در مکتب شاگرد ممتاز بودم و غالباً اول نمره یا دوم نمره میشدم. چون تقریباً همیشه از قوانین خانواده سرپیچی میکردم، میدانستم که باید در سایۀ تایید پدر باشم، ورنه از مکتب بیرونم میکشید. در کلیت، رسم نبود که دخترها به مکتب بروند. اولین دختران جامعۀ هزارۀ هلمند که شامل مکتب شدند، خواهرم عاقله و من بودیم. تعدادی از افراد محافظهکار محل در بارۀ ما شایعاتی میپراکندند، اما پدرم به آموزش ما متعهد بود.
در دوران لیسه، هوای پیوستن به شاگردانی که اندیشۀ آبادانی افغانستان بهتر و تامین حقوق برابر برای همه داشتند، به سرم زد. اگرچه باید نظریه و تطبیق عملی حقوق بشر را بیشتر میآموختم، طبعاً از تبعیض علیه هزارهها آگاه بودم.
شاگردان متعلق به اقوام دیگر – به شمول کسانی از کابل – معمولاً پرزههای توهینآمیزی مانند “هزاره و چاکلیت خوردن مثل بقه و یخمالک زدن اس” بر لب داشتند. میدانستیم که هدف شان خوار شمردن ما بود. چنین کنایهها پیهم به سوی ما پرتاب میشدند.
هزارهها کمتر از چهار تا پنج درصد شمار شاگردان را تشکیل میدادند، اما اکثریت ما بهترینهای صنف خود بودیم. به باور من، این راهی بود برای مقاومت در برابر تبعیض.
بعد، مانند فعالان نهادهای آموزشی امروزی، پرداختیم به خواستهای دگرگونی در کشور: دستمزد بهتر، فرصتهای استخدام عادلانه برای همگان، شرایط کاری بهتر برای کارگران و دهقانان. خودم برای زن و مرد و دارا و نادار برابری میخواستم.
فعالیتهای سیاسی تازه شکوفا میشد؛ جنگ سرد به شدت جریان داشت و حتا در [گوشۀ دوردست] لشکرگاه از سیاستهای شوروی میشنیدیم و از تهیدستی و نابرابری در ولایت خود آگاه میشدیم. ساختارهای سیاسی به میان آمده بودند تا مواضع خود را مشخص کنند: سوی چپ، هواداران شوروی و چین و سوی راست، اخوان المسلمین
هر دو هفته یک بار – پنجشنبهها – جمع میشدیم و حوادث جاری را بحث میکردیم. روزی که میخواستیم رهبر گروه را برگزینیم، نخستین مزۀ راستین دموکراسی را چشیدم. میدان رقابت بر اصل رهبری، برای شاگردان بزرگتر و صنوف بالاتر باز بود؛ هر که بیشترین آرا را به دست می آورد، جلسات مبنی بر بهبود اقتصاد و توسعۀ کشور را هدایت میکرد. اولین باری که ازدواج اجباری، ازدواج کودکان و فروش دختران را بررسی کردیم، در همین کنفرانسها بود.
به عنوان فعالان سیاسی رشد یافتیم و رسیدیم به اعتراض در مقابل بیعدالتیها علیه قومیت فلان شاگرد یا سلیقهبازی بهمان معلم. آنگاه، دریافتم که شمار دختران معترض کمتر از پسران است و دانستم که برابری از خانه آغاز میشود.
در صنف یازدهم مکتب، “رهبر” شده بودم. در آن سال و سال بعدی، علیه بیعدالتی و احزاب طرفدار شوروی سخنرانی میکردم. شاگردان پشتون که در مکتب اکثریت داشتند، با جناح خلق (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) که میخواستند دولت را بلافاصله سرنگون کنند، همسویی نشان میدادند. هر تشکل سیاسی – کوچک یا بزرگ – در مکتب ما دارای نماینده یا نمایندگان بودند.
در کلیت، رسم نبود که دخترها به مکتب بروند. اولین دختران جامعۀ هزارۀ هلمند که شامل مکتب شدند، خواهرم عاقله و من بودیم. تعدادی از افراد محافظهکار محل در بارۀ ما شایعاتی میپراکندند، اما پدرم به آموزش ما متعهد بود.
در دوران لیسه، هوای پیوستن به شاگردانی که اندیشۀ آبادانی افغانستان بهتر و تامین حقوق برابر برای همه داشتند، به سرم زد. اگرچه باید نظریه و تطبیق عملی حقوق بشر را بیشتر میآموختم، طبعاً از تبعیض علیه هزارهها آگاه بودم.
شاگردان متعلق به اقوام دیگر – به شمول کسانی از کابل – معمولاً پرزههای توهینآمیزی مانند “هزاره و چاکلیت خوردن مثل بقه و یخمالک زدن اس” بر لب داشتند. میدانستیم که هدف شان خوار شمردن ما بود. چنین کنایهها پیهم به سوی ما پرتاب میشدند.
هزارهها کمتر از چهار تا پنج درصد شمار شاگردان را تشکیل میدادند، اما اکثریت ما بهترینهای صنف خود بودیم. به باور من، این راهی بود برای مقاومت در برابر تبعیض.
بعد، مانند فعالان نهادهای آموزشی امروزی، پرداختیم به خواستهای دگرگونی در کشور: دستمزد بهتر، فرصتهای استخدام عادلانه برای همگان، شرایط کاری بهتر برای کارگران و دهقانان. خودم برای زن و مرد و دارا و نادار برابری میخواستم.
فعالیتهای سیاسی تازه شکوفا میشد؛ جنگ سرد به شدت جریان داشت و حتا در [گوشۀ دوردست] لشکرگاه از سیاستهای شوروی میشنیدیم و از تهیدستی و نابرابری در ولایت خود آگاه میشدیم. ساختارهای سیاسی به میان آمده بودند تا مواضع خود را مشخص کنند: سوی چپ، هواداران شوروی و چین و سوی راست، اخوان المسلمین
هر دو هفته یک بار – پنجشنبهها – جمع میشدیم و حوادث جاری را بحث میکردیم. روزی که میخواستیم رهبر گروه را برگزینیم، نخستین مزۀ راستین دموکراسی را چشیدم. میدان رقابت بر اصل رهبری، برای شاگردان بزرگتر و صنوف بالاتر باز بود؛ هر که بیشترین آرا را به دست می آورد، جلسات مبنی بر بهبود اقتصاد و توسعۀ کشور را هدایت میکرد. اولین باری که ازدواج اجباری، ازدواج کودکان و فروش دختران را بررسی کردیم، در همین کنفرانسها بود.
به عنوان فعالان سیاسی رشد یافتیم و رسیدیم به اعتراض در مقابل بیعدالتیها علیه قومیت فلان شاگرد یا سلیقهبازی بهمان معلم. آنگاه، دریافتم که شمار دختران معترض کمتر از پسران است و دانستم که برابری از خانه آغاز میشود.
در صنف یازدهم مکتب، “رهبر” شده بودم. در آن سال و سال بعدی، علیه بیعدالتی و احزاب طرفدار شوروی سخنرانی میکردم. شاگردان پشتون که در مکتب اکثریت داشتند، با جناح خلق (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) که میخواستند دولت را بلافاصله سرنگون کنند، همسویی نشان میدادند. هر تشکل سیاسی – کوچک یا بزرگ – در مکتب ما دارای نماینده یا نمایندگان بودند.
از مسایل سیاسی افغانستان و موضوعات بینالمللی، مانند تهاجم شوروی به چکوسلواکیا، نبرد ویتنام، جنگ در بنگلهدش و جنبشهای آزادیبخش در کشورهای شمال افریقا میگفتیم و مناظرات داغی را سازمان میدادیم.
در 1973 که محمدظاهر شاه در ایتالیا بود، کودتای محمدداوود به پیروزی رسید. او خود را اولین رئیس جمهور خواند و سیستم تکحزبی خودکامه با روابط نزدیکتر به شوروی و جناح پرچم – عمدتاً شامل افغانهای فارسیزبان – را به میان آورد. این رویداد رنگ و رونق بحثهای روشنفکری ما را دگرگون کرد؛ سخنانی در پیوند با دموکراسی نوپا و تغییرات قدرت به صحبتهایی در بارۀ انقلاب تبدیل شد. این فضا از دانشگاه کابل ریشه گرفت و سپس تا شاگردان مکاتب و سایر افراد تحصیلکرده گسترش یافت.
داوود خان برخی را خشمگین کرد: پیروان شاه باورمند بودند که سیستم چندحزبی جانشین بهتری برای سلطنت خواهد بود؛ اقلیتهای قومی به داوود و جانبداری وی از پشتونها بیاعتماد شدند؛ کشورهای همسایه – بهویژه پاکستان – پیشبین ناآرامی در مرزهای خود گردیدند.
در پایان، فاصله گرفتن داوود از پرچم و شوروی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به راه اندازی کودتای نظامی در 1978 تشویق کرد.
از مسایل سیاسی افغانستان و موضوعات بینالمللی، مانند تهاجم شوروی به چکوسلواکیا، نبرد ویتنام، جنگ در بنگلهدش و جنبشهای آزادیبخش در کشورهای شمال افریقا میگفتیم و مناظرات داغی را سازمان میدادیم.
در 1973 که محمدظاهر شاه در ایتالیا بود، کودتای محمدداوود به پیروزی رسید. او خود را اولین رئیس جمهور خواند و سیستم تکحزبی خودکامه با روابط نزدیکتر به شوروی و جناح پرچم – عمدتاً شامل افغانهای فارسیزبان – را به میان آورد. این رویداد رنگ و رونق بحثهای روشنفکری ما را دگرگون کرد؛ سخنانی در پیوند با دموکراسی نوپا و تغییرات قدرت به صحبتهایی در بارۀ انقلاب تبدیل شد. این فضا از دانشگاه کابل ریشه گرفت و سپس تا شاگردان مکاتب و سایر افراد تحصیلکرده گسترش یافت.
داوود خان برخی را خشمگین کرد: پیروان شاه باورمند بودند که سیستم چندحزبی جانشین بهتری برای سلطنت خواهد بود؛ اقلیتهای قومی به داوود و جانبداری وی از پشتونها بیاعتماد شدند؛ کشورهای همسایه – بهویژه پاکستان – پیشبین ناآرامی در مرزهای خود گردیدند.
در پایان، فاصله گرفتن داوود از پرچم و شوروی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به راه اندازی کودتای نظامی در 1978 تشویق کرد.
OUTSPOKEN: My Fight for Freedom and Human Rights in Afghanistan, Sima Samar with Sally Armstrong, pp. 47-49 (Saqi Books, UK, February 2024)