و سخنی هم با جناب نورستانی رئیس کمسیون انتصابی انتخابات و همدستان شان!
شرار کاغذم از دور می زند چشمک
که یک نفس به خود آتش و زن و چراغان باش. بیدل (رح)
پیش از همه؛ همدردی خود و خانواده را در اندوه ازدست رفتن هم میهنان ما در ارگوی بدخشان، و فاریاب و سرپل در اثر خشم طبیعت؛ اظهار داشته و از یگانه بی چون و بی مانند، شکیبایی و آینده خرم و نیکو به بازماندگانشان خواهانم.
چندی پیش تقلب کلاه بازان را نوشته و تذکار داده بودم؛ بلاخره نمایان گشت که سردسته تبهکاران پای لچ کرده ی میهن آغه جامد کر زای و دار و دسته اش، کرد آنچه میخواست؛ تلاش آنها به تفرقه و بهم اندازی اقوام میهن است که با بازیهای مضحک و شرم آور درون و بیرون و والی ها وقوماندانها و غیره متقلبین بی وجدان؛ میخواهند :
تو جوان را باز به سمت ها و زبانها و قبیله ها و تبارها، در گرو و دیده بانی خان، بیگ، مَلِک، حضرت، سید، آخوند و ملا و جن گیر و رمال ازهم جدا سازند.
ای جوان شما باید از همین امروز و از همین اکنون بار گران مسئولیت زندگی آینده میهن را بالای شانه هایتان احساس نمایید؛ بارها نوشته ام که نسل من از بدبخت ترین نسل ها بودیم خاک بسر کوله بار زندگی بدوش بی دانش و آواره و سرخورده و بی سامان؛ نه مرد دنیا شدیم و نه هم زن آخرت؛ نسل ما با برنامه های آشکار آی اس آی پاکستان و پیاده نمودن بینه به بینه آن برنامه ها توسط نوکران شان غرق در تعصب کور و دشمنی من پشتون و توی تاجیک و آن هزاره و آن اوزبیک و آن بلوچ ووووو ساختند؛ که باید به حال ما گریه نمایید و از بدبختی های ما پند بگیرید.
دشمنان ما با همکاری های بیدریغ آغه جامد کرزای و دار و دسته منفورش میهن مارا به چالش های گوناگونی کشانیدند؛ اما شما جوانان دختر و پسر با رفتن به پای صندوق های رای؛ انیشمندی و خرد عالی و از خود گذری و سربازی بی مانندی را از خود به نمایش گذاشتید که دشمنان میهن و هم میهن مارا هک وپک ساخته و مشت محکمی به دهان آن دسته از کلاه بازان نامرد نامسلمان حواله کردیده که میخواهند شما جوانان و نو نهلان میهن را به نام قوم و قبیله و سمت و پیرو؛ گروگان یک مشت منفعت جوی فرصت طلب نمایند.
ای چشم و چراغ میهن و هم میهنان !ای جوانان! دست ما بدامان شما
بر خیزید با باور راستین و خدشه ناپذیری که به دستورات قرءان شریف و کریم دارید؛ با از خود گذری بی مانند کمر همت بربندید و در دور دوم انتخابات یک بار دیگر حماسه ی دیگری بیافرینید.
آقای نورستانی و همدستانش از پیدا نکردن کارمند و ناظم ساحوی با دانش و باورمند؛ شکوه دارند؛
جوانان باخرد اندیشمند دانا روستا زادگان دانشمند به خواست وجدان خود برخیزید به کمیسیون انتخابات مراجعه نمایید؛ در هر کنج و کنار میهن که کارمند و ناظم ساحوی دانشمند و با مسئولیت میخواهند شما بروید و آنجا مردانه و عیارنه دختر و پسر در کارگذاری به آرمان سترگ و سرنوشت ساز میهن یعنی انتخابات؛ بی ترس و هراس با توکل به خدای نگه دارنده مهربان بروید و دست تقلب و ریا کاریهای ددمنشانه دشمن آینده تان را قطع نمایید.
زندگی محروم تکرار است و بس
چون شرر، این جلوه یک بار است و بس. بیدل (رح)
و
شوق چون پا در رکاب بی قراری آورد
میتوان با اسپ چوب، از آتش سوزان گذشت. صائب تبریزی
جناب نورستانی رئیس کمسیون انتصابی انتخابات و همدستان!
شما در گفت و گوی برنامه پرس وپال همراه جوان رشید جناب آقای مسلم شیرزاد در تلویزیون پیشتاز طلوع؛ شاهد بودید که نسل جوان صداقت میخواهند، شفافیت میخواهند، پیشرفت و ترقی میخواهند، آرامی و باهمی میخواهند.
شما هم از همین جوانانی که دلباخته و تشنه ی آزادی برابری و برادری در پرتو قانون و دادگستری هستند استفاده نمایید؛ اینها همه جوانان مصمم پند گرفته از گذشته؛ و نسل (های تک و اینترنیت) و آماده کارگزاری به مام میهنشان اند؛ کار بگیرید و دیگر از نبود کارمند و ناظر دانشمند با مسئولیت ننالید. اگر صادق هستید؟
برای شفافیت هرچه بیشتر در هر مرکز رادهی، کم از کم دو تا چهار پایه کمره، در چنان زاویه ها و بلنداهای نصب شوند که از رفت و امد گرفته تا رنگ کردن انگشت و چهره رای دهنده، کارمند و ناظر، امظا و تاپه، نگهبانان و صندوق ها همه را از پگاه تا بیگاه ثبت نمایند؛ تا دیگر هیچ گونه شک و شبه ی باقی نماند.
و این کار هیچ هزینه در پی ندارد؛ چون باوردارم که همه رسانه های فرتوری این کار را برای آینده میهن شان رایگان و مفت انجام میدهند. چون این کارمندان جوان رسانه ها با متانت و باورمندی و بدون ترس و هراس عیارانه آزمون موفقیت آمیزی را پشت سر گذاشتند. که نوش جانشان.
ای جوانان میهن:
عمرت دراز باد که تا دور مشتری
ما ازتو بر خوریم تو از عمر برخوری.؟
جوانان هزاره و اوزبیک و تاجیک را در مناطق پشتون نشین، و جوانان بلوچ و نورستانی و پشتون تبار را در مناطق هزاره و تاجیک و اوزبیک نشین بکار گیرید.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکی در او غش باشد. حافظ (رح)
و این یک آزمون سترگ دیگری خواهد بود که جوانان از آموخته ها و پندهای دانشی و خردمندی شان؛ بدون در نظر داشت قوم و زبان وسمت و پیروی کور کورانه این و آن؛ چگونه بدر خواهد کرد؟
و آیا همه در گفتار و کردار راست پیشه اند؟ یا دغل؟
وبیتی از حافط:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان، تا نظر توانی کرد.
غزلی دلنشین نغر و پرمغز از حضرت ابوالمعانی بیدل (رح):
برق با شوقم شراري بيش نيست
شعله، طفلِ ني سواري بيش نيست
آرزوهاي دو عالم دستگاه
از کف خاکم غباري بيش نيست
لاله و گل زخمي خميازه اند
عيش اين گلشن خماري بيش نيست
تا بهکي نازي بهحسن عاريت
ما و من آيينهداري بيش نيست
ميرود صبح و اشارت مي کند
کاين گلستان خنده واري بيش نيست
تا شوي آگاه ، فرصت رفته است
وعدة وصل، انتظاري بيش نيست
صد جهان معني بهلفظ ما گم است
اين نهانها آشکاري بيش نيست
غرقة وهميم ورنه اين محيط
از تُنُک آبي کناري بيش نيست
اي شــرر از هـمـرهـان غافـل مبـاش
نـوبـت مــا نيـز بـاري بـيش نيــست
بيدل اين کم همتان بر عز و جاه
فخـرها دارنـد و عـاري بيـش نيسـت./
و در فرجام پندی از قصاید سعدی (ع ر) در ستایش سردار مغول سردار امیر انکیانو، را با هم میخوانیم:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
این پنج روزه مهلت ایام آدمی
آزار مرمان نکند جز مغفلی*
باری نظر به خاک عزیزان رفته کن
تا مجمل وجود ببینی مفصلی
آن پنجهٔ کمانکش و انگشت خوشنویس
هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی
درویش و پادشه نه شنیدم که کردهاند
بیرون ازین دو لقمهٔ روزی تناولی
زان گنجهای نعمت و خروارهای مال
با خویشتن به گور نبردند خردلی
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت
بهتر ز نام نیک نکردند حاصلی
بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت
گویند ازو هنوز که بودست عادلی
ای آنکه خانه در ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی*
دل در جهان مبند، که با کس وفا نکرد
هرگز نبود دَورِ زمان بی تبدلی
مرگ از تو دور نیست وگر هست فیالمثل
هر روز باز میرویش پیش، منزلی
بنیاد خاک بر سر آبست ازین سبب
خالی نباشد از خللی یا تزلزلی
دنیا مثال بحر عمیقست پر نهنگ
آسوده عارفان که گرفتند ساحلی
دانا چه گفت، گفت چو عزلت ضرورتست
من خود به اختیار نشینم به معزلی*
یعنی خلاف رای خداوند، حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی
آنگه که سر به بالش گورم نهند باز
از من چه بالشی که بماند چه حنبلی
بعد از خدای هر چه تصور کنی به عقل
ناچارش آخریست همیدون که اولی
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی
تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز
پس واجبست در همه کاری تأملی
باید که قهر و لطف بود پادشاه را
ورنه میسرش نشود حل مشکلی
وقتی به لطف گوی که سالار قوم را
با گفت و گوی خلق بباید تحملی
وقتی به قهر گوی که صد کوزهٔ نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی
مرد آدمی نباشد اگر دل نسوزدش
باری که بیند و خری اوفتاده در گلی
رستم به نیزهای نکند هرگز آن مصاف
با دشمنان خویش که زالی* به مغزلی*
هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی
نی کاروان برفت و تو خواهی مقیم بود
ترتیب کردهاند تو را نیز محملی
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی
بیجهد از آینه نبرد زنگ صیقلی
حقگوی را زبان ملامت بود دراز
حق نیست اینچه گفتم؟ اگر هست گو بلی
تو راست باش تا دگران راستی کنند
دانی که بیستاره نرفتست جدولی
خاص از برای وسوسهٔ دیو نفس را
شاید گر این سخن بنویسی به هیکلی
جز نیکبخت پند خردمند نشنود
اینست تربیت که پریشان مکن دلی
تا هر چه گفته باشمت از خیر در حضور
بعد از تو شرمسار نباشم به محفلی
این فکر بکر من که به حسنش نظیر نیست
مردم مخوان اگر دهمش جز به مقبلی
وان کیست انکیانه که دادار آسمان
دادست مرو را همه حسن و شمایلی
نویین اعظم آنکه به تدبیر و فهم و رای
امروز در بسیط ندارد مقابلی
من خود چگونه دم زنم از عقل و طبع خویش
کس پیش آفتاب نکردست مشعلی
منتپذیر او نه منم در زمین پارس
در حق کیست آنکه ندارد تفضلی
عمرت دراز باد نگویم هزار سال
زیرا که اهل حق نپسندند باطلی
نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد
تا بر سرش ز عقل بداری موکلی
تا بلبلان به ناله درآیند بامداد
هر گه که سر برآورد از بوستان گلی
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی./
با وفای زندگی تا فرصت دیگر .
- معول . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب صبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیطاقت شده ومغلوب گشته در صبر و شکیبایی . (ناظم الاطباء). || اعتمادکرده شده . صیغه ٔ اسم مفعول از عول که به معنی اعتماد و تکیه کردن است . (غیاث ) (آنندراج (فرهنگ دهخدا.
- زال (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی). فرهنگ دهخدا.
مغزلی . [ م ِ زَ لی ی / م َ زَ لی ی / م ُ زَ لی ی ] (ع ص نسبی ) دوک تراش . (مهذب الا