
از آنجا که افغانستان باتوجه به عوامل ثابت و متغیر جغرافیایی، موقعیت ژئوپولیتیکی ویژه در میان کشورهای منطقه وارد و این ویژه گی سبب شده تا افغانستان از منظر ژئوپولیتیکی در منطقه حیثیت چهار راهی را دارا باشد که جنوب آسیا را به آسیای مرکزی و برعکس آن تا خاورمیانه و شرق دور را با کم ترین هزینه و زمان برای تجارت و ترانزیت وصل می نماید. هرچند تحولات افغانستان در طول تاریخ بر اوضاع سیاسی، امنیتی و اجتماعی کشور های منطقه و جهان تاثیر گذار بوده ؛ اما متأسفانه که مبحث ژئوپولیتیک افغانستان و همچنان نقش و اهمیت آن در تحولات سیاسی-امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صد سال اخیر، در محافل علمی و اکادمیک این کشور کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
این در حالی است که افغانستان بنا بر موقعیت ویژه ی ژیوپولیتیکی خود به عنوان «قلب آسیا»، «چهار راه آسیا» و«هارتلند آسیا» در راهبردی ترین منطقهای ازجهان قرار گرفته و نقطۀ وصل سه حوزۀ مهم منطقهیی چون آسیای میانه، جنوب آسیا و شرق میانه می باشد. این موقعیت مهم سبب شده تا کشور های همسایه و قدرت های جهان در رابطه به افغانستان دچار تقابل استراتژیک گردیده و سیاست های خارجی انها در پیوند به این کشور پر از تضاد و تفاوت باشد. از سویی هم نزدیکی و همسایگی افغانستان با منطقه های دارای منابع انرژی، همسايگی با قدرتهای جهانی و مجموعه های امنیتی منطقه ای مانند چین، روسیه، ايران، پاکستان، هند و از طرفی هم نزدیکی آن به آسیای مرکزی، هند و شرق آسیا و آب های آزاد اوقيانوس هند، به اهميت ژئوپولیتیکی آن در طول تاريخ افزوده است. از همین رو است که دانشمندان بزرگ جغرافیای سیاسی چون، ماهان، مکیندر، اسپایکمن و جیفری کمپ بدین باور اند که افغانستان در مناطق ریلمند، هارتلند، بیضی انرژی و قدرت دریایی واقع شده است.
ازنظریههارتلندیاقلبزمین هلفورد جان مکیندروازنظریهریملندنیکلاس اسپایکمن واز تئوری تئولند محمد جعفرايرانى به ترتیب به تئورى های انگليسى، آمريكايى وایرانی در زمينه استراتژى سياسى نامبردهشدهاست. این سه تئورى انگليسى ، آمريكايى وایرانی در زمينه استراتژى سياسى از سوی دو بلوک غرب وشرق مطرح و در سطح کلان اجرا شده است. این نظریه ها می رساند که افغانستان از برتری ژئوپولیتیکی برخوردار بوده و در سطح منطقه و جهان دارای ظرفیت هایی است كه می تواند پيوستگی تام و پيوند کاملی با نظام های منطقه ای و حوزه های گوناگون جغرافيایی و ژئوپوليتيکی برقرار نمايد. اما با تاسف که منازعه های گذشته و بویژه رخداد های پس از کودتای ثور و تهاجم شوروی و حمله ی امریکا به افغانستان و حالا هم افتادن این کشور در کام تروریسم به امنیت و ثبات این کشور آسیب حدی رسانده است؛ اما این موضوع از منظر ژئوپلیتیک کمتر و حتا هیچ مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته است.
باتاسفکهموقعیت استراتیژیک و جغرافیای سیاسی افغانستان همیشه برای مردم این کشور چالش آفرین ودخطر ساز و برای جهانگشایان و متجاوزان مهم و با ارزش بوده است. دلایل این تجاوز ها بیشتر موجودیت اختلاف های گروهی، قومی و زبانی در افغانستان بوده است. چنانکه مهاجمان در طول تاریخ توانسته اند تا با استفاده از اختلاف های گروهی، فرقه ای، قومی و زبانی در افغانستان، به این کشور لشکر کشی نمایند. چنانکه سه حمله ی پی در پی انگلیس در قرن های ۱۹ و ۲۰، تهاجم شوروی در ۱۹۷۹ و حمله ی امریکا پس از حادثه ی یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ بیشتر ریشه در منازعه های داخلی افغانستان دارد.
موقعيت جیوپولیتیک و جغرافیای سیاسی افغانستان در هر دوره تاريخی متفاوت بوده است. این اهمیت در گذشته در جاده ی ابریشم بود و اکنون این اهمیت در لوله های گاز و نفت و انتقال انرژی برق از آسیای مرکزی به سمت جنوب و شرق آسیا نهفته است. بدون تردید یكی از علاقه مندی های مهم غرب پس از طالبان و چه در دوران حضور طالبان در افغانستان موقعيت برجسته و استراتژيك كشور در مسير انتقال گاز و نفت از آسيای مركزی به سمت جنوب باشد. باتاسف که نبود تعریف مشخص از ژئوپولیتیک افغانستان و عدم شناخت درست از کودهای ژئوپولیتیکی این کشور سبب شده تا از یک سو ظرفیت ها و جايگاه ی واقعی اين کشور در نظام بين الملل ناشناخته باقی بماند و از سویی هم زمینه ساز دخالت های همسایه ها و قدرت های بزرگ در این کشور گردد. نبود تعریف مشخص از ژئوپولیتیک سبب شده تا در شماری موارد بحث ها خبط شوند. به گونه ی مثال قومیت از پدیدههای فرهنگی نیست، بلکه ژئوپولیتیکی است. زمانیکه ما از هزاره جات یاد میکنیم، بصورت فوری منطقه های هزارهجات و هزارستان و یا وقتی که از پشتونها نام میبریم، ذهن ما به سمت مناطق جنوب و قندهار و هلمند کشیده میشود…»
نظریه های ژئوپولیتیک بیانگر این است که افغانستان با توجه به موقعیت مهم اش پر از چالش ها و فرصت ها باشد. دشواری هاییکه تا کنون متوجه افغانستان بوده، ریشه در همان موقعیت ژئوپولیتیک آن دارد. دریغ و درد که حاکمان و سیاستگران افغانستان نتوانسته اند تا خطر های ژئوپولیتیک را به فرصت و بعد آن را به اقتدار ملی بدل کنند. این سبب شده تا افغانستان در چنگال راهبردهای جنگ افروز و ایدئولوژی های خون آشام وارداتی کماکان باقی بماند؛ بی ثباتی، ناپایداری حکومت ها، نبود سیاست خارجی مدون و مستحکم، خشونت های دوامدار، جنگ های نیابتی، تهاجم، اشغال، حفظ سیاست های ظالمانه و بالاخره منازعه ی دوامدار همچنان در این سرزمین ادامه پیدا کند. این دشواری ها سبب شده تا آگاهی ها پیرامون «ژئوپولیتیک و منازعه»، «ژئوپولیتیک داخلی»، «ژئوپولیتیک منطقهای» و «ژئوپولیتیک جهانی» در افغانستان اهمیت بیشتری یابند؛ زیرا موضوع های یاد شده رشته در ریشهیابی «منازعه» دارد و افغانستان از معدود کشورهایی است که از سه چالش درونی، منطقه ای و جهانی برخوردار است؛ اما چالش های منطقه ای فراتر از منازعه ی ژئوپولیتیک اساسیترین چالش برای افغانستان به شمار می رود.
این در حالی است که چالش های منطقه ای پیرامون افغانستان خود ریشه در منازعه های ژئوپولیتیک دارد و قدرت، سیاست و جغرافیا را در این کشور با چالش روبرو کرده است. با توجه به اهميت این موضوع است که از نظر دانشمندان جغرافیای سیاسی تنها بحث های ژئوپولیتیکی است که از رابطه ی سرنوشت ساز میان قدرت، سیاست و جغرافیا و از پیوند های ریشه ای آن با مفاهیمی همچون، غرب آسیا، خاور میانه، آسیای مرکزی ، جنوب آسیا پرده بر می دارد.
هرچند منازعه ی افغانستان عوامل داخلی، خارجی و مبنای تئوری توطیه دارد؛ اما روایت غالب در افغانستان در کنار مداخله ی کشور های منطقه و جهان، تئوری توطیه است. با توجه به بحث های ژئوپولیتیکی، کلید حل بسیاری از دشواری ها در افغانستان وابسته به این حوزه است. تمرکز بر این حوزه کمک میکند که شخص در کنار آگاهی یافتن از قدرت، سیاست، شناخت بهتر از خود و از ظرفیتهای فضایی و جغرافیایی خود داشته باشد تا بتواند بهتر سیاستورزی کند و بر بخشی از دشواری ها غلبه کند.
متأسفانه تنها افغانستان یگانه کشوری است که تا کنون نتوانسته، هویت ژئوپولیتیکی خود را تعریف کند. این که چرا نتوانسته است؟ دلایل زیادی در این زمینه وجود دارد؛ اما نیم قرن درگیری و منازعه علت مهم آن به شمار می رود. در کنار این، فقر دانش ژئوپولیتیک است که به نحوی در افغانستان ناشگفته و ناشناخته باقیمانده است. این در حالی است که ناآشنایی با ژئوپولیتیک نه تنها از نفهمی ها پیرامون قدرت و سیاست پرده بر می دارد؛ بلکه بخش عمدهای از چالشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که امروز افغانستان با آنها مواجه است و ریشه جغرافیایی یا سرزمینی دارد، نیز ناگفته باقی میمانند.
این نفهمی ها سبب شده تا شناخت ها از ظرفیت ها و جايگاه ی واقعی افغانستان در نظام بين الملل ناقص باقی بماند و ژئوپولیتیک این سرزمین با توجه به منافع دیگران تعریف و تفسیر شود. چنان که افغانستان از دید ژئوپولیتیکی روسها بخشی از آسیای مرکزی، از دید ژئوپولیتیکی انگلیسیها و امریکاییها بخشی از جنوب آسیا، از دید ژئوپولیتیکی ایرانیها قسمتی از غرب آسیا و از دید ژئوپولیتیکی چیناییها که سیستم ژئوپولیتیکی مستقلی دارند، بخشی از شرق محسوب میشود. این بیانگر این واقعيت است که کشور های یاد شده همان هویت ژئوپولیتیکی که در سطح بین المللی برای خود تعریف کرده اند، منافع خود را در افغانستان پی گیری کرده اند. این سبب شده تا چرخه ی بی ثباتي و بحران در سطح داخلی، در سطح منطقه ای و جهانی مانند گذشته در افغانستان ادامه یابد.
هرچند پیشینه ی گفتمان ژئوپولیتیک به قرن هژدهم می رسد؛ اما پیش از آن هم وجود داشت که پس از فروپاشی شورويگی و پايان جنگ سرد گفتمان نظامی و موقعيت ژئوپولتيكی جای خود را به گفتمان اقتصادی و موقعيت ژئواكونوميك داد. بنابراین ملاك قدرت در قرن بيست و يكم توانمندی اقتصادی در سطح بين المللی به شمار رفت. ازهمین رو بود که خاورميانه و به ويژه خليج فارس ودرياي خزر به دليل داشتن توانمندی های اقتصادی از مناطق جديد مهم ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك به شمار رفتند که دليل مجاورت با بيضی استراتژيك و همسايگی با ايران هم بر آن اثر گذار بود و است.
آمریکا و افغانستان-
افغانستان در کنار داشتن موقعیت مهم ژئوپولیتیک دارای منابع انرژی و ذخایر سرشار زیر زمینی نیز است که هر از گاهی زیر عینک توجه ی کشور های منطقه و جهان قرار دارد. به لحاظ معيارهای جغرافيايی و اقتصادی ژئوپولتيك بود که آمریکا به افغانستان علاقمند شد و زیر نام مبارزه با تروریسم به افغانستان حمله کرد. هدف آمریکا از این حمله حضور در منطقه بود تا مرزهای ژئوپولتیکی خود را با مرزهای جغرافیایی روسیه مطابقت داده باشد.
این رویا های بلند و بالا بود که فروپاشی شوروی و استقلال جمهوریهای آسیای مرکزی، هیچ کشوری را به اندازه ایالات متحده هیجانزده نکرد. واشنگتن که مدتها برای منابع انرژی و ژئوپولیتیک افسانهای منطقه برنامهریزی کرده بود، خود را به یکباره با یک میدان کارزار باز مواجه دید؛ اما شرایط آن گونه که آمریکا انتظار داشت پیش نرفت. روسیه به زودی از اوایل قرن بیست و یکم بازگشت خود را به منطقه کلید زد و از جنگ بزرگ جدید، این بار میان روسیه و آمریکا سخن زده شد؛ اما
یک دهه بعد با آغاز موج بازیگریِ فعالِ چین در منطقه، این ایده نیز رنگ باخت. این موضوع آمریکا را در منطقه به چالش کشید و مبارزه ی امریکا برضد تروریسم را زیر پرسش برد تا آنکه مقام های ارشد آمریکایی گفتند، مبارزه با برتری جویی های اقتصادی چین و بلند پروازی های تسلیحاتی روسیه را مقدم تر از مبارزه با تروریسم عنوان کردند.
آمریکاوبازیهایژئوپلیتیکآندرمنطقه–
پس از شکست تاکتیک های گذشته، یگانه انتخاب برای آمریکا در آسیای مرکزی گزینه ی ژئوپولیتیک است. این گزینه افغانستان را در محراق توجه ی امریکا قرار داد.
این ایده دورنمای روابط آمریکا را بر بر مبنای مدل مسالمتآمیز و بلندمدت میان آسیای مرکزی و جنوبی پیوند زد. بر بنیاد این ایده ها بود که رویای برنامه بلند مدت آمریکا را در منطقه برای ایجاد جریانهای پویای ترانزیت، انرژی، تجارت و البته امنیت رقم زد. این ایده ها بود که مذاکرات صلح افغانستان با میانجیگری بازیگرِ نوظهور آسیای مرکزی (ازبکستان)، برنامههای توسعهای در افغانستان با مشارکت کشورهای منطقه (حتی ترکمنستان)، طرحهای انتقال انرژی نظیر تاپی و کاسا-1000، کریدورهای ترانزیتی نظیر راه لاجورد و همچنین چارچوبهای سیاسی نظیر C5+1 که معمولا با حضور نماینده افغانستان برگزار میشود، همگی نشانههایی از این راهبرد به شمار رفت. آمریکا در زمان حضور خود در افغانستان به این اهداف نایل نیامد. هرچند باور ها بر این است که در افغانستان دستخوش بازی های استخباراتی هیچ کشوری علاقمند توسعه و انکشاف اقتصادی نیست و آمریکای ها هم چندان علاقه ای برای توسعه ی بنیاد های اقتصادی و حتا سیاسی افغانستان نداشتند تا آنکه با خروج نیرو های آمریکایی از افغانستان و فروپاشی جمهوریت همه چیز تغییر کرد.
پس از عدم موفقیت پروژه های یاد شده و حاکمیت طالبان در افغانستان و نفوذ گسترده ی اقتصادی چین، روسیه و ایران در این کشور گمانه زنیهای اغلب بر این است که حالا آمریکاییها به سراغ گزینههای غیرمسالمتآمیز در منطقه اند. ایجاد یک بحران فراگیر در مناطق جنوبی آسیای مرکزی با محوریت افغانستان و ایجاد تحولات ژئوپلیتیکی جنوب غرب آسیا پس از سقوط بسار اسد، به مناطق امنِ شرق و شمال شرق ایران (و البته جنوب روسیه و چین)، از گزینه های نهایی پیشروی واشنگتن به شمار می روند. آغاز چنین بازی خطرناکی میتواند منجر به بر هم زدن زمین بازی چین و روسیه در آسیای مرکزی، در غیاب آمریکا باشد. افزایش حضور گروههای تروریستی در شمال افغانستان، پس از خروج نظامیان امریکایی گمانهزنیها در خصوص واگذاری بخشی از امنیت مناطق جنوبی آسیای مرکزی به بازیگران منطقهای نظیر ازبکستان و شماری از تحولات درونی افغانستان را میتوان نشانههایی برای این گزینه در نظر گرفت. تحلیل رفتاری سیاستهای آمریکا در منطقه
با توجه به رقابت های تنگاتنگ این کشور با چین، روسیه و چین گواه بر این است که عامل«ژئوپولیتیک» را به ویژه در منطقه پیوندی شمال افغانستان، بیش از پیش جدی گرفت و برای بدترین سناریوی ممکن آماده بود.
از آنچه گفته امد، افغانستان با توجه به موقعیت مهم ژئوپولیتیک خود در منطقه، البته در کنار اهمیت ژیوایکونومیک و ژئواستراتژیک آن در معرض بدترین و خطرناک ترین بازی های ژئوپولیتیک قرار دارد. افغانستان در چرخه ی بازی های ژئوپلیتیک کشور های منطقه و جهان چنان سبک و سنگین می شود که برتری های ژئوپولیتیک آن بجای فرصت سازی و فرصت آفرینی زمامداران و سیاستگران آن، برعکس ناکارآمدی آنان را در هر مقطعی از تاریخ به نمایش گذاشته است. این ناکارآمدی های حاکمان و سیاستگران افغانستان که پای هر کدام در زنجیر شبکه های استخباراتی سخت می لنگد. در پای این لنگ لنگان رفتن ها بود که افغانستان در کام تروریسم سقوط کرد و به لانه ی امن گروه های خطرناک تروریستی جهان بدل شده است. حضور سنگین این گروه ها پای رقابت های ژئوپولیتیک کشور های منطقه و جهان را نه برای سازنده گی افغانستان؛ بلکه برای صدور گروه های تروریستی و رویارویی های خطرناک و هرچه بیشتر ویران شدن این کشور به میدان کشیده است. حالا افغانستان تحت حاکمیت ملاهبت الله از نظر قدرت های غربی و شرقی حیثیت مفرزه ی گروه های تروریستی را دارد که هر کدام برای استخدام آنان برضد یکدیگر در جنگ اند و هر کدام با ریختن پول به جیب طالبان در صدد بیشتر استخدام کردن این گروه ها اند. پایان
ژیوپولیتیک – ۲۵-۳