عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید : محمد مرادی

سخن معروفی از «شمس تبریزی» است که می‌گوید: “اگر معشوقی یافتی که یافتی، اگر نیافتی چوبی را بتراش و عاشق او شو”

این سخن شمس از باب مبالغه در اهمیت عشق است نه این که انسان‌ها را به بت‌تراشی دعوت کند اما عشق چیست که جایگاه بلند و رفیعی در ادبیات ما دارد تا جایی که مولانای بلخی از شدت عشق به شمس تبریزی، هزاران بیت شعر برای او سرود.

عشق، دگرخواهی است که در مقابل خودخواهی و خودپرستی قرار دارد و حافظ آن را به زیبایی بیان کرده است:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

وقتی عاشق کسی می‌شویم، دیگر ما نیستیم بلکه معشوق است که محور عالم قرار می‌گیرد. زمانی که عشق عمیق‌تر و عمیق‌تر شد، «من» در وجود عاشق می‌میرد و پس از آن هرچه هست، «او» است. 

این‌جا است که عاشق از خودبینی و خودمحوری می‌رهد و «خود» از میان برمی‌خیزد. 

حجابِ راه تویی حافظ از میان برخیز

خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود

پس از آن که عاشق از خود رهید و از قانون جاذبه پیروی کرد، قدرت حاکم بر کائنات او را به اخلاق‌خوش می‌آراید زیرا خودبینی در مقابل خوش‌رویی قرار دارد و زمانی که غرور از وجود عاشق کوچ کرد، خوش‌اخلاقی جایگزین می‌شود. بنابراین، عاشقان همیشه خوش‌اخلاق هستند زیرا انانیت و منیّت آن‌ها مانند ریزش شیشه‌خانه، در پای معشوق فروریخته است. 

اگر مسئله ژنتیک را در نظر نگیریم، عامل اصلی صفت تندخویی در آدم‌ها، تکبر و غرور است و از آنجا که عاشق، دیگر تکبر و غروری ندارد، خوش‌رو، نرم‌خو، شاد، متواضع، حلیم و بردبار است.

عامل دیگر خوش‌اخلاقی عاشقان، شادمانی ناشی از یاد معشوق است. یک عاشق مادامی که عاشق است و به یاد معشوق است، شاد است و این شادی و شعف در رخسار عاشق موج می‌زند؛ حتی اگر چهره او از شدت عشق به معشوق به زردی گراییده باشد.

نکته دیگر این که نگاه به پدیده‌های زیبا و در خیال زیبایی به سر بردن، نشاط‌آور است. از آنجا که در نگاه عاشق، معشوق زیباترین پدیده جهان است، از این منظر هم عاشق همواره در شادی و سرخوشی به سر می‌برد. این سرور و سرخوشی چنان قوی است که عاشق، تلخی و دشنام حتی اگر از سوی معشوق باشد را شیرین و گوارا می‌پندارد. به گفته فخرالدین عراقی:

گه گهی یاد کن به دشنامم

سخن تلخ از تو شیرین است

علت این که صبر و حوصله یک عاشق، چندین برابر یک انسان غیرعاشق است، به همین نکته برمی‌گردد. جفای معشوق که گاهی در سکوت، گاهی در تأدیب، گاهی در نهیب و گاهی در بی‌مهری نمایان می‌شود، شدیدترین دردی است که وجود عاشق را فرامی‌گیرد اما عاشق با متانت و بردباری، همه رفتارهای معشوق را تحمل می‌کند زیرا دیگر منیتی ندارد تا خدشه‌ای به آن وارد شود و درشت‌خویی کند. 

درک این مسائل تا جایی که نظری و کتاب‌خانه‌ای باشد، تجربی و حسی است. به همین دلیل عده‌ای عشق و حالات آن را قبول ندارند چون عاشقی را لمس و تجربه نکرده‌اند. درد جسمی را هر کسی تجربه کرده است و وضعیت یک دردمند برای همه قابل درک است اما حس ثروت سرشار را فقط کسانی درک می‌کنند که دارای ثروت فراوان باشند. عشق از این مقوله است و اما این که سرخوشی و اصالت عشق، حقیقی و یا مجازی است؟ به صورت اجمالی می‌توان گفت که عشق حقیقی و مجازی تا مراحل بالایی وجه مشترک دارند و سپس تفکیک می‌شوند.

از اصل بحث دور نشویم که وقتی منیّت در وجود انسانِ عاشق از بین رفت، آدمیّت جای آن را می‌گیرد. سعدی آن را در بیتی به خوبی بیان کرده است:

عشق آدمیت است، گر این ذوق در تو نیست

هم‌شرکتی به خوردن و خفتن دواب را

سعدی می‌خواهد بگوید که عشق، نشان و نماد آدمیت است و اگر این نشان در تو نیست، تو در خوردن و خوابیدن با حیوانات شریک هستی و تفاوتی با آنان نداری.

با توجه به اهمیت عشق در بهره از زندگی و شناخت هستی است که حافظ توصیه به عاشق شدن می‌کند:

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

البته با این توضیح که فعل «شدن» اختیاری است در حالی که عشق، «آمدنی» است و بدون اختیار، عاشق را درگیر می‌کند. این که چه‌گونه یک فرد عاشق می‌شود و عوامل عاشق شدن چیست؟ از رازها و معمّای خلقت است که هر کسی بر اساس ظرفیت و دیدگاه خود آن را تفسیر و رمزگشایی کرده است. لذا هدف از به کاربردن فعل «شدن» در امر عاشقی، تنگی قافیه است و در غیرآن مسلم است که عاشق، بدون اختیار و اراده گرفتار معشوق می‌شود. منتها با این تفاوت که عاشق باید مستعد عاشق شدن باشد تا نقش مقصود را از کارگاه هستی بخواند. 

مرادی جمعه ۱۴۰۲/۱۱/۲۰