه تاب دل دردمند من؟
ادامه خواندن زیبا پسند : استاد محمد اسحاق ثناچو برگی در شکنج پنجه های باد پاییزم
به خواری و پریشانی و درد خود گلاویزم
من آن صید گرفتارم به چنگ فتنهء صیاد
ترحم کی بود او را به این حال غم انگیزم
ادامه خواندن صید گرفتار ؛ شعر از : استاد محمد اسحاق ثناکه آسمانهیی جز اسمان ندارند!
(مثلث مهربانی)
بعد شنیدم که دوست من«یونسی» هی میدان و طی میدان از هفت کوه سیاه و جنگل و دریا گذشته و رفته است تا آن سرزمین های دور. شنیدم که در اتریش، کوهستانیترین کشور اروپایی زندهگی میکند. زندهگی برایش گوارا باد! من کوه و کوهنشینان راهمیشه دوست داشته ام. یونسی عزیرم! آن کوهستانها برایت گوارا و گشایش آور باد!
یونسی، شعر را با لحن خاصی میخواند که گاهی مرا سرشار از خنده میساخت. نمیدانم چرا همیشه بر میخاست چنان تندیسی از شکوه و زیبایی میایستاد و دست میافشاند و بلند بلند میخواند:
« نادری» رخت سفر بند و برو جای دیگر
غیر رسوایی در این شهر چه نامی داری
اینجا شعر «پناه باد» را که در همان روزهای اتاق پالی سروده بودم، به «یونسی» عزیز اهدا میکنم و به همه بیسرپناهان سرزمینم. بیپناهانی که هر نظامی میآید آنان را بیپناهتر میسازد. این شعر را به بیپناهان سرزمینم اهدا میکنم که آسمانهیی جز آسمان ندارند! «یونسی»! پس از آن که تو رفتی، من پیشرفت بزرگی کردم دیگر در کوچهها و پس کوچههای کابل به دنبال«اتاق» سرگردان نبودم؛ بلکه به دنبال«خانه»یی سرگردان بودم، از اتاق نشینی به همسایه نشینی رسیدم. هنوز وضعیت برای من تغیر چندانی نکرده است.
ادامه خواندن به یونسی عزیز و به همه بیسرپناهان سرزمینم؛از کابل تا نرخ تا بدخشان ؛بخش دوم: استادپرتو نادری