در شمالی-شمال کابل، هرگاه به نجرابیها طعنه بزنند، آنها را سنگ خام خطاب میکنند. اینکه چرا آنها را سنگ خام خطاب میکنند، تصمیم گرفتم تا در اینجا صادقانه توضیح بدهم.
نظر به شواهد موثق تاریخی، امیر حبیب الله خان فرزند امیر عبدالرحمن خان علاقه فراوان به شکار حیوانات، همبستری با زنان زیبا و استفادهی جنسی از کنیزان حرمسرا داشت. او در حرامسرای خود واقع در محوطه کنونی وزارت امور خارجه، دهها زن و کنیز زیبا را نگهداری میکرد. امیرِ عیاش و زنباره، بر علاوه زنان وطنی، زنان بخارایی، روسی، شیرازی و حتی زنان هندی و اروپایی داشت و همهی آنها به اساس نوبت و در زیر یک سقف مصروف خدمات جنسی برای امیر حبیب الله خان بودند.
امیر هر گاهی که به ولایات و ولسوالیهای افغانستان سفر میکرد، حاکم و یا ملک منطقه وظیفه داشت تا خوراک جنسی امیر را آماده کند. امیر نیز سخاوتمند بود و هرگاه از دختران/کنیزان خوشش میآمد، به حاکم و ملک منطقه پاداش فراوان میداد و گاهی دختران زیبا را به حرمسرای مرکزی خویش در کابل نیز میفرستاد. البته در آن زمان جلب نظرِ مساعد امیر حبیب الله خان نیز خیلی مهم بود و مناطقی که دختران شان به حرمسرای امیر انتخاب میشدند، احساس غرور و افتخار میکردند. آنها نهتنها مورد توجه امیر حبیب الله خان قرار میگرفتند، بلکه مورد احترام خاصِ درباریان نیز قرار داشتند. (سرور سلطانه بیگم مادر شاه امان الله خان نیز از جمله کنیزان حرمسرا بود).
داستان خیلی معروف و حقیقی است که روزی امیر حبیب الله خان برای شکار به منطقه امروزی نجراب میرود و در یکی از درههای سرسبز و شاداب نجراب دختری را میبیند که نهایت زیبا و خوشاندام بوده است. امیر از دختر خوشش میآید و به حاکم منطقه امر میکند تا دختر موردنظر را برایش آماده کند.
حاکم و ملک قریه به خانه دختر موردنظر میروند تا خبر مسرت بخش را به او و خانوادهاش برسانند، اما دختر با شنیدن این خبر برآشفته شده و درخواست آنها را قبول نمیکند. دختر به فرستادگان امیر میگوید که او نامزد پسر خالهاش است و او پسر خالهاش را از دل و جان دوست دارد و هرگز تن به همبستر شدن با امیر حبیب الله خان نمیدهد.
فرستادگان امیر خیلی کوشش میکنند تا قناعت دختر را فراهم کنند، اما دختر زیر بار نمیرود. تا بالاخره حاکم منطقه باخانواده دختر به این نتیجه و توافق میرسند که دختر به اقامتگاه امیر حبیب الله خان برود و حرف دل خود را مستقیماً به امیر بگوید، شاید امیر از او صرفنظر کند.
دختر که استعداد شاعری نیز داشته است به اقامتگاه امیر میرود و بعد از ادای احترام، به امیر حبیب الله خان میگوید:
«وقتی دلم نخواهد، نمیتوانم. به رضا و رغبت خود قبول ندارم اما شما میتوانید بزور با من همبستر شوید»
امیر از شجاعت دختر خوشش میآید، برایش پاداش میدهد و از او صرفنظر میکند.
اما این حادثه پسلرزههای فراوان برای مردم منطقه به همراه داشته است. همراهان امیر وقتی از حادثه باخبر میشوند، نجرابیها را مسخره، توهین و نفرین میکنند که چطور این مردم نادان چانس بزرگ و طلایی را از دست دادهاند و بعد از برگشت امیر از نجراب، سیاهروزی دختر و خانواده او نیز آغاز میگردد.
حاکم و ملک منطقه از خانواده دختر بینهایت ناراحت شده و خانواده دختر را مورد سرزنش قرار میدهند.
آنها برعلاوه اینکه خانواده دختر را سنگ خام (مردم ناپخته و خام) خطاب میکند، آنها را به ترکستان (بلخ امروزی) تبعید میکنند.
از آن تاریخ به بعد، هرگاه کسی از قریه آن دختر مظلوم غرض حل مشکل خویش نزد حاکم به چاریکار میرفت، مورد بیاحترامی قرار گرفته و سنگ خام خطاب میگردید.
حرف اساسی در این است، کاری را که آن دختر و خانواده او در آن زمان انجام دادند، شاید احمقانه و ننگآور بود، اما حالا با توجه به رشد ارزشهای انسانی، حقوق زن و حقوق بشر تصمیم آنها نه تنها ننگآور نیست بلکه نهایت قابل افتخار و ارزشمند است.
شما دوستان بگویید، در زمانی که دختران نوجوان گلهوار غرض خدمات جنسی به حرمسرای امیرحبیب الله خان به کابل فرستاده میشدند، یک دختر قهرمان نجرابی و یک خانواده پرافتخار نجرابی، زندگی فقیرانه و دهاتی خویش را نسبت به زندگی مرفع در قصر امیر حبیب الله خان ترجیح میدهند و در مقابل فرزند جلاد عصر/عبدالرحمن خان «نه» میگویند، قابل تقدیر و تمجید اند و یا طعنه و توهین؟
پوهاند غلام بهاوالدین صافی
۱۰ جون ۲۰۲۰، هالند.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.