
«به جان ساقی که همراز و همنشین من است
به جق می که انیس دل حزین من است
نماز کوی بتان کیش آخرین من است
نشان سجده به بتخانه بر جبین من است
وفا به عشق تو پیمان اولین من است
قسم به نام تو سوگند واپسین من است
فروغ اتش تر در دو لب میگونت
شرار بوسهٔ لب های آتشین من است
فسون عشق که در جادوی سیه داری
پدیدهٔ نگهٔ سحرآفرین من است
فرشتهٔ که نشسته است بر یسارم نیست
خبر ز جام گناهی که در یمین من است
کس ندیده که بهر دعا دراز شود
دو دست کوته که پنهان در آستین من است
به جام و آیینه چون گنجد و عیار گردد
حقیقتی که به چشم جهان بین من است
به جام مه نکشیدم شراب از پروین
کسی نگفت که این مست خوشه چین من است
جهان که مور و سلیمان در آن برابر نیست
خوشم برون اگر از حلقهٔ نگین من است
جهان گنگ جز آزادی بیان پژواک
نگفته است که پیام آخرین من است»
عبدالرحمان پژواک