جنگ ادیان باطل و برتری جویی هر دینی برحق نیست
گفت و گوی تمدن ها و فرهنگ ها یگانه راه برای همزیستی های مسالمت آمیز میان دولت ها و ملت ها است. در سایه ی این گفتمان است که ادیان گوناگون که در واقع سازنده گان فرهنگ ها و تمدن های بشری اند، بدور از سایه ی سیاست مجال نفس کشیدن در فضای آزادی را پیدا می کنند. این گفتمان نه تنها راه را برای بالنده گی فرهنگ ها و تمدن ها فراهم می کند؛ زمینه های داد و ستد مسالمت آمیز فرهنگی و تمدنی را مهیا می سازد و بستر تفاهم میان فرهنگ ها و تمدن ها را بوجود می آورد؛ بلکه راه را برای همزیستی های صلح آمیز دینی نیز فراهم می گرداند. این گفتمان کمک می کند تا نه تنها فرهنگ ها و تمدن ها مجال نفس کشیدن بدون قید و شرط را پیدا می کنند؛ بلکه چنین فضای فرهنگی برای ادیان مجال بالنده گی های معنوی را نیز فراهم می نماید. در این صورت ارزش های میان فرهنگی میان فرهنگ های گوناگون شناسایی و ریشه های مشترک فرهنگی و تمدنی آشکارتر می شود.
در این صورت بشریت خود را به نحوی در فضای مشترک فرهنگی احساس کرده و در نتیجه تفاهم و یگانگی و آشتی جای جنگ تمدن ها ادیان را پر می کند. در این حالت دین دیگر در جایگاه ی اصلی و سکوی واقعی خود که همانا هدایت گری و تذکیه نفس و بالنده گی های معنوی است، باز می گردد و از چنگال سیاست و سیاستگران و اختاپوت های سیاسی فرصت رهایی پیدا می کند.
هرچند عقلانیت دینی در عصر کنونی گواه بر این واقعیت است و برگشت اسلام گرا هایی چون داکتر غنوشی بیانگر آن است؛ اما زمانیکه عقلانیت دینی در چنگال افراطی های تروریست و اسلام نما های دروغین چون، اسامه ها، زرقاوی ها، بغدادی ها و ملاهبت الله ها زندانی می شود. در این صورت نه تنها دین در چنگال افراطیت اسیر و دست و پایش قطع می شود؛ بلکه ابزاری می شود، برای سرکوب آزادی، انسانیت و عقلانیت؛ آنهم در چنگال اختاپوتی مانند هبت الله که بر سبد ماران خوابیده و هر روز فرمان تازه ای برای به اسارت کشیدن انسان و بویژه زنان مظلوم افغانستان صادر می کند.
از مطالعه ی تاریخ فهمیده می شود که دین در هر برهه ای از تاریخ ابزاری نرم و ابریشمین در دست خلیفه ها و ملوک و امیران بوده که از آن برای بقا و توسعه جویی های سیاسی خود سود برده اند. چنانکه ما در جهان اسلام شاهد هستیم که چگونه خلیفه های اموی و عباسی از دین بحیث ابزار برای توسعه جویی ها و رقابت های سياسی خود استفاده کردند و ملا ها، فقها و امامان را جاده صافکن اهداف سیاسی خود گردانیدند و اسلام یک پارچه را زیر نام سنی و شیعی و ناصبی و رافضی و …صد پارچه نمودند. آنان با این رویکرد چنان تخم نفاق ریختند و راویان و فیلسوفان و دانشمندان را با چوبه ی تکفیر راندند و برگ و بار پویایی و بالنده گی اسلام را پیهم بریدند که امروز بقایای آن بریده گی ها ابزاری در دست افراطیون و گروه های سلفی و تروریستی قرار گرفته است. تنها در شرق اسلامی نبود که شماری ها در زیر سایه ی دین دست اندیشه و اندیشیدن را بریدند و بر اندیشه های فلسفی خط بطلان زدند. غزالی با مطرح کردن مسایلی چون؛ قدیم و ازلی بودن عالم؛ علم خدا به کلیات نه به جزئیات و حشر اجساد و معاد جسمانی فلسفه را مردود شمرد و ابن رشد، پس از گذشت کمتر از یک قرن ، برای مقابله با تهافتالفلاسفه غزالی، کتاب معروف خود را با عنوان تهافتالتهافت تألیف کرد و در آن به همه نقدهای غزالی در مورد فلسفه پرداخت.
این در حالی بود که در شرق کلیسا حاکم بود و با علما و فلاسفه و دانشمندان اعلان جنگ داده بود و ممکن اروپای آن روز شباهت های بیستری با افغانستان تحت فرمان ملاهبت الله داشت. دوصد سال و به تعبیری چهارصد سال جنگ های صلیبی میان مسلمانان و مسیحیان و بویژه مسیحیان ارتدکس بدترین جنگ ادیان را در نماد فرهنگ و تمدن اسلام و مسیحیت به نمایش گذاشت که سیب کشته شدن هزاران انسان گردید. اما این جنگ ها جنگ بر سر منافع بود. چنانکه صلیبیان در ابتدا با هدف بازپسگیری اورشلیم و سرزمینهای مقدس از مسلمانان شروع به جنگ کردند و مبارزات آنها در حقیقت پاسخی بود به درخواست رهبران امپراتوری روم شرقی برای جلوگیری از پیشروی ترکان سلجوقی در آناتولی. همچنین، عبارت جنگهای صلیبی برای توصیف مبارزاتی همزمان و پس از آن در قرن ۱۶ بهکار میرود که در خارج از شام به دلایل مختلف مذهبی، اقتصادی و سیاسی معمولاً علیه پاگانها و خوارج مسیحی و افراد تکفیرشده انجام شد. رقابتها بین مراکز قدرت مسیحی و مسلمان گهگاه منجر به اتحاد بین جناحهای مذهبی در برابر مخالفان خود شد؛ مانند اتحاد مسیحیان با سلجوقیان روم در نخستین جنگ صلیبی.
بسیاری جنگ ها زیر چتر جنگ دینی هزاران انسان را به قربانی گرفته؛ اما ماهیت اصلی جنگ آنچه هانتینگتون از آن به عنوان جنگ تمدن ها یاد می کند، صدق نمی کند. برخورد تمدنها یا جنگ تمدنها نظریه ای است که بوسیله ی ساموئل هانتینگتون مطرح شد. مطابق این تئوری پس از پایان جنگ سرد فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه درگیریها خواهد بود و موجب ايجاد گسل هايی در نظام بين المللی می شود. به باور او پس از کمونيسم، جهان شاهد چالش بين ايالات متحده آمريکا و تمدن های عمده دنيا خواهد شد؟ حال که از نظریه ی هانتینگتون در حدود شی سال می گذرد. این پرسش در ذهن خواننده خطور می کند که آیا جنگ های آينده بر بنیاد نظريه ی هانتینگتون میان غرب سکولار و تمدن اسلامی خواهد بود. هانتينگتون جنگ های آينده را میان نه تمدن و غرب عنوان کرده است. به باور او توسعه صنعتی هرج و مرج را به بار می آورد؛ بنابراین او نظم را پیش نیاز جوامع سياسی عنوان کرد و آن را عامل دگرگونی های تدریجی اجتماعی می دانست. از نظر او فقدان اقتدار سياسی و نظم در سیاست بین الملل نقش تعیین کننده دارد.
هانتينگتون در دهه ۱۹۹۰ و به دنبال سقوط کمونيسم و اتحاد جماهير شوروی نظريه جنجالی جديد را زمانی مطرح کرد که ديگر نظريه قديمی تر “نظم” ناظر بر همزيستی مسالمت آميز رژيمهای اقتدارگرا با غرب دموکراتيک، کاربردی نداشت. این زمانی بود که انقلاب اسلامی غرب ستيز در ایران و شکست و فروپاشی شوروی در نتیجه ی مبارزات مردم افغانستان و پس از آن مرگ کمونيسم، جهان اسلام را وارد تحولات تازه نموده بود. برخورد های آينده با غرب از جانب اين بلاک ايدئولوژيک قدرتمند اجتناب ناپذير مينمود.
هرچند تلاش کوتاه مدت ريس جمهوری وقت ايران سيد محمد خاتمی برای ايجاد يک مرکز بين المللی برای “گفتگو” و نه “برخورد” بين تمدن ها بلافاصله با حمايت سازمان ملل متحد مواجه شد؛ اما به دلايل متعدد از جمله چالش های درونی سيستم سياسی ایران اين گام مهم از مرحله ابتدايی اش فراتر نرفت. این در حالی بود که نه تنها قتل انور سادات به عنوان سمبول گرايش به غرب؛ بلکه ظهور و شکل گيری طالبان و وهابيت در پاکستان و افغانستان و ظهور القاعده، داعش و تحریر شام در عراق و سوریه البته بسياری نشانه های ديگر از برخاستن بنيادگرايی اسلامی با ترکيبی متمايل به درگيری های نظامی در ابعادی جهانی به نحوی نظريه ی برخورد تمدن های هانتينگتون را تقویت نمود.
با توجه به نظريه ی هانتینگتون بود که در سال ۲۰۰۷باراک اوباما رئیس جمهور امریکا نخستین تماس های سياست بين المللی اش را به جهان اسلام اختصاص داد؛ اما تلاش هایش در این زمینه بجایی نرسید. حوادث و رخداد های بعدی آرام آرام چرخه ی تحولات را به گونه ی دیگری رقم زد. هرچند بيش از ۵۰۰ منازعه که در جهان رويداد فقط سه تمدن اسلامی، غرب، و ارتدکس بيشتر از بقيه تمدن ها درگير آن بوده اند. برخی تحقيقات نيمه تمام، نشان می دهد که منازعه ی غرب برضد ديگر تمدن ها کمتر از منازعه تمدن های ارتدکس با اسلام بود. همين نتيجه گيری ها موجب تضعيف وترديدو تشکيک در نظريه هانتينگتون گرديده است. با توجه به بررسی های آماری به سير تحولات خاور ميانه در چند سال اخير و تبعات برخاسته از متن “بهار عربی” و تحولات در عراق، افغانستان، سوریه چنین نتيجه گيری شده که هرچند نظريه هانتينگتون زمينه های مساعدی را برای تبيين روابط بين الملل در دهه آخر قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يکم ارايه داده است، ولی نتوانسته در عرصه ی عمل تبديل به يک استراتیژیِ عملياتی شود. هرچند در پاره ای از مسایل نظريه ی هانتینگتون صدق می کند؛ اما در بسیاری پیش آمد ها صدق نمی کند؛ زیرا
در بسياری موارد انگيزه تمدنی دليل آغاز منازعه در جهان نبوده است.
بخش عمده ای از منازعه ها که بين دولت ها رخ داده، بیشتر در داخل يک حوزه تمدنی صورت گرفته نظر هانتینگتون را نفی می کند. هنوز نقاط خاکستری فراوانی وجود دارد که نشان می دهد، نظريه برخورد تمدن ها ابزار مناسبی برای تبيين روابط بين ملت ها نيست و پاسخ مشخصی برای سوالات بيشماری ارائه نمی کند. به گونه ی مثال ائتلاف چند کشور اسلامی با غرب در برابر یک کشور اسلامی خلاف نظريه ی هانتینگتون است. در حالیکه نظر به تعریف بايد کشورهای اسلامی بر ضد غرب ائتلاف کنند؛ اما برعکس انها در عمل به صف غرب يا آمريکا می پيوندد؟ موارد فوق و مواردی چون، همسويی عربستان با غرب در رابطه با بحرين و سایر روابط این چنینی منازعه تمدنی محسوب نمی شوند. در کل نظام بين المللی به سمت و سویی در حرکت است که از تحقق نظريه ی هانتینگتون دور می شود. مواردی هم که واقع شده به اندازه ای نبوده است که بتوان با توسل به آن به طور قاطع عملياتی شدن نظريه را تاييد کرد. در همین حال، دلايل قانع کننده ای وجود ندارد که امکان بروز منازعه های تمدنی را در آينده بکلی منتفی نماید.
از گفته های بالا فهمیده می شود که عامل اصلی جنگ ها در جهان تمدن ها و فرهنگ ها بحیث نماینده گان ادیان نبوده؛ بلکه عوامل دیگری غیر از دین و فرهنگ و تمدن در آن دخیل بوده است. هرچند کشور های استعماری پس از قرن ۱۵ و ۱۶ با تبلیغات دینی و راه اندازی جنگ تمدن ها خواستند به اهداف استعماری خود برسند؛ اما بعدتر درگیری اروپایی ها با یکدیگر بویژه رویارویی فرانسوی ها بر سر بندرگاه هند شرقی برخلاف جنگ تمدنی را به اثبات رساند؛ زیرا ریشه های مشترک ادیان و فرهنگ ها و تمدن ها، یکدیگر را به جای جنگ برعکس به سوی صلح و آشتی می کشانند.
این زمامداران و سیاستکران اند که با پنهان کردن اهداف اصلی شان دین و فرهنگ را پیشقراول اهداف سیاسی خود قرار داده اند. هرچند بسیاری از جنگ های آزادی خواهانه برای سربازگیری از توده ها از دین و فرهنگ استفاده ی ایده ئولوژیک کرده اند؛ اما پس از پیروزی نیات اصلی آنها اشکار شده که دین را چتری برای رسيدن به قدرت به کار برده اند؛ مانند جنگ های گروهی در افغانستان پس از سقوط نجیب و یا رژیم زن ستیز و اسلام دشمن طالبان. از مطالعه ی تاریخ بوضوح فهمیده می شود که ادیان و فرهنگ ها میل آشتی و کنار آمدن با یکدیگر را دارند و همین ویژه گی بقای آنها را رقم می زند. از همین رو ادیان و فرهنگ ها میل طبیعی برای پیوستن به سیاست را ندارند. دلیل آن آشکار است؛ زیرا در هر مقطعی از تاریخ ارزش های دینی و فرهنگی بجای خدمتگذاری به انسان؛ برعکس قربانی اهداف شخصی و گروهی و زبانی و قومی گروه هایی چون طالبان شده است. طالبانیکه دیروز صدها انسان را زیر نام اسلام قربانی حمله های انتحاری کردند. امروز می بینیم که چگونه با رویکرد ضد اسلامی میلیون ها زن و دختر افغانستان را قربانی اهداف قبیله ای و سلیقه ای خود کرده اند.
از مطالعه ی تاریخ فهمیده می شود که عامل اصلی جنگ ها در جهان سیطره جویی ها، منافع محوری ها و خودخواهی های زمامداران و گروه های سیاسی ایده ئولوژیک؛ بویژه گروه های تندرو دینی مانند، طالبان، القاعده، داعش و تحریری ها بوده است. این فاجعه در جهان اسلام پس از ظهور جنبش های اسلامی و طرح اسلام سیاسی یعنی دخالت دین در سیاست به رهبری سید جمال الدین افغان آغاز و با ارائه ی اندیشه های سید قطب به اوج اش رسید. هرچند آنان آرزو های انسانی داستند و نمی دانستند و خطر دخالت دین در سیاست را و اینکه چگونه ابزاری در دست گروه های تروریستی مانند، طالبان، القاعده و داعش میگردد، نادیده گرفته بودند.
در حالیکه ادیان و فرهنگ ها به گونه ی طبیعی تمایل به همزیستی های مسالمت آمیز دارند؛ اما در جامعه اینکه در نتیجه ی دخالت دین در سیاست، دین برای انسان ها تعیین تکلیف نماید، نه تنها به نظام های استبدادی طالبان می انجامد و شادابی و بالنده گی از جامعه رخت بر می بندد؛ بلکه زمینه های جنگ میان تمدن ها و فرهنگ ها را نیز زیر نام اسلام و کفر تشدید می بخشد.
این به معنای نفی جنگ های عادلانه و آزادی خواهانه بر ضد اشغال، استبداد نیست؛ بلکه از این جنگ ها در هر گوشه ی جهان باید دفاع و حمایت کرد. با تاسف که بیشتر جنگ های عادلانه و آزادی خواهانه به جنگ های نیابتی و تروریستی بدل شده و از مسیر اصلی باز مانده اند. چنانکه جنگ های مردم افغانستان بر ضد استبداد و جنایت تره کی، امین، کارمل و نجیب نه تنها نیابتی گردید؛ بلکه با همدستی پاکستان و عربستان و شماری کشور های دیگر زخم سرطانی طالب را زایید. پس تجربه ی نیم قرن مبارزات مردم افغانستان و سایر کشور های جهان به اثبات رساند که هر چند در مقطع هایی سایه ی جنگ تمدنی و دینی بر بنیاد نظريه ی هانتینگتون بر درگیری های افغانستان سنگینی داشته؛ اما نه آنطور که به یک استراتیژی عملياتی تبديل شود.
در کل گفته می توان که ادیان و تمدن ها به دلیل اشتراک های میان فرهنگی و ریشه های مشترک فرهنگی میل همزیستی های صلح آمیز را داشته اند؛ زیرا ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی دارای ارزش های مشترک و به نحوی وارث یکدیگر اند. این ارزش های مشترک در طول تاریخ مانع جنگ تمدن ها شده است. پس نه تنها دخالت سیاسی دین در جامعه نه تنها مانع آزادی های انسانی می شود؛ بلکه هر گونه دخالت سیاسی و نظامی در روابط ادیان و تمدن ها عواقب ناگوار و خطرناک را در پی دارد. پس نه تنها هرگونه مداخله ی دین در سیاست، دشمنی با ارزش های حقوق بشری، تجاوز اشکار به آزادی های انسانی و دخالت در حریم خصوصی افراد جامعه است؛ بلکه هر گونه جنگ زیر نام دین و تمدن، تجاوز اشکار بر آزادی، آگاهی و عدالت است. زیرا هیچ دینی دارای کل حق نیست و جنگ ادیان باطل است؛ بلکه هر دینی بخشی از حقیقت است و هر دینداری باید به حقایقی در هر دین باورمند باشد. بگذارید تا ادیان و تمدن ها بدور از سایه ی سیاست آزادانه نفس بکشند تا بدور از اسارت اسلام گرا هایی مثل طالبان و جنگ افروزان دین ستیز رهایی یابند. در این صورت زمینه های استفاده ی ابزاری از دین و فرهنگ برای عناصر و گرو هایی مثل طالبان به حد اقل می رسد که زیر چتر دین و فرهنگ برای تطبیق باور های خشک و دیوانه وار قبیله ای و سنتی خود از هیچ خشونت و ستمگری دریغ نمی کنند. پایان