خبرنگار ازدعوتگرِ مسلمان آمریکایی پرسید :
چگونه بود که اسلام را پذیرفتی؟
در پاسخ گفت: در سفرِ که من و خانم ام به ترکیه داشتیم، از یکی از قریه های دور دست و تاریخی اش دیدن کردیم که شب بر ما فرا رسید، بخاطر هزینه زیادِ که خدمات رهنمای داشت تصمیم گرفته بودیم که به تنهایی بیایم تا باشد از پرداخت پول هنگفت به شرکت های رهنما جلوگیری کرده باشیم ——
در راه بسوی مرکز قریه با دهقانِ برخوردم و از او آدرس هوتل را پرسیدم، او در جواب گفت : ما اینجا هوتل نداریم، می توانی امشب را با من به خانه ام بیایی چون در شهر ما غریبه و مهمانی —-
با او به خانه اش رفتیم، خانه محقر و کوچکِ بود، شمع جراغِ در گوشه اطاق می سوخت و در پرتو آن سیمایی سه طفل و دو زن که یکی آن فرتوت و پیر بود به نظر می رسید، در اطاق کم نور و تا حدِ تاریک با آنها نشستیم ، تا اینکه نانِ شام حاضر شد و همه گردِ سفره نشستیم و به خوردن آن شروع کردیم، خوب می دیدم که آنها تظاهر به خوردن می کردند در حالیکه توجه شان به این بود تا ما سیر بخوریم چون نان آنها کفافِ این همه جمیعت را نمی کرد —-
وقتی خواب شد، دهقان رو به من کرد و گفت : تو و خانم ات در این اطاق بخوابید ما به اطاق دیگر خواهیم رفت —-
چون صبح شد من و خانم زود از خواب بیدار شدیم و برای اینکه از او و خانواده اش شکر گذاری کنیم رفتم تا درِ اطاق آنها را بکوبم ولی در کمال تعجب مشاهده کردم که این منزل جز یک اطاق، تشناب و دهلیز کوچک چیزی دیگرِ ندارد، فوراً در را باز کردم تا به بیرون سرِ بزنم، آن منظره تا به حال از خاطرم نمی رود، بلی، دیدم که دهقان مصروف شکستاندن چوب است و خانواده او زیر درخت در نزدیکی خانه اش خواب اند در حالیکه هوا آنها روزها تا جای سرد و برای خوابیدن در بیرون اصلاً مناسب نبود —-
نزد او رفتم و گفتم: ای مرد تو دیوانه ای؟
تبسمِ زد و گفت : نه من دیوانه نیستم ولی این دین ام اسلام است که برایم حکم می کند تا از مهمان ام در حد توان استقبال کنم و هم همان کردم —-
با این سخن دهقان من و خانمم هردو به گریه شدیم و برایش گفتم این است اسلام نه آنچه رسانه ها از آن برای ما در غرب می گویند ….
به دهقان گفتم چگونه با اسلام آشنا شوم؟ برایم گفت ترجمه قرآن و احادیث را بگیر و بخوان با آن آشنا خواهی شد —-
وقتی به استانبول برگشتم، رفتم کتابفروشی و قرآن را با ترجمه انگلیسی آن خریدم چنان ذوق زده آن شده بودم که حتی حین پرواز به آمریکا هم تمام راه را به خواندن قرآن سپری کردم، وقتی به آمریکا برگشتم به خواندن قرآن و تعمق در معانی آن ادامه دادم، چهار ماه بعد بود که قرآن چنان مرا افسون خویش ساخت که هیچ نپرس، دیگر به حقانیت آن و دین اسلام به اندازه زره هم شک نداشتم همین بود که به اتفاقِ خانم ام به یکی از مراکز مسلمانان رفتیم و رسماً به این دین گرویدیم —
حالا من و خانم ام مرکزِ ساخته ایم برای نشر و پخش اسلام و معرفی چهره اصیل این دین به دیگران، تا به حال بیش از هزار انسان توسط ما به دین اسلام پیوسته اند و هدفِ خویش در زندگی را تا آندم که زنده ام همانا دعوت بسوی اسلام برگزیده ام .
نوت : دیدید که نشر و پخش اسلام چقدر آسان است، با اخلاق اسلامی که بهترین و موثرترین روش است و حتی یک دهقان هم می تواند با چنگ زدنِ به آن باعث چنین تغیر شگرفت و بزرگ در دیگر انسان ها شود و سببی برای نجات.
اللهم اهدنا واهد بنا و جعلنا هداة مهتدين ..
Copy