
نقشآفرینی و پرداختن به نمایش، مانند هنرهای دیگر، در افغانستان ریشۀ ننوشته و گذشتۀ فراموششده دارد. کارکردهایی از این دست برمیگردند به راهاندازی برنامههای شادیانه در دربار فرمانروایان، و گاه برای شادمان یا سرگرم نگهداشتن مردم. آنچه امروز در افغانستان تیاتر، درام، فلم و . . . نامیده میشوند، دنبالۀ همان نمایشهاست. برای یافتن سرآغاز هنرنمایی روی ستیژ، میتوان نیمۀ پسین دهۀ 1920 را نشانی کرد. پس از کمابیش بیست سال خموشی و فراموشی، در نیمۀ نخست دهۀ 1950 ساختن تماشاگاههای فراخ در چند گوشۀ کابل مانند چمن و پل محمودخان رویدست گرفته شدند. باید از نقش رادیو، سینما و تلویزیون در شگوفایی هنرهای نمایشی نیز یاد کرد. البته اینجا سخن از دور دوم رادیو کابل، پس از اپریل 1941 است، زیرا آمدن و خاموش شدن بار نخست رادیو در دو اتاق کوچک “کوتی لندنی” نزدیک پل آرتل در 1926 گذرا بود و برای بازتاب هنر زمینه نداشت.
تیاتر افغانستان با نامهای عبدالرشید لطیفی، عبدالرحمان بینا، قیوم بیسد، لطیف نشاط، عزیزالله هدف، اکبر روشن، غلامعلی امید، سید مقدس نگاه، عبدالرشید جلیا، ستار جفایی، و دهها هنرمند دیگر چراغان هست و خواهد ماند.
استاد رفیق صادق از سیماهای پیشگام در این راستاست. میگویند در نوجوانی با شور دورن و خودجوش به هنر روی آورده بود. این نکته به ویژه از نگاه روانشناسی، ارزش پژوهشی مییابد؛ زیرا رخ نمودن سوی هنر در چنان سن نقش تهدابی دارد. گرچه آموزش را پایانی نیست، فراگیری هنر و آگاهی در دهههای نخست و دوم زندگی ژرفتر از آموزش در دهههای سوم و بالاتر زندگی است.
روآوردن استاد صادق به هنر به شیوۀ خودجوش و خودکوش و پیشرفت وی در درازنای بیشتر از چهل سال نه تنها نمایانگر توان اوست، بلکه خم و پیچهای زیرین را نیز مینمایاند:
فراگیری بایدهای هنر از آموزگاران میهنی، کاوش و گزینش چگونگی رویدادها از زندگی، آموزش در پرتو رهنمایی کنستانتین ستانیسلاوسکی و مهربان نظروف، آمیزش دستاوردها با نوآوریهای خودی، کارگیری و پیشکش آموزههای چندین ساله به راهیان تازه.
استاد رفیق صادق با این شناسهها یگانه شده بود: پرورش آواز و رسایی گفتاری، گرامیداشت زبانزدها و گفتاوردهای مردمی، امانتداری در نمای کرکترهای نویسندگان برونمرزی، پاسداری هنجار بومیگرایی، برخورد آفرینشی با “حافظۀ حسی” در سیستم ستانیسلاوسکی و برونرفت آزادانه از چارچوبهای پارینه. (“حافظۀ حسی” یا “یادآوری روانی” نیروی عاطفی با یادهای درونی در برشهای راستین زندگی و بازتاب شان در هنر است. )
در یادنامۀ ستانیسلاوسکی آمده است: “زنی سالها پس از هنرنمایی در پرتو رهنمونی ستانیسلاوسکی، گفت: “یکایک یادداشتها و برگههای آموزندۀ شما را با خود دارم. از آنها در تمرینهایم کار گرفته ام. با این کاغذها چه کنم؟” و در پاسخ شنید: “همه را آتش بزن”.
او باور داشت که نخست باید هنجار را شناخت، به آن پابند ماند، سرانجام آگاهانه هنجارشکنی کرد و راه خود را یافت.
رفیق صادق نیز با هنرش چنین برخورد رفیقانه و صادقانه کرد تا رفته رفته استاد رفیق صادق شد: چه در رادیو و ستیژ، چه در سینما و تلویزیون، نخست روان خود را پیوند میزد با نقشی که باید بازی میشد و در گام دوم نقش را مانند “آدم راستین” زنده میساخت تا دیگر “جایی برای پیاده کردن تکنیک نمیماند.
هنرنامۀ استاد صادق – به ویژه از 1965 تا 1985 – برجستگی همین گراف را مینمایاند:
در 1930 چشم به جهان کشود و در آغاز دهۀ 1940 به هنر رو آورد. دهۀ 1950 را میتوان سالهای تلاش و تکاپو در تیاتر مرستون و بنیانگذاری تیاتر ویژۀ کودکان دانست. این بخش زندگی وی با آراستن “برگ سبز” (نشریۀ مرستون) و کارهای اداری رنگ و روشنای بهتر میگیرد.
سالیان 1960 تا 1970 سلسله تلاشهای ماندگار او به شمار میروند: گردانندگی همکاران، دیدبانی فعالیتهای ادارای، شگوفانسازی تیاتر پشتو با کار و کارگردانی دلسوزانه. این دهه برجستگی دیگر هم داشت: فراگیری آموزش برتر در روسیه (1966). استاد رفیق صادق در دهۀ 1970 و نیمۀ دهه 1980 هنر تیاتر در افغانستان را رونق بخشید.
اگر ده سال نخست زندگی هنری او را دهۀ فراگیری بنامیم، رهاورد سیوچند سال پسین وی در شمارههای زیرین فشرده خواهند شد: نگارش شش اثر بزرگ، پانزده پارچۀ یک پرده، سی نمایش میانه برای کودکان، بیشتر از دوصد درام، داستان، برنامههای سرگرمی و کار سینمایی در فلمهایی چون روزگاران و اندرز مادر
استاد رفیق صادق در واپسین هفتۀ خزان 1986 فراخوان خاک را خموشانه پذیرفت و رفت، ولی آوازش بیدار و بیدارکننده است.