قسمت دوم
جانو بعداز دعای مادرش یکبار به هوش آمد و گفت .برای بچه های غریب / یگانه راه رسیدن به ارزو های شان همین درس خواندن است وبس برای مادرش گفت : مادر جان . دعا کن انشا الله که من آرزویت برآورده میسازم/ .نامه را که برای اقیلما نوشته بود پاره کرد و فقط در یک ورق چنین نوشت:
نامه چنین آغاز شد:
/ با صدای قدم هایت همه چیز را که داشتم / از دست دادم ؛ غرورم را شکستی/ هم ردیفانم مسخره ام خواندند/ ؛اما تو یک نظر هم بمن نکردی…..
میان این همه سرخورده گی ها؛/ میان تاریکی ها و تنهایی و ناداری / امید دارم که یکروز خورشید برایم طلوع خواهد کرد/ آن گاه خواهی دید که من یگانه مردی بودم که ترا خوش بخت میساختم.
ادامه خواندن اقلیما و جانو داستان کوتاه نوشته : ماریا دارو قسمت دوم