هر چندم از فلک دل شادى به سینه نیست
هر روز ناله سر کنم از دست روزگار
در غمسراى سینه ى من جا به کینه نیست
امروز ناله هاى من از درد دینه نیست
راهى که مى کشد به بلندى فروتنیست
بر عرش جا گزیدن من کار زینه نیست
بنگر عروس شوق مرا در شب نکاح
از ساده گى به طوق گلویش نگینه نیست
خورشید را به شب که خریدار شد دلم
دیدم که در خزانه ى بختم هزینه نیست
بیگانه گى به جامه ى نو مى کند تنم
پا آشنا نگشته به کفشى که پینه نیست
خواهم که تکیه گاه غریبان شوم زراب
افسوس مى کنم که مساعد زمینه نیست