دگر نخل چمن را میفروشد
یکی دیگر سرِ خود ، بی اجازه
زمینِ بیوهزن را میفروشد
یکی را میکَشد از بین تابوت
حریصانه کفن را میفروشد
ادامه خواندن یک طنزک نو بنام سوداگر : هارون یوسفیدگر نخل چمن را میفروشد
یکی دیگر سرِ خود ، بی اجازه
زمینِ بیوهزن را میفروشد
یکی را میکَشد از بین تابوت
حریصانه کفن را میفروشد
ادامه خواندن یک طنزک نو بنام سوداگر : هارون یوسفیگرچه در کیش محبت شکوه کردن خوب نیست
با مریضان دگر آب و هوای خوش نکوست
زخم ناسور هرکه دار سیر گلشن خون نیست
در جهان هر چیز از سر بگذرد درد سر است
درد اگر باشد سخن بسیار گفتن خوب نیست
آنچه ناممکن بود ضائع مکن اوقات خویش
چون غنا آید،غم بیهوده خوردن خوب نیست
ادامه خواندن چند غزل از میرزا ابوالپشممنظور اگر حیات، دویدن همین بس است
بودن اگر مراد، تپیدن همین بس است
گر عمر آدمیست به این کوتهمنزلی
از هر لئیم طعنه شنیدن همین بس است
ادامه خواندن منظور اگر حیات : میرزا ابوالپشمیکی از روز ها گفت و شنید جناب سید عبدالقادر رحیمی با محترم نظیر رهگذر توجه مرا معطوف داشت، یادم آمد که آقای رحیمی یکی از آثار طنز خودرا تحت عنوان وزارت چلم ونسوار را بمن اهدا ءنموده بودند روی این ملحوظ لازم می دانم تا به معرفی این اثر ارزنده بپردازم. این کتاب در ( ۱۴۳) صفحه و (۳۸) عنوان با طراحی و نقاشی استاد توفیق رحمانی به زیور چاپ آراسته شده است.
باید یاد آور شد که شادروان جلال نورانی نویسنده وطنز پرداز معروف افغانستان تقریظی را درین کتاب با عنوان (( دوکلمه حرف حساب با قادر رحیمی طنز پردازی از خاک پاک هرات)) که در بردارندهء ده صفحه است آغاز نموده است. آن زنده یاد تا حد امکان در همه عنوان ها تبصره های نیک نموده ودر جایی طنز های اورا باطنز های Jonathan Swift جاناتن سویفت نویسنده و طنز پرداز آیرلندی مقایسه نموده است. همچنان. او در مورد شایق جمال ، محی الدین انیس می نگارد واز دهه چهل که ترجمان بنیان گذاری شده بود، از استاد علی اصغر بشیر هروی باد نموده و طنز های اورا شبیه طنز های دهخدا می داند.
ادامه خواندن یادی از طنز پردازان کشور ما :نصرالدین ساجوقیکفشِ گرانبهای تو از مالِ مردم است
آن فرشِ زیر پای تو از مالِ مردم است
تختی که با زنت تو در آن خواب میکنی
آن جامه و قبای تو از مالِ مردم است
خرجِ عمل، هزینهی دکتر در انقره
داروی تو، دوای تو از مالِ مردم است
ادامه خواندن گنجینه ی طلای تو از مال مردم است ؛ شعر از: میرزا ابوالپشمروزِ مرگم یک دو فیصد ناله و زاری کنید
روزِ بعدش از فغان و گریه خودداری کنید
جانکم را با قف صابون بشویید آنچنان
تا مرا از چرک این دنیا سبکباری کنید
ادامه خواندن وصیت نامه شعر از : هارون یوسفیاچوملوف٬ آمر حوزه امنیتی ٬ بالاپوش نو و دوسیه ی کوچکی در دست
٬ در حال گذشتن از میدانیِ بازار است و پولیسِ مو خرمایی با سبدِ پر از انگورِ مصادره شده٬ به دنبال او روان. سکوت در همه جا حکمفرما است… میدان، کاملن خالی است٬ کسی در آن دیده نمیشود…دروازه های بازِ دکانها و میخانه ها٬ مثل دهنهای گرسنه٬ با نگاه های پر از غم و اندوه به روزِ داغِ تابستان خیره شده اند. دَور و برِ این دروازه ها ، حتا یگ گدا هم به چشم نمیخورد. ناگهان صدایی به گوش میرسد که فریاد میزند:
پدر لعنت٫ حالی دندان هم میکنی؟ بچه ها ایلایش نتین٬ او روز ها تیر شد٬ حالی دگه دندان گرفتن ممنوع شده٬ بچه ها بگیرینیش٬ نمانین
در همان موقع صدای آهسته ی غو غوِ سگکی هم به گوش میرسید.
ادامه خواندن داستان کوتاهی از انتون پاولوویچ چخوف«چاپلوس» مترجم؛ از زبان روسی : هارون یوسفیآب از چشمه خراب است کما فیالسابق
گرگ، با قافله خواب است کما فیالسابق
کج گذاری تو اگر پا ز خط و فرمانش
گردنت بین طناب است کما فیالسابق
ادامه خواندن کما فی السابق؛ طنز از : هارون یوسفیاین داستان معروفِ «گی دو مو پاسان» نویسنده پر آوازه ی فرانسه را حتمن بخوانید؛ کاکاژول
یک روز پیرمرد مو سفید از ما تقاضای صدقه کرد . جوزف دوست همراهم پنج فرانک به او داد و وقتی نگاه متعجب مرا دید گفت:
” این مرد بیچاره مرا به یاد داستانی می اندازد که باید برایت بگویم . خاطره ای که مثل سایه همیشه دنبالم می کند:
خانواده من که اصلن اهل «هاور »بودند ، هیچ ثروتی نداشتند. تنها کارما این بود که به هر نحوی که میشد٬ باید به دخل و خرج خود احتیاط میکردیم . پدرم زیاد کار می کرد و شب ها ناوقت از دفتر بر می گشت٬ اما با آن همه زحمت٬ درآمد بسیار کم داشت . من دو خواهر هم داشتم . مادرم که از موقعیت پایین زندگی ما به شدت رنج می برد ، با سنگدلی با پدرم حرف می زد ، سرزنشهایی که مودبانه و غیر مستقیم٬ اما خطاب به او بودند . پدر بیچاره ام در جواب این حرف ها حرکتی می کرد که مرا به شدت اندوهگین می ساخت. او همیشه در آن مواقع دستش را به طرف پیشانی اش می برد ٬ گویی که می خواست عرقی را که روی آن نبود پاک کند و هیچ حرفی در جواب مادرم به زبان نمی آورد .
ادامه خواندن داستان معروفِ «گی دو مو پاسان» نویسنده پر آوازه ی فرانسه : برگردان از زبان روسی : هارون یوسفیدیگر زمان گمشده را جستجو مکن
رفتند و گم شدند و دگر آرزو مکن
از آن زمانه ها به کسی قصهها مکن
گر میکنی بکن، همه را مو به مو مکن
ادامه خواندن خاطرات برباد رفته؛ طنز از:هارون یوسفی“هارونِ یوسفی” یک چهرهی با شُکوه است؛ با شکوه از بهرِ آنکه ظرفیّت و ظرافت در شخصیت و نوشتههایش آمیختهاست.
نخستین مجموعهی طنزهایش را زیرِ نام “عریضهی میرزا صدف” در دههی شصت هجری-خورشیدی خواندم. نثر شیوایی در آن مجموعه داشت و ریزهکاریها و ژرفبینیهایش در پردازش شخصیتهای طنزی کتاب و بروندادِ آنچه را دیگران به آن ژرفا نمیدیدند و او میدید، نگارهی قشنگی از شخصیتِ او را در ذهنِ من نقاشی کرد.
ادامه خواندن گپی در بارهی هارون یوسفی : استاد داکتر جاوید فرهادشنیدم که هارون یوسفی هی میدان و طی میدان پس از هفتاد سال مسافری و سرگردانی به کمال جوانی و پختهگی خود رسیده است. یعنی خپ و چپ شده است پخته هفتاد و دو ساله!
نمیدانم به سفر قبله رفته است یا نه؟ به هر حال اگر در کابل باشد مفت و بیهزینه مانند من میشود حاجی صاحب!
چه کنم به ما مردم تنها گپ رسیده، از هفتاد و دو سالهگی اش که خبر شدم به یاد نوشتهیی افتادم که بیست سال پیش در بارۀ او نوشته بودم.
با خودم گفتم همین نوشته را برایش بوسه به پیغام هدیه گویا بفرستم. اگر قبول کرد، خوب. اگر قبول نکرد باز مثل حافظ میگویم: حافظ وظیفۀ تو دعا گفتن است و بس!
ادامه خواندن هارون یوسفی و طنزهایش : نوشته استاد پرتو نادریمجله شوخك كه از جمله مجلات طنزى وطن بود در سال ١٣٤٩ خورشيدى به همت مرحوم عبد العزيز مختار اقبال چاپ يافت.
صاحب امتياز و مدير مسؤول آن مرحوم عبدالعزيز مختار بود و اين مجله پس از ١٦ سال وقفه نشراتى در زمان حكومت شهيد نجيب الله كه جرايد، مجلات، و روز نامه هاى غير دولتى دوباره به فعاليت هاى نشراتى شان اغاز نمود؛ مجلهِ شوخك نيز فعاليت خود را از سر گرفت.
اين مجله به هيچ حزب و سازمان سياسى وابستگى نداشت و در پشتى مجله با خط دُرشت نوشته شده بود:
اين مجله با هيچ سياسى و سپاهى ، شور و بى نمك، افراطى و ارتجاعى ، گرو هاى هنرى و بى هنر حتى تاجر پوقانه و معتادين شير و تخم پودرى قرابت و خويشاوندى ندارد.
ادامه خواندن ماما شوخک کی بود؟ : نذیر ظفرطالب بگو که آمدنت از کجا شده
کاینسان دلت به وحشت و بر قتل ما شده
تو اهل باغ وحشی و یا نسل آدمی؟
والله قسم که کار تو کار بلا شده
بنگر چه سان زمین تو آتش گرفته است
ادامه خواندن خطاب به طالب ها : نوشتهء – هارون یوسفیشوپنهاور موسیقی را ابزار رمزآلودی برای التیام روح زخمی انسانهای آسیب پذیر میدانست. از ۱۵ آگست به اینسو فرهنگ کشور ما داغدار است. در جامعهای که موسیقی جرم پنداشته شود، روحاش افسرده و تناش بیمار است. من حامی، شنونده و عاشق موسیقی هستم.
هارون یوسفی یکی از چهره های بارزی است که در تجلیل از موسیقی و هنرمندان کارهای ارزشمندی ارایه کرده است. او نه تنها یک طنزنویس بانام است، بل تحلیلگر و پرسشگر جذاب هنری نیز است. یوسفی پرسشهایش را با چاشنی طنز و شوخی عجین میسازد و شنونده را مجذوب میگرداند. پیشینهی کارهای رسانهای، فرهنگی و اجتماعی هارون یوسفی بسیار طولانی است. امید روزی فرصت دست دهد تا من روی کار های هارون یوسفی در باب طنز سیاسی از دیدگاه علوم سیاسی که پیشه و تخصص من است بپردازم. اما امروز بحث من روی برنامهی «ستدیوی ۱۹» هارون یوسفی است که جمعه ها از لندن پخش میشود. این برنامه به پنج دلیل بسیار دیدنی است:
نخست، شیوهی گردانندگی هارون یوسفی
هارون یوسفی با این برنامه به خانهی شما میآید. آنقدر خودمانی گپوگفت دارد که گویی پیالهی چای سبز و نقل وطنی برایت پیشکش میکند. شیرینزبانی، شوخیهای ظریف، طنزهای گپدار این برنامه را کیفیت ویژه میبخشد.
دوم، شخصیت آگاه
ادامه خواندن هارون یوسفی یکتن از چهره های سرشناس فرهنگی : ملک ستیزابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،مقابل چای خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و علف برای اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت چای خانه نشست تا غذایی بخورد.
خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
شیخ سینای دانشمند گفت : خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و علف او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.
خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ سینا دانشمند ؛ ساکت شد و خود را به گنگ بودن زد و جواب نداد.
ادامه خواندن “جواب ابلهان خاموشی ست”؛ روایت از ابوعلی سیناء بلخی پدر طب جهان : م – رستمهمسرِ زیبا و جوانِ«سلاد کوپرتسوف» رییسِ پُستخانه شهرما را چند روز پیش به خاک سپردیم.
بعد از مراسم خاکسپاریِ آن دلربای زیبا، طبق معمول ،در مجلس یاد بودی که به همین مناسبت در سالون پسته خانه برگزار شده بود، شرکت کردیم.
هنگام خوردن شیرینی و کلچه،پیرمردِ زن مرده، گریه کنان گفت:
– به این کلچه ها که میبینم، به یاد خانمم می افتم. طفلک مثلِ همین کلچه ها سرخ و سفید و زیبا بود!
– به راستی خانم تان واقعن زیبا و نازنین بود!
چند نفر سرهای خود را تکان دادند و اظهارِ نظر کردند که:
ادامه خواندن پُسته خانه ؛نوشته انتون چخوف مترجم : هارون یوسفی·
تجاوزنظامیان امریکایی علیه همسنگران زن امریکایی به پدیده معمول مبدل گردیده است !؟
«از میان ۵۰۰ زن شاغل در ارتش آمریكا بیش از ۳۰ درسد آنها مورد تجاوز قرار گرفته…»
« کشته شدن یک سرباز زن در ارتش امریکا در حالی که باردار بود، موجی از نگرانی ها را درباره افزایش خشونتهای جنسی در ارتش امریکا ایجاد کرد….»
:
تجاوز به نظامیان زن آمریکایی !!؟؟….
زنان که پانزده درسد نیروهای ارتش امریکا را تشکیل می دهند. بسیاری از بررسی هانشان می دهد، تجاوز جنسی توام باخشونت به آنها در مناطق جنگی حتی چهار برابر افزایش رانشان میدهد .
تجاوز جنسی در ارتش امریکا مشکلی است که روز به روز بدتر میشود .
وزارت دفاع امریکا، پنتاگون، گزارش داده است، موارد تجاوز به عنف در عراق و افغانستان ۲۶ درسد افزایش رانشان داده است. اما آمارهای واقعی بسیار بیشتر از این است، زیرا این آمار فقط با استناد به اظهارات کسانی که قربانی بودهاند تهیه شده است.
ادامه خواندن جنایات تکان دهنده وتجاوزهای جنسی در صفوف نظامیان امرکایی! : محمد حنیف حریفچرخ بالِ مرا سوى بخارا نبريد!
ادامه خواندن وصيت نامه ليونى باباى فرارى: ارسالی استاد مجید قیام
شبی با صاحبم دل وا نمودم
شکایت از غم دنیا نمودم
به دیوار طویله تکیه کردم
دوسه ساعت برایش گریه کردم
بگفتم، خر منم یا این و آن است؟
چرا نامم سر هر ناجوان است
به من توهین از این بد تر نباشد
به او خر گوید و او خر نباشد
چه خرهایی که حتا دم ندارند
که بی دمها غم مردم ندارند
ادامه خواندن خرنامه : هارون یوسفیخبرنگار : جناب کرزی, طالب با پاکستانی ها آمده و بیش از صد ولسوالی را تصرف کرده است, نظر شما چیست؟
کرزی – طالب کیست؟ طالب افغان است. وقتی من کتی امریکایی ها آمدم و تمام کشور را تصرف کردم, پس چرا طالب نتواند ولسولی ها و ولایات را تصرف کند؟
خبرنگار – خوبش, جناب کرزی, طالب از وقتی که به ولسوالی حاکم شده است, بیت المال را چور کرده و میکند. لطفن ابراز نظر کنید.
کرزی – طالب کیست؟ طالب افغان است, وقتی من و دوستانم ملیارد ها دالر کمک های جهانی را حیف و میل و چور و چپاول کردیم, پس چرا طالب بیت المال را چور و چپاول نکند؟
خبرنگار: خوبش, جناب کرزی, مردم میگویند که طالب نوکر و جاسوس پاکستان و انگلیس و امریکاست, نظر شما در این مورد چیست؟
کرزی- طالب کیست؟ طالب افغان است. وقتی من نوکر اجنت بیگانه ها باشم, طالب چرا نوکر و جاسوس اجنبی نباشد؟ نی چرا نباشد؟
خبرنگار: خوبش, جناب کرزی, آوازه است که طالب مسقیم و غیر مستقیم داعش را کمک میکند. آیا این عمل شان درست است؟
کرزی : صد در صد درست اس. طالب کیست؟ طالبان افغان است, وقتی من طالب را مستقیم وغیر مستقیم کمک کردم, میلیون ها دالر برایش دادم که اسنادش هم موجود هست, پس چرا طالب داعش را کمک نکند؟
ادامه خواندن مصاحبه جدید حامد کرزی ! …طنز از معروف قیامخسته ومانده از کار روزانه برگشتم، خانمم، با لطف ومهربانی که دارد، چای سبز زعفران دار را ، که چای دلخواه من است ، اماده ساخته بود، با سلام همیشگی ، در جای خود نشستم و طبق معمول، در مورد کار های روزانه با هم تبادل دیدگاه کردیم.
بانوی خانه ام، که در یک اداره بازیابی توانایی های بیماران روانی به حیث مشاور کار می کند، از یک سمینار دو روزه بر گشته بود، از مسافرتش ، از کورس آموزشی دو روزه ومسایلی را که در آن فرا گرفته بود و از شهر زیبای لایپزیک چشم دید هایش را باز گو نمود،ضمن قصه:( جستجوی راه حل دشواری ها ی خانواده گی ) که در آن سمینار فرا گرفته بود ، به یک موضوع یا گزاره یی که با کاربرد آن می توان برخی از دشواری های خانوادگی را زدود رویکرد نمود، افزود:
«در این سمینار، افزون بر پاسخ به ده ها پرسشهای گوناگون اجتماعی یا همزیستگاهی، به یک مساله جالب ورویکرد کردنی برخوردم ، که با کاربرد آن می توان به دشواری ها واختلافات موجوده خانوادگی پایان داد.».
پرسیدم : جالب ! این مبحثی را که فرا گرفته اید چیست؟ ادامه خواندن داستان کوتاه – «خوشبختی همینجاست، نباید در بیرون جستجو کرد »: دکتور حـمـید مـفـید
با چنین هوش پاشانی که دارم باید زیاد بر خود فشار آورم تا نامش یادم آید: در تابستان 1991 به دفتر ماهنامۀ “سباوون” آمد و گفت: « یک گزارش انگلیسی در بارۀ محترم سلام سنگی آوردهام. خواهش میکنم این را ترجمه کنید».
از آرندۀ نشریه خواستیم آن را نزد ما بگذارد تا هم ترجمه شود و هم عکس رنگۀ سنگی را در مجله بگذاریم. نپذیرفت و گفت: «امانت کس دیگر است، اگر گم شود، چه جواب بدهم؟»
البته، آنگاه امکان فوتوکاپی رنگی یا عکاسی خوب و روشن از روی عکس در کابل نداشتیم. ناگزیر نگارۀ سیاهوسپیدی به جایش نهادیم.
[][]
Salam Sangi in India
Panorama/ The Free Press Journal
Sunday, May 06/ 1990
نویسنده: Samira
برگردان: سس
ادامه خواندن هفتۀ هفتاد سالگی سلام سنگی« بخش سوم » : داکتر صبورالله سیاه سنگ
پیرمر دیروز چنان روایت میکرد که گویی هفت اورنگ جهان را هفت بار دور زده است. خودش را برای من حکیم ناصر خسرو ساخته بود و یکریز از سرزمین هایی حکابت میکرد که دهان من از تعجب باز می ماند.
پیرمرد گفت بار در سفرهای دراز خویش به سرزمینی رسیدم که آن را سرزمین عجایبات و غرایبات میگفتند.
در بازار که میگشتم، مردمان دیدم دستان شان بسته به زنجیر و شمار دیگری آزاد آزاد. دستان شان آزاد و بی دست بند و هرچیزی را که از هرجایی میخواستند بر میداشتند، می خوردند و میبردند. حکومت چیان، آنان را چیزی نمیگفتند و تنها متوجه دست بستهگان بودند تا هیاهویی نکنند.
از کسی که دستانش باز بود، پرسیدم: برادر، این چه رسمی است که در شهر شماست؟
خیره خیره به سویم نگاه کرد و پاسخی نداد. از دیگری پرسیدم و از دیگری و از دیگری. تا این که کسی گفت: این رسم را حکمتی است که عقل ما قد نمیدهد. پاسخ این پرسش جز حکیم الحکمای شهر دیکر کسی نداند. اگر میخواهی ترا به نزد حکیم الحکما برم؛ اما اول باید دستانت را ببندم. ادامه خواندن قصـه ء از عجایب زمان : پرتو نادری