فاشیزم و کورمار : استاد نصرالله پرتونادری

از پیرمرد پرسیدم، بسیار فاشیزم فاشیزم گفته می‌شود. به نظر تو این فاشیزم چیست؟

چُرت زد، چُرت زد، چرت زد و سکوت درازی کرد که از پرسش خود پشیمان شدم. تا این که به گپ آمد و گفت: می‌دانی! در جهان اگر بخواهیم فاشیزم را به موجود زنده‌یی همانند کنیم؛ آن موجود زنده « کورمار» است. مردمان باوردارند که در میان ماران، مار کوچک؛ ولی کشنده‌یی نیز زنده گی می‌کند که بینایی ندارد و آن را کورمار گویند. ” 

کورمار “مار زیرک‌ساری است. جهان را نه با چشم‌های خود؛ بل با کوری خود می‌بیند. انسان یا هر موجود زندۀ دیگری که در نزدیکی‌های او پدیدار شود، به زودی موجودیت او را حس می‌کند. در برابر گرمای زنده‌گی زنده‌ جان‌های دیگر حساسیت شگرفی دارد. می‌شود گفت بدش می‌آید.

ادامه خواندن فاشیزم و کورمار : استاد نصرالله پرتونادری

انیس آزاد : استاد پرتو نادرى 

نخستین‌بار نام انیس آزاد را در زندان پل‌چرخی از زبان صبور سیاسنگ شنیدم. از استعداد بزرگ او در شعر و شاعری سخن می‌گفت، از استقامت و پای‌داری او  و از پیوندی که با مبارز نستوه مجیدکلکانی داشته است. از اعدام او و یاران او به تلخی یاد می‌کرد. سیاسنگ که در آن روزگار به دشواری شعر و شاعری کس دیگری را تایید می‌کرد از انیس آزاد به نیکویی سخن می‌گفت.نمی‌دانم که انیس آزاد چه زمانی به شعر وشاعری آغاز کرده بود. شایدهم در زندان. زندان جای‌گاه شگفتی است. زندان بسیاری از استعدادهای نهفتۀ زندانی را بیدار می‌کند. برای آن‌ که زمان آن فراهم می‌شود که انسان به درون خود نقبی زند و همه چیز را در درون خود پیدا کند. گاهی می‌گویند که انسان مانند کوه است؛ بلی چنین است؛ اما انسان زمانی چنان کوهی جلوه می‌کند که ظرفیت‌های پنهانی خود را بشناسد.

ادامه خواندن انیس آزاد : استاد پرتو نادرى 

در خانۀ مولانا، بحثی را در پیوند به شخصیت و جای‌گاه استاد صالح محمد خلیق می‌شنیدم : استاد نصرالله پرتو نادری

شب گذشته که شب از نیمه گذشته بود، در خانۀ مولانا، بحثی را در پیوند به شخصیت و جای‌گاه استاد صالح محمد خلیق می‌شنیدم. گفت‌وگوهای خوبی جریان داشت. از خاطره‌ها تا جایگاه خلیق در پیوند به شعر و ادبیات معاصر پارسی دری. استاد یسنا هم به چگونه‌گی اسطوره‌پردازی در شعر خلیق پرداخت و این که او چگونه با استفاده از اسطوره‌های این حوزۀ تمدنی به بیان وضعیت اجتماعی – سیاسی روزگار خود می‌پردازد.

هربار که شخصیتی چون خلیق اسپ زنده‌گی به آن سوی دیوار می‌جهاند، من بی‌درنگ به یاد آن شعر معروف رودکی سمرقندی می‌افتم که با گونۀ نگرش عارفانه به مرگ، در سوگ شاعر هم‌روزگارش مرادی سروده است. 

مُرد مرادی، نه همانا که مُرد

ادامه خواندن در خانۀ مولانا، بحثی را در پیوند به شخصیت و جای‌گاه استاد صالح محمد خلیق می‌شنیدم : استاد نصرالله پرتو نادری

ترانه سرایی‌هایی حیدری وجودی : استاد نصرالله پرتو نادری

بخش قابل توجه شاعری حیدری وجودی چهارگانی‌ها و ترانه‌های اوست. موضوعات چهارگانی‌ها و ترانه‌های او خیلی گسترده است. از نیاش‌ خداوند تا توصیف پیامبر اسلام، توصیف شخصیت‌های مذهبی و شخصیت‌های عارف، پیشوایان طریقت، شکایت از گردش بد روزگار، اندوه غربت و دوری یاران، عشق، بیان زیبایی‌های طبیعت، اندوه ویرانی کابل، اندوه بی‌چاره‌گی مردم، پریشان روزگاری مسلمانان و موضوعات دیگر در ترانه‌های او باز تاب دارند.

آزادی و عشق آدمی بازی نیست

غیر از شدن و کمال خودسازی نیست 

نشکسته طلسم نفس حیوانی را

با کشتن مرد و زن کسی غازی نیست

ادامه خواندن ترانه سرایی‌هایی حیدری وجودی : استاد نصرالله پرتو نادری

محمد علی کلی : استادنصرالله پرتونادری

این بزرگ مرد کاسیوس کلی است. این نام را در جوانی از خود دور کرد و نام محمدعلی را برگزید. از واژۀ کاسیوس کلی، بدش می آمد. شاید در مفهوم آن بوی برده گی پیچیده باشد. او اسطورۀ بزرگ ورزش، مردانه‌گی و انسانیت بود. علم بردار مبارزه در برابر تبعیض نژادی، مبارز برای آزادی بیان و حقوق شهروندی.

روزگاری که شاگرد دانش‌گاه بودم. کتاب کوچکی از او خواندم زیر نام « من یک قهرمان سیاه هستم». وقتی این کتاب را خواندم چنان بود که گویی با بودایی رو به رو هستم. کتاب به قلم خودش بود و خیلی هم صادقانه اعتراف کرده بود کس چه می‌داند که در 

ادامه خواندن محمد علی کلی : استادنصرالله پرتونادری

اشعار نو در دهۀ چهل خورشیدی: استاد نصرالله پرتونادری

در دهۀ چهل خورشیدی پس از کتاب « نوی شعرونه/ اشعار نو » با نشر شماری از مجموعه‌های شعری که در بر گیرندۀ شعرهای نیمایی نیز بودند، دامنۀ نشر چنین شعرهایی در رسانه‌‌های کشور گسترش بیش‌تری پیدا کرد و می‌توان گفت: شعر نو در کنار شعر کلاسیک به یک جریان انکار ناپذیر ادبی بدل شد. چنان که این کتاب‌ها در نهادینه سازی شعر نو در روزگار خود جایگاه و اهمیتی داشته‌اند.

– «ستاک» از بارق شفیعی، 1342،

– «آخرین ستاره»، از محمود فارانی,1342.

– « رویای شاعر» از محمود فارانی.

– «منتخب اشعار» از ضیا قاری‌زاده، 1343،

ادامه خواندن اشعار نو در دهۀ چهل خورشیدی: استاد نصرالله پرتونادری

درودی و پیامی به استاد لطیف ناظمی : استاد نصرالله پرتو نادری

تا یادم می‌آید در آن روزگار جوانی که چنان عاشقی در میان برگ‌های رنگین مجله‌ها پیوسته به دنبال شعر سرگردان بودم، گاهی این سروده‌های خیال‌انگیز استاد ناظمی بود که دستان مرا می‌گرفت و می‌برد به آن سوی سرزمین‌های دور و ناشناخته و بعد همه چیز در نظرم مفهوم و رنگ دیگری می‌یافتند. 

شعرهایش را چنان می‌خواندم که گویی تشنه‌کامی در تابستان داغی به چشمۀ گوارایی رسیده باشد. گاهی سروده‌های او را از برنامۀ «زمزمه های شب هنگام» رادیو افغانستان می‌شنیدم، با صدای شرین آن روایت‌گر عیاران کابل، زنده‌یاد داکتر اکرم عثمان و بانو فریده عثمان انوری و بعد احساس می‌کردم که چنان پرنده‌یی سبک‌بالی کران تا کران آسمان را زیر پرگرفته‌ام.

حق بزرگی بر ادبیات معاصر پارسی و نسل های پس از خود دارد. سال‌های پیش از این گفته بودم ، یکی از شاعرانی که با سروده های خیال انگیزش ذوق شعر و شاعری را در من که پرورش داده ، استاد ناظمی است. می‌شنیدم و می خواندم:

شب تن خستۀ خود را به تن پنجره می‌مالید

و ملال‌آور تر از همه شب های دیگر

عنکبوت خفۀ خاموشی

می‌خزید از در و دیوار اتاقم بالا

ادامه خواندن درودی و پیامی به استاد لطیف ناظمی : استاد نصرالله پرتو نادری

با رفتن عزیزان ما زنده می‌مانیم : استاد نصرالله پرتو نادری

با رفتن عزیزان ما زنده می‌مانیم و اما زنده‌گی نمی‌کنیم. هرچند در ظاهر خوش و شادمان هم که باشیم، باز هم آتشی غمی در دل ما روشن است. عزیزانی که به سفر مرگ می‌روند دیگر بر نمی‌گردند. آن گونه که در این دو بیت رودکی امده است.

ما همه خوش خوریم و خوش خسبیم

تو در آن گور تنگ تنهایی

نه چنان خفته ای که برخیزی

نه چنان رفته ای که باز آیی

خواب مرگ، بیداری ندارد و سفر مرگ را برگشتی نیست. خیام به مانند رودکی از مرگ به رفتن بی‌برگشت تعبیر می‌کند.

ادامه خواندن با رفتن عزیزان ما زنده می‌مانیم : استاد نصرالله پرتو نادری

مروارید های رنگین ؛ نام کتاب تازه بچاپ رسیده ی استاد نصرالله پرتو نادری

بازهم یک چال دیگه از ما!

هرچند روزگار دشواری را پشت سر می‌گذاریم. خوب به گفتۀ نیما: جهان تا جنبشی دارد رود هر کس به راه خود.

ما هم در راهی رفته‌ایم که هر چند جز درد سود و ثمری در پی ندارد؛ اما دردی که نمی‌خواهی از آن دل بر کنی. اگر هم بخواهی ترا رها نمی‌کند.

کتاب «مرواریدهای رنگین» دیداری با چند بانوی سخنور، امروز در انتشارات مقصودی در شهر کابل در ۴۶۰ صفحه چاپ شد.

دوستان علاقه‌مند می‌توانند این کتاب را از کتاب فروشی اننتشارات مقصودی در پل‌سرخ به دست آورند.

در این کتاب در پیوند به شعر و جایگاه شاعری این بانوشاعران چیزهایی نوشته شده است.

– مهستی گنجوی، بزرگ‌بانوی شعر پارسی دری

ادامه خواندن مروارید های رنگین ؛ نام کتاب تازه بچاپ رسیده ی استاد نصرالله پرتو نادری

استاد سید مسعود، استاد دانشگاه کابل شست و شش ساله شد! : استاد نصرالله پرتو نادری

عمر پر ثمر استاد دراز باد! باری این چند سطر پراکنده را در باره اش نوشته بودم. تحفۀ فقیر انزوانشین روزگار همین است! امروزه استاد سید مسعود استاد دانش‌کدۀ اقتصاد دانش‌گاه کابل یکی از موفق‌ترین و محبوب‌ترین استادان این دانش‌گاه است.او چهرۀ درخشانی در عرصۀ رسانه‌ها نیز است. البته استاد مسعود این شهرت و محبوبیت را از سکوی بلندی هیچ مقامی رسمی به دست نیاورده؛ بلکه سالیان درازی‌ست که می‌نویسد، با مسؤولیت می نویسد و کارشناسانه به تحلیل مسایل پیچیده سیاسی – اقتصادی کشور می‌پردازد.

ادامه خواندن استاد سید مسعود، استاد دانشگاه کابل شست و شش ساله شد! : استاد نصرالله پرتو نادری

ناله‌نویسی‌های بیرنگ کوهدامنی : استاد نصرالله پرتو نادری

با بیرنگ، در دهٖۀ شست سدۀ چهاردهم خورشیدی بیش‌تر آشنا شدم. نخستین گزینۀ شعری‌اش «سلام به شقایق» در همین سال‌ها در کابل نشر شد. شعرهایی بودند در قالب‌های کلاسیک و اوزان آزاد عروضی. 

در این سال‌ها او نه تنها به پژوهش‌های ادبی می‌پرداخت؛ بلکه گاه گاهی بر شعر شاعران هم‌روزگار خود نقد نیز می‌نوشت و گزینه‌های شعری تازه نشر شده را به گونۀ انتقادی معرفی می‌کرد.

نثر زیبا، آهنگین و تاثیرگذاری داشت. در نقدنویسی‌های خود پای‌بند به دیدگاه‌ها و دریافت‌های خود بود. دور از هرگونه تعارف و دوستی‌های روزمره می‌نوشت. چنان که گاهی خشم صاحب اثر را بر می‌انگیخت. چنین خشم‌هایی گاهی سبب جدال‌های قلمی نیز می‌شدند.

ادامه خواندن ناله‌نویسی‌های بیرنگ کوهدامنی : استاد نصرالله پرتو نادری

جوانی من باخیال‌های شعرنادرنادرپور: استاد پرتو نادری

 چه سال‌های جوانی من که باخیال‌های شعرنادرنادرپور  گذشتند. می‌خواندم وذهنم ازتخیلات بلندی پرمی‌شدند. من ب ابسیاری از شعرهای او گامگام بااو راه زده‌ام. حتاوقتی خبرخاموشی‌اش راشنیدم،لحظه‌های یاحساس کردم که دراورنگ بزرگ شعرهای او مرده‌ام.

این روزها شعر ” حماسه‌ای در غروب” هی در ذهن من بیدار می‌شود و تصویرهایی از آن بر زبانم تکرار!

این شعر را این جا برای خودم و دوست داران شعر او نوشته‌ام.

ز پناهگاه جنگل های خاموش خزان دیده

ادامه خواندن جوانی من باخیال‌های شعرنادرنادرپور: استاد پرتو نادری

نام جلال نورانی با طنز نویسی افغانسان چنان پیوندی دارد. او را می توان یكی از پایه گذاران طنز نویسی به مفهوم امروزین آن در كشور خواند. : استاد نصرالله پرتو نادری

چه دردناک است که ناگهان نگاهایت روی سطرهای می‌دوند و در پایان در می یابی که دوستی خاموش شده و بعد قطره قطره لغزش داغ اشک‌هایی را روی گونه‌هایت احساس می‌کنی.

روز دوشنبه  بیست و هفتم مارچ 2017 برابر باهفتم حمل 1396 خورشیدی نگاه‌های من همین‌گونه روی سطرهای خبر خاموشی طنز نویس، نمایش‌نامه نویس و پژوهشگر ادبی کشور جلال نورانی دوید، چنان کودکی پا برهنه‌یی که از خط قوغ آتش بگذرد!

نورانی در تاریکی دلگیر تنهایی در زادگاه خود کابل،  چه غریبانه از جهان چشم پوشید.  روانت شاد باد! چه نا به هنگام تکاور زنده‌گی به آن سوی دیوار شکستۀ مرگ جهاندی!

***

ادامه خواندن نام جلال نورانی با طنز نویسی افغانسان چنان پیوندی دارد. او را می توان یكی از پایه گذاران طنز نویسی به مفهوم امروزین آن در كشور خواند. : استاد نصرالله پرتو نادری

 گاهی ناگزیری تا نوشتۀ درازتری را نشر کنی!در این جا پارسی بیش‌تر برای مقابله عربی : استاد پرتو نادری

برای دوستانی که حوصلۀ خواندن دارند! دری، پارسی یا پارسی‌دری زبان یک حوزۀ سیاسی نیست که انگلیس و روس یا هم نیروهای برتر دیگری دور آن خط کشیده باشند؛ بل پارسی‌دری زبان یک حوزۀ بزرگ تمدنی است که امروزه به کشورهای گوناگونی تقسیم شده است. تا جایی که از آثار پژوهشی زبان‌شناسان می‌توان نتیجه گرفت: «دری» زبانی است کهن‌سال که نخستین سروده‌ها در این زبان به پیش از اسلام می‌رسد. همان زبانی است که به آن فارسی، پارسی یا پارسی‌دری نیز می‌گویند. ما در این جا با سه زبان رو به رو نیستیم، بلکه سه نام داریم برای یک زبان. حال چه دری گوییم چه پارسی یا هم پارسی‌دری، اشاره به یک مفهوم یا یک زبان داریم.   در این اواخر سرگرم رشته ‌نوشته‌هایی بودم در پیوند به شعر کوتاه و کوتاه‌سرایی در افغانستان. در جریان جست‌وجوهای خویش به آثاری چند تن از دانش‌مندان،  پژوهش‌گران  و زبان شناسان ایران نیز سری زدم. در این روزها که غوغای دری و پارسی بسیار داغ شده است، توجه بیش‌تری کردم و دیدم که این دانش‌مندان زبانی را که در این حوزۀ بزرگ به آن سخن می‌گویند، به همین سه نام یاد کرده‌اند. آن را گاهی « «دری» خوانده‌اند، گاهی پارسی یا هم پارسی‌دری.

ادامه خواندن  گاهی ناگزیری تا نوشتۀ درازتری را نشر کنی!در این جا پارسی بیش‌تر برای مقابله عربی : استاد پرتو نادری

با فاطمه اختر « از آن سوی آیینه»بخش نخست : استاد نصرالله پرتونادری

باری جایی نوشته بودم، ما در افغانستان دو دسته شاعر داریم. هدف شاعران معاصر است. نخست آن دسته شاعرانی که نام، شهرت و آوازۀ شان چند منزل پیش‌تر از شعرشان گام بر می‌دارد؛ دو دیگر شاعرانی که نام، شهرت و آوازۀ شان چند منزل پس‌تر از شعر آنان گام بر می‌دارد. این امر گاهی ما را در داوری‌های‌مان در پیوند به شعر یک شاعر گرفتار اشتباه می‌سازد. بانو فاطمه اختر سرایندۀ «از آن سوی آیینه» درست از دستۀ دوم است. شعر او چند و چند منزل پیش‌تر از نام، شهرت و آوازۀ او گام بر می‌دارد. گزینۀ شعری «از آن سوی آیینه» سال‌ها پیش زمانی که در پشاور پاکستان برای رادیو بی‌بی‌سی کار می‌کردم به دستم رسیده بود. من تا آن روز نه نامی از فاطمه اختر در ذهن داشتم و نه هم شعری از او خوانده بودم. شاید من نیز در ذهن او چنین بودم.

ادامه خواندن با فاطمه اختر « از آن سوی آیینه»بخش نخست : استاد نصرالله پرتونادری

در باره داکتر محمد حسین یمین : استاد نصرالله پرتو نادری

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

امروز پروفسور داکتر محمد حسین یمین از این جهان چشم پوشید و به گفتهء خیام با هفت‌هزار ساله‌گان سر به سر شد.

استاد یمین دست کم چهل سال استاد دانشکدهء  ادبیات دانشگاه کابل بود.

عضویت شورای علمی دانشگاه کابل را داشت و عضو فرهنگستان ایران نیز بود.

او حق بزرگی بر چند نسل از آموزگاران زبان و ادبیات پارسی دری در افغانستان دارد. چند نسل شاعر و نویسندهء کشور را نیز استاد بوده است.

ادامه خواندن در باره داکتر محمد حسین یمین : استاد نصرالله پرتو نادری

«سنگ‌شکن» یکی از آن شعرهای رویین است : استاد پرتو نادری

«سنگ‌شکن» یکی از آن شعرهای رویین است که از چند دهه بد ین‌سو در شعر معاصر پارسی‌دری در افغانستان‌جای‌گاه بلندی یافته است. این شعر نه تنها پیوسته بر زبان روشن‌فکران و مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی جاری بوده؛ بل‌ در حلقات فرهنگی و در میان شاعران نیز جای‌گاه تحسین بر انگیزی دارد. می‌توان گفت سنگ‌شکن با نام رویین پیوند یافته است. 

به پندار من این امر برای هرشاعری بسیار مهم است که باید پاره یی از شعرهای او به چنان پذیرشی در میان مردم و آگاهآن‌جامعه برسد که بتواند ادامۀ هستی شاعر را  تضمین کند. اگر شاعری نتواند در زنده‌گی خویش یک چنین سروده هایی داشته باشد، شاعر ناکامی‌خواهد بود. شمار شاعران بسیارگوی کم نیستند که در چند دهه شاعری خود حتا بیتی و مصراعی هم از آن‌ها اقبال پذیرش در جامعه را نیافته است. 

سال‌ها بود که شیر

زن و فرزند خوده 

ادامه خواندن «سنگ‌شکن» یکی از آن شعرهای رویین است : استاد پرتو نادری

مکتب گریز نبودم: استاد پرتو نادری

تا صنف ششم مکتب، شاگرد تنبلی بودم؛ اما مکتب گریز نبودم. چون همه جا سایۀ پدر را بالای سرم احساس می‌کردم.

تابستان‌ها بامدادان که مادر مرا به زور از خوب بیدار می‌کرد و حتا گاهی کاسه آبی روی پایم می‌ریخت تا از خوب برخیزم، من هم که با هیاهو از جای برمی‌خاستم، مادر را می‌دیدم که می‌خندید. این دیگر گویی به تفریح مادر بدل شده بود.

  از خواب که بر می‌خاستم مکتب به یادم می‌آمد و سیمای استادان خشمگینم که همیشه با نوده‌ها نورس ارغوان که ما آن را«شولش» می‌گفتیم به صنف می‌آمدند و نفس‌های ما در سینه‌هامان بند می‌شد.

ادامه خواندن مکتب گریز نبودم: استاد پرتو نادری

خوراکۀ رایگان : استاد پرتو نادری

روزگار شاقی آمده بود. به گفتۀ مردم همه‌اش از کمر می‌خوردم. چقدر نفرت‌ناک و دردانگیز است که هر قدر گدی‌پران خیال‌‌هایت را تار می‌دهی و می‌خواهی در آن اوج‌های شفاف به پرواز در آید، باز می‌بینی که همه پروازش تا بلندای بام گرسنه‌گی است. گویی در این روزگار خیال‌ها و اندیشه‌های ما به کبوتران دست‌آموزی بدل شده‌اند که تا پرواز می‌‌کنند، روی بام گرسنه‌گی می‌نشینند.به گفتۀ مردم از خیال و اندیشه‌یی که اوج پروازش تا بام گرسنه‌گی است، چیزی جور نمی‌شود.

ادامه خواندن خوراکۀ رایگان : استاد پرتو نادری

کنگرۀ نخبه‌گان تبر به دست : استاد پرتو نادری

پیرمرد، در کنگرۀ نخبه‌گان تبر به دست، سخنان خود را این گونه به پایان آورد: یک سخن، من طرف‌دار صلح پای‌دار نیستم! صلح باید بی‌پای باشد!

نخبه‌گان تبر به دست! همه اعتراض کردند و سرو صدای غیرت افغانی در سالون کنفرانس پیچید. همه‌گان فریاد می‌زدند: ما صلح‌ پای‌دار می‌خواهیم، ما صلح پای‌دار می‌خواهیم! کسانی هم به یاد سینما رفتن‌های دوران نوجوانی، هی اشپلاق می‌زدند.

پیرمرد، مانند تن‌دیسی خاموش ایستاده بود و به گفتۀ مردم از این همه سر و صداها خم به ابرو نمی‌آورد. صداها که ته‌نشین شدند و فضا روشن، پیر مرد با صدای بلندی که گویی رستم، اکوان دیو را به مبارزه می‌خواند فریاد زد: آ های نخبه‌گان از دنیا بی‌خبر! مگر می‌دانید که من چرا طرف‌دار صلح بی‌پای استم؟ پاسخی نشنید. باز با صدای بلندتری تکرار کرد آیا می‌دانید که من چرا طرف‌دار صلح بی‌پای استم؟ باز هم پاسخی نبود.

ادامه خواندن کنگرۀ نخبه‌گان تبر به دست : استاد پرتو نادری

 خبر ناگهانی مرگ اسدالله ولوالجی : استاد پرتو نادری

همی‌گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد

دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی

وقتی از خاموشی دوستی چون اسدالله ولوالجی ناگهان خبر می‌شوی، مانند آن است که کسی سرت را با تمام نیرو بر دیوار سنگینی می‌کوبد و بعد تو می‌افتی تخت به پشت روی خاک سیاه!

خبر خاموشی اسدالله ولوالجی امروز همین‌گونه سرم را به دیوار سیاه سوگ و ماتم کوبید و لحظه‌هایی حس کردم که آسمان دور سرم می‌چرخد و چنان گردابی مرا در خود فرو می‌برد! او را در زندان پلچرخی شناختم،  سال 1363 بود، پیش از من چند سالی را آن‌جا سپری کرده بود.پناه‌‌گاهم بود، چقدر شیرین بود که دلتنگی‌هایم را با او قسمت می‌کردم. چند سالی از من خورد بود، اما این حس که همیشه او را چنان برادر بزرگی حس می‌کردم هیچ‌گاهی از من دور نشد.

ادامه خواندن  خبر ناگهانی مرگ اسدالله ولوالجی : استاد پرتو نادری

به یونسی عزیز و به همه بی‌سرپناهان سرزمینم؛از کابل تا نرخ تا بدخشان ؛بخش دوم: استادپرتو نادری

 که آسمانه‌یی جز اسمان ندارند!

(مثلث مهربانی)

بعد شنیدم که دوست من«یونسی» هی میدان و طی میدان از هفت کوه سیاه و جنگل و دریا گذشته و رفته است تا آن سرزمین های دور. شنیدم که در اتریش، کوهستانی‌ترین کشور اروپایی زنده‌گی می‌کند. زنده‌گی برایش گوارا باد! من کوه و کوه‌‌نشینان راهمیشه دوست داشته ام. یونسی عزیرم! آن کوهستان‌ها برایت گوارا و گشایش آور باد!

یونسی، شعر را با لحن خاصی می‌خواند  که گاهی مرا سرشار از خنده می‌ساخت. نمی‌دانم چرا همیشه بر می‌خاست چنان تندیسی از شکوه و زیبایی می‌ایستاد و دست می‌افشاند و بلند بلند می‌خواند:

« نادری» رخت سفر بند و برو جای دیگر

غیر رسوایی در این شهر چه نامی داری

این‌جا شعر «پناه باد» را که در همان روزهای اتاق‌ پالی سروده بودم، به «یونسی» عزیز اهدا می‌کنم و به همه بی‌سرپناهان سرزمینم. بی‌پناهانی که هر نظامی می‌آید آنان را بی‌پناه‌تر می‌سازد. این شعر را به بی‌پناهان سرزمینم اهدا می‌کنم که آسمانه‌یی جز آسمان ندارند! «یونسی»! پس از آن که تو رفتی، من پیش‌رفت بزرگی کردم دیگر در کوچه‌ها و پس کوچه‌های کابل به دنبال«اتاق» سرگردان نبودم؛ بلکه به دنبال«خانه»یی سرگردان بودم، از اتاق نشینی به هم‌سایه نشینی رسیدم. هنوز وضعیت برای من تغیر چندانی نکرده است. 

ادامه خواندن به یونسی عزیز و به همه بی‌سرپناهان سرزمینم؛از کابل تا نرخ تا بدخشان ؛بخش دوم: استادپرتو نادری