این شُکوه و فرزانهگی شاید میراثِ بزرگانی چون مولانا جلالالدین محمد بلخی، شهید بلخی، رابعه بلخی، ابو شکور بلخی، ناصر خُسرو قبادیانی بلخی، عُنصری بلخی و دیگر بلخیان نامدار است که تا هنوز در شریانهای شعورِ فرهنگی شاعران و مردمِ آزادهی بلخ جریان دارد.
امروز نیز فرهیختهگی بلخِ بامی مدیون بودنِ شاعران و فرهنگیانِ ورجاوند در این حوزه است که ذهنِ من با نامهای آنان گره خوردهاست؛ فرزانهگانی که در بارهی ویژهگیهای فرهنگی و شخصیتی آنها میتوان سطرهای دور و درازی نوشت؛ اما اکنون با استفاده از فُرصت برداشتم را بهگونهی فشرده در موردِ برخی از آنان اینجا مینویسم.
• استاد واصف باختری: شاعر، پژوهشگر و ادبپژوهی که که در یک سدهی پسین همتا یش نبود و حافظهی رایانهای داشت.
• دکتر سمیع حامد: چهرهای که سرشار از تغنی و ترّانه است، شخصیّتِ چند بُعدی دارد و شاعرِ خارقالعاده هست و در یک کلام خلاصهی همهای خوبیهاست.
• استاد محمد عُمر فرزاد: ادیبِ زندهیادی که بیتکلّف زیست و هرگز دچار جنونِ نامزدهگی و نانزدهگی نشد.
• استاد صالح محمدِ خلیق: شاعر، پژوهشگر و ادبیاتشناسِ رسالتمند که یک لبخندش، جویباری از مهربانیست.
• استاد غنی برزینمهر: ادبیاتشناس نامور که زبان و ذهنی بهپاکی آب داشت.
• استاد صادق عصیان: شاعری با تخیّلِ پُربار که سرشار از مهربانی و اصالت بود.
• استاد ژکفرِ حسینی: چهرهای که بخدی صفا و بیپیرایهگی دارد و با لبخندش یک شادیان شادی به ارمغان میآورد.
• محمد اسحاقِ دلگیر: شاعر و فرزانهمردی که یک البرز شعر در حافظه داشت و برعکسِ تخلصش دلپذیر بود.
• استاد یحیا جواهری: شاعری که قشنگ شعر گفت، بیمدعا زیست و بیادعا پدرود گفت.
• استاد عفیف باختری: شاعری که ظرافتِ شاعرانه در شعرش بیداد میکرد؛ اما ادعایی برای ماندن نداشت.
• سهرابِ سیرت: سخنپردازی که همیشه همرنگِ خودش سرود و همواره همرنگِ خودش کاکه و آزاده ماند.
• وهابِ مجیر: شاعری که زبانش از حنجرهی عشق بیرون شد و تنها برای عشق سرود.
• صدا سلطانی: آن که گوشوارههای عاشقش را در گوشِ غزل آویزان کرد تا آرایشی باشد برای عروسِ شاعرانهی شعر.
• شهبازِ ایرج: شاعری که شعر کم گفت؛ اما مُحکم و سُتره سرود.
• لیلی غزل: جانِ عاشقانهی غزل که نبضِ بانوی شعر را در دست دارد و هنوز این نبض با مهربانی میتپد.
پ.ن: یادآوری نامهای این سخنوران، چیزی شبیه یاددهانی “مشت نمونهی خروار” است؛ ورنه هر شاعر و فرهنگی بلخ، یک لالهزارِ قشنگ در دشتهای جنونزدهی “مزار” است.
با مهر
جاوید فرهاد