درختی سرشار از روح حماسی و جلوه های معبودایی
هرگز خاطره های آن روستای کوچک را فراموش نمیکنم که چگونه آفتاب بامدادان از پشت کوه ی زیره بر برج و باروی آن می تابید و جنبنده گانش را به تکان و پرنده گانش را به پرواز و نغمه سرایی و خوش الحانی وامیداشت؛ بویژه آن خاطره هایی را که چگونه هر روز صبح وقت در موجی از صدای روح انگیز پرنده گان و چشمک زدن آفتاب از خواب بیدار می شدم و بامدادان زیبای بهاری را در موجی از اضطراب به استقبال می گرفتم. هر از گاهی که از خواب بیدار میشدم، بصورت فوری به آن خط دیوار خانه نگاه می کردم تا بدانم که چند بجه است. در آن زمان هرکس ساعت دستی نداشت و ساعت های دیواری هم در خانه ها موجود نبود؛ اما در هر قریه یگان و دوگان نفر ساعت دستی داشت. خانۀ روستایی ما دارای دریچۀ کوچکی بود که آفتاب از آن بر روی دیوار می تابید.
ادامه خواندن تک “درخت توت” و دغدغه های شکوهمند خاطره ها : مهرالدین مشید