
از پیرمرد پرسیدم، بسیار فاشیزم فاشیزم گفته میشود. به نظر تو این فاشیزم چیست؟
چُرت زد، چُرت زد، چرت زد و سکوت درازی کرد که از پرسش خود پشیمان شدم. تا این که به گپ آمد و گفت: میدانی! در جهان اگر بخواهیم فاشیزم را به موجود زندهیی همانند کنیم؛ آن موجود زنده « کورمار» است. مردمان باوردارند که در میان ماران، مار کوچک؛ ولی کشندهیی نیز زنده گی میکند که بینایی ندارد و آن را کورمار گویند. ”
کورمار “مار زیرکساری است. جهان را نه با چشمهای خود؛ بل با کوری خود میبیند. انسان یا هر موجود زندۀ دیگری که در نزدیکیهای او پدیدار شود، به زودی موجودیت او را حس میکند. در برابر گرمای زندهگی زنده جانهای دیگر حساسیت شگرفی دارد. میشود گفت بدش میآید.
به ظاهر چنان کوچک است که در نظر زندهجانهای دیگر موجود بیاهمتی می آید؛ اما همین موجود کوچک، زمانی که گرمای انسان یا زندهجان دیگری را در نزدیکیهای خود احساس میکند. حود را در حلقههای کوچکی چنان فنری فشرده می سازد. زندهجان های دیگر این حرکت او را برخاسته از هراس او میدانند و اهمیتی به او نمیدهند که چرا چنین میکند.
در حالی که «کورمار» با این حرکت، تمامی نیروی بدنی خود را چنان فنری فشرده میسازد، یعنی تمام نیروی زندهگی، خشم و دشمنی خود را در یک نقطه متمرکز میسازد و بعد چنان تیری به سوی آن موجود زنده رها میشود و آن موجود زنده را از پای می اندازد و میکشد. خودش نیز میمیرد.
فاشیزم نیز همان « کورمار» است. فاشیزم ترسو است. فاشیزم کور است. فاشیزم با کوری خود جهان را میبیند. فاشیزم گاهی خود را چنان خورد و کوچک میسازد که دیگران می اندیشند چیزی قابل نگرانی نیست؛ اما فاشیزم کشنده است. فاشیزم در برابر کرمای زندهگی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی گروههای انسانی حساسیت دارد. چنان است که چون کورماری حمله میکند تا همه را از دور و پیش خود دور سازد. همه را بکشد، همه را نابود سازد. این کشندهگی و حسادت در ذات فاشیزم است، اما با این همه کشندهگی، فاشیزم خود را نیز میکشد.
همان گونه که سرنوشت «کورمار» نابودی است به همان گونه هر حرکت فاشیستی هر رنگی که داشته باشد سرنوشتش نابودی است. فاشیزم در تلاش نابودی دیگران، در حقیقت خود را نیز نابود می سازد. « کورمار» نسل در نسل خود را چنان تیری بر زندهجان های دیکر پرتاب کرده است، زنده جان های دیگر را کشته است و خود نیز نسل در نسل کشته میشود!
فاشیزم نیز نسل در نسل چنان کورماری برای کشتن مردمان دیگر خود را به سوی نابودی پرتاب کرده است. گویی فاشیزم دشمن زندهگی است. هم دیگران را می کشد و هم خود را. با این حال هیچگاهی دیده نشده است که کورماری خود را بر کورمار دیگری پرتاب کرده باشد. گویی کورماران گرمای خاص بدن هم دیگر میشناسند. از این روی همدیگر را آماج قرار نمی دهند. چون میخواهند جهان تنها خانۀ کورماران باشد و بس؛ ولی به این آرزو هیچگاهی نرسیدند و نمیرسند.
به همان گونه که هیچ فاشیستی در هر رنگ و ادایی خود را بر فاشیست دیگری پرتاب نمیکند. فاشیست دیگری را از پای نمی اندازد؛ برای آن که فاشیزم در تلاش آن است تا جهان خانۀ فاشیستان باشد و بس. آرزویی که کورماران به آن نرسیدند و فاشیستان نیز به آن نمیرسند.
سخن پیرمرد که به این جا رسید پرسیدم: دیگه چه؟
گفت: خوده به کوچهء حسن چپ نزن، اگر در خانه کس است، یک حرف بس است!